خوشم که خرده جان صرف یار جانی شد

خوشم که خرده جان صرف یار جانی شد دو روزه هستی من عمر جاودانی شد به عمر خویش تلافی نمی توان کردن زفرصت آنچه مرا…

ادامه مطلب

خوشا دلی که دراودرد را گذر باشد

خوشا دلی که دراودرد را گذر باشد خوشا سری که سزاوار دردسر باشد شرربه آتش وشبنم به بوستان برگشت دل رمیده ما چند در سفر…

ادامه مطلب

خوش آن که چون گل ازین گلستان دمید و گذشت

خوش آن که چون گل ازین گلستان دمید و گذشت چو صبح یک دو نفس سرسری کشید و گذشت نریخت رنگ اقامت درین خراب آباد…

ادامه مطلب

خورشید اگر از چشم کسان آب گشاید

خورشید اگر از چشم کسان آب گشاید رخساره گلرنگ تو خوناب گشاید از چشمه خورشید مجو آب مروت کاین چشمه ز چشم دگران آب گشاید…

ادامه مطلب

خواب ناز از حسن روزافزون نشد سنگین ترا

خواب ناز از حسن روزافزون نشد سنگین ترا لنگر گهواره بود از کودکی تمکین ترا می چکد آتش چو شمع از چهره شرمین ترا می…

ادامه مطلب

خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را

خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را که سازد غنچه لب بسته کوته دست گلچین را بود از ساده رویان نوخطان را سرکشی…

ادامه مطلب

خطی کان رخ تازه می آورد

خطی کان رخ تازه می آورد جهان را به شیرازه می آورد شرابی است لبهای میگون یار که مستی وخمیازه می آورد ز رخسار خوبان…

ادامه مطلب

خط کافر لعل سیراب ترا کم کم گرفت

خط کافر لعل سیراب ترا کم کم گرفت دیو از دست سلیمان عاقبت خاتم گرفت شوخ چشمی می برد از پیش کار خویش را دامن…

ادامه مطلب

خط سر از خال لب جانانه می آرد برون

خط سر از خال لب جانانه می آرد برون حسن گیرا دام را از دانه می آرد برون چون زلیخا، ماه مصر من به جان…

ادامه مطلب

خط تو راه دین ودل وهوش می زند

خط تو راه دین ودل وهوش می زند ته جرعه ای است این که به سرجوش می زند از خط سبز مستی حسن تو کم…

ادامه مطلب

خضر اینجا خاک می لیسد ز شرم ناکسی

خضر اینجا خاک می لیسد ز شرم ناکسی من کیم تا تیغ او گردد به خونم ترزبان؟ غمزه اش را خط پشیمان از دل آزاری…

ادامه مطلب

زرخسار تو رنگ از گلشن ایجاد می خیزد

زرخسار تو رنگ از گلشن ایجاد می خیزد زرفتار تو از آب روان فریاد می خیزد به هر گلشن که با آن قد رعنا جلوه…

ادامه مطلب

زدامان ترم ریگ روان سیراب می گردد

زدامان ترم ریگ روان سیراب می گردد نمک در دیده من پرده های خواب می گردد چه کفر نعمت از من در وجود آمد نمی…

ادامه مطلب

زخم عشاق محال است ز خنجر گذرد

زخم عشاق محال است ز خنجر گذرد چه خیال است که مخمور ز ساغر گذرد؟ زاهد خشک ز سرچشمه زمزم نگذشت مست چون از می…

ادامه مطلب

زچهره ات عرق شرم چشم حیران شد

زچهره ات عرق شرم چشم حیران شد خط از لب تو سیه مست آب حیوان شد زمین ساده پذیرای نقش زود شود ز عکس روی…

ادامه مطلب

زبان شکوه من چشم خونفشان من است

زبان شکوه من چشم خونفشان من است چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است مرا به حرف کجا روز حشر بگذارد؟ ز شرم حسن…

ادامه مطلب

زآه و دود عاشق حسن را کلفت نمی گیرد

زآه و دود عاشق حسن را کلفت نمی گیرد که آب زندگانی را دل از ظلمت نمی گیرد مرا کرده است وحشی آنچنان اندیشه لیلی…

ادامه مطلب

زان دم تیغ که از آب بقا سیراب است

زان دم تیغ که از آب بقا سیراب است آب بردار که صحرای فنا بی آب است پیر کنعان نظر از راه نظر بستن یافت…

ادامه مطلب

ز وحشت چرخ بر من حلقه دام است پنداری

ز وحشت چرخ بر من حلقه دام است پنداری زمین از تنگ میدانی لب بام است پنداری ز تیغش تا جدا شد زخم در خمیازه…

ادامه مطلب

ز موج خویش بود تازیانه ریگ روان را

ز موج خویش بود تازیانه ریگ روان را چه حاجت است محرک، ز دست رفته عنان را؟ دلم ز بیم خزان می تپد، خوشا گل…

ادامه مطلب

ز گیرایی چنان گشته است بی برگ و نوا دستم

ز گیرایی چنان گشته است بی برگ و نوا دستم که نتواند گرفت افتادگی را از هوا دستم نگیریم تنگ در آغوش تا آن خرمن…

ادامه مطلب

ز عمر باج ستاند می دو ساله ما

ز عمر باج ستاند می دو ساله ما به آفتاب شبیخون زند پیاله ما ز بی قراری ما دردسر کشد بالین شبی که دختر رز…

ادامه مطلب

ز شمع شهپر پروانه ها اگر سوزد

ز شمع شهپر پروانه ها اگر سوزد مرا ز گرمی پرواز بال و پر سوزد چو لاله می شود از باد صبح روشنتر چراغ هرکه…

ادامه مطلب

ز سرو و گل چمن مینا و جام آورد مستان را

ز سرو و گل چمن مینا و جام آورد مستان را ز بلبل مطرب رنگین کلام آورد مستان را مکرر بود وضع روز وشب، آن…

ادامه مطلب

ز روشنی جگر داغدار دارد شمع

ز روشنی جگر داغدار دارد شمع ز راستی مژه اشکبار دارد شمع چراغ روز ندارد ز پرتو خورشید خجالتی که ز رخسار یاردارد شمع تمام…

ادامه مطلب

ز درد و داغ، دل تیره دیده ور گردد

ز درد و داغ، دل تیره دیده ور گردد زمین سوخته روشن به یک شرر گردد چنان که می شود آتش بلند از دامن ز…

ادامه مطلب

ز داغ عشق مرا چون شودجگر دلگیر؟

ز داغ عشق مرا چون شودجگر دلگیر؟ که هیچ سوخته ای نیست از شرر دلگیر ز درد و داغ دل عاشقان به تنگ آید فقیر…

ادامه مطلب

ز خط غبار بر آن لعل آتشین ننشست

ز خط غبار بر آن لعل آتشین ننشست ز برق حسن، سیاهی بر این نگین ننشست به گرد راه تو بیباک، چشم بد مرساد! که…

ادامه مطلب

ز خامشی دل روشن شود سیاه مرا

ز خامشی دل روشن شود سیاه مرا سیاه خیمه لیلی است دود آه مرا ز داغ زیر نگین من است روی زمین ز اشک و…

ادامه مطلب

ز جویای سخن گر این چنین گردد جهان خالی

ز جویای سخن گر این چنین گردد جهان خالی ز مرغان سخنگو هم شود هندوستان خالی به قدر درد اگر می ساختم دل از فغان…

ادامه مطلب

ز پند ناصحان بی نمک پرشور شد گوشم

ز پند ناصحان بی نمک پرشور شد گوشم ازین بیهوده گویان خانه زنبور شد گوشم شنیدم پوچ چندان زین سبک مغزان بی حاصل که پوچ…

ادامه مطلب

ز بس که طاعت خلق جهان خدایی نیست

ز بس که طاعت خلق جهان خدایی نیست قضا کنند نمازی که آن ریایی نیست! شود شکستگی ماه از آفتاب درست شکسته بندی دل، کار…

ادامه مطلب

ز آهم نم به چشم چرخ بداختر نمی آید

ز آهم نم به چشم چرخ بداختر نمی آید به دود تلخ، اشک از دیده مجمر نمی آید مگر یاقوت سیرابش به داد من رسد،…

ادامه مطلب

ز آستان تو کرد آن که پای ما کوتاه

ز آستان تو کرد آن که پای ما کوتاه به تیغ، رشته عمرش کند قضا کوتاه! کجا به دامن آن قبله مراد رسد؟ که هست…

ادامه مطلب

ریخت چون دندان، شود افزون غم نان خلق را

ریخت چون دندان، شود افزون غم نان خلق را سد راه شکوه روزی است دندان خلق را در جوانی گر چه فارغ از غم نان…

ادامه مطلب

روی زمین به زلف معنبر گرفته ای

روی زمین به زلف معنبر گرفته ای با این سپه چه ملک محقر گرفته ای چشم ستمگر تو کجا، مردمی کجا بادام تلخ را چه…

ادامه مطلب

روشندلان به هر که رسیدند همچو صبح

روشندلان به هر که رسیدند همچو صبح دادند جان، نفس نکشیدند همچو صبح شکر خدا که عاقبت کار، عاشقان پیراهنی به صدق دریدند همچو صبح…

ادامه مطلب

روزی که خط سر از لب دلبر برآورد

روزی که خط سر از لب دلبر برآورد از موج بال چشمه کوثر برآورد با عشق حسن در ته یک پیرهن بود آتش ز بال…

ادامه مطلب

روزگار زندگی نقش بر آبی بیش نیست

روزگار زندگی نقش بر آبی بیش نیست موج را قسمت ز دریا پیچ و تابی بیش نیست گر چه شد تنگ شکر ز احسان او…

ادامه مطلب

رو نهان از دل بی کینه نمی باید کرد

رو نهان از دل بی کینه نمی باید کرد اینقدر ناز به آیینه نمی باید کرد در جوانی ز می ناب گذشتن ستم است شنبه…

ادامه مطلب

رموز سرگذشت عاشقان گر دیدنی دارد

رموز سرگذشت عاشقان گر دیدنی دارد خدا را سرسری مگذر ز اوراق خزان ما اگر در ملک صورت نیست ما را گوشه ای صائب سواد…

ادامه مطلب

رفت آن عهدی که من بی یار ساغر می زدم

رفت آن عهدی که من بی یار ساغر می زدم بر کمر دارم کنون دستی که بر سر می زدم بود طرق قمریان انگشتر پا…

ادامه مطلب

رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود

رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود فارغ از چین جبین موجه دریا بود از دو عالم در گذشتم تا شدم فرد از…

ادامه مطلب

رخسار تو روز سیه ریش ندیده است

رخسار تو روز سیه ریش ندیده است زلف سیهت مفلسی دل نکشیده است بر برگ گلت گرد کسادی ننشسته است دنبال خریدار، نگاهت ندویده است…

ادامه مطلب

رتبه زمزمه عشق ندارد زاهد

رتبه زمزمه عشق ندارد زاهد بگذارید که آوازه جنت شنود روزگاری است که تصدیق نمی باید کرد اگر از صبح کسی حرف صداقت شنود نیست…

ادامه مطلب

راز ما را ناله شبگیر بیرون می دهد

راز ما را ناله شبگیر بیرون می دهد شورش دیوانه را زنجیر بیرون می دهد نیست از سنگین دلیها گر نگریم در وداع زخم تیغ…

ادامه مطلب

دین و دل در کار آن زلف دو تا خواهیم کرد

دین و دل در کار آن زلف دو تا خواهیم کرد عمر اگر باشد به عهد خود وفا خواهیم کرد قصه شبهای هجران نیست اینجا…

ادامه مطلب

آمد بهار وخلق به گلزار می روند

آمد بهار وخلق به گلزار می روند دیوانگان به دامن کهسار می روند گلها که دوش رو ننمودندی از حجاب امروز دسته دسته به بازار…

ادامه مطلب

دیده چون تاب صفای آن بناگوش آورد؟

دیده چون تاب صفای آن بناگوش آورد؟ شبنمی چون خرمن گل را در آغوش آورد؟ در گلستانی که شمشاد تو آید در خرام بهر سرو…

ادامه مطلب

اگر وطن به مقام رضا توانی کرد

اگر وطن به مقام رضا توانی کرد غبار حادثه را توتیا توانی کرد جهان ناخوش اگر صد کدورت آرد پیش ز وقت خوش همه را…

ادامه مطلب