غزلیات – صائب تبریزی
حسنش از خط عالمی زیرو زبر دارد هنوز
حسنش از خط عالمی زیرو زبر دارد هنوز سینه چاکان چون قلم درهرگذر داردهنوز گرچه شددر ابرخط خورشید رخسارش نهان تیغها چون برق در زیرسپر…
کی بخت خفته وا کند از کار ما گره؟
کی بخت خفته وا کند از کار ما گره؟ از رشته هیچ کس نگشاید به پا گره از ناخن هلال طرب وا نمی شود عهدی…
حسن در خانه زین جلوه دیگر دارد
حسن در خانه زین جلوه دیگر دارد در نگین خانه، نگین جلوه دیگر دارد عالم آشوب بود شور قیامت، لیکن خنده های نمکین جلوه دیگر…
کوثر بیداربختی دیده گریان ماست
کوثر بیداربختی دیده گریان ماست گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر هر که دارد آه گرمی،…
حسن آن روز که تشریف حیا می پوشید
حسن آن روز که تشریف حیا می پوشید عشق پیراهن یکرنگ وفا می پوشید بال پروانه اگر پاس ادب را می داشت شمع پیراهن فانوس…
که یابد رهایی ز دام نگاهش ؟
که یابد رهایی ز دام نگاهش ؟ که یک حلقه اوست چشم سیاهش دل تنگ با جلوه اش چون برآید؟ گه گردون غباری است از…
حرف درشت بردل بی کینه می خورد
حرف درشت بردل بی کینه می خورد گر سنگ گوهرست به آیینه می خورد از من علاج خصمی ایام یادگیر یک شیشه می سر شب…
که با تو حرف شهیدان عشق می گوید
که با تو حرف شهیدان عشق می گوید که خون شبنم از آفتاب می جوید به اشک روی مرا شسته طفل خودرایی که هفته هفته…
حجاب پرده چشم پرآب می گردد
حجاب پرده چشم پرآب می گردد وگرنه دلبر ما بی نقاب می گردد همین ز جلوه آن شاخ گل خبر دارم که اشک در نظر…
کم کم دل مرا غم واندیشه می خورد
کم کم دل مرا غم واندیشه می خورد این باده عاقبت سر این شیشه می خورد مسدود چون کنم که درین تنگنا مرا بادی به…
حاشا که خلق کار برای خدا کنند
حاشا که خلق کار برای خدا کنند تعظیم مصحف از پی مهر طلا کنند این جامه حریر که مخصوص کعبه است پوشند اگر به دیر…
کسی که دل به خیال تو در گرو دارد
کسی که دل به خیال تو در گرو دارد به هر نفس که برآرد حیات نو دارد نمی رسد به زبان خموش آسیبی خط مسلمی…
چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج
چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج می کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را…
کسان که جانب هم را نگه می دارند
کسان که جانب هم را نگه می دارند در آفتاب قیامت پناه می دارند هر آنچه قابل دلبستگی است پاکدلان به تیغ قطع تعلق نگاه…
چون طفلان کس به هر افسانه تا کی واکند گوشی؟
چون طفلان کس به هر افسانه تا کی واکند گوشی؟ کند پرپنبه غفلت اگر پیدا کند گوشی زبان مصرع پیچیده اسرار فهمیدن ز گوش سرنمی…
کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را
کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای…
چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست
چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست از توشه به جز دامن خود بر کمرم نیست بال و پر من چون شرر از…
کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟
کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟ که آن گل خار در پیراهن از نشو و نما دارد یکی صد شد فروغ آن لب لعل…
چون دو تا شد قدت از پیری گرانجانی مکن
چون دو تا شد قدت از پیری گرانجانی مکن بیش ازین استادگی با اسب چوگانی مکن پیش دریا قطره را نعل سفر در آتش است…
وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است
وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است پایکوبی زندگی را در ته پا کردن است جوش بیتابی زدن در آتش وجد و سماع…
چون پای خم به دست فتادت کمر گشا
چون پای خم به دست فتادت کمر گشا چون گرم شد سرت ز می ناب، سر گشا از هر که دل گشوده نگردد کناره گیر…
هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا
هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟ گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام خواهی…
چو غنچه نکهت خود از صبا دریغ مدار
چو غنچه نکهت خود از صبا دریغ مدار ز آشنا سخن آشنا دریغ مدار شکستگان جهان را خوش است دل دادن دل شکسته ز زلف…
همین بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است
همین بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است دیگر چه گل ندانم در گلستان شکفته است یارب که می خرامد بیرون ز خانه کامروز هر…
چو خامه معنی نازک در آستین دارم
چو خامه معنی نازک در آستین دارم چرا ز سرزنش تیغ دل غمین دارم چو آفتاب مرا چرخ خاکمال دهد به جرم این که سخنهای…
همان کسی که به دست کرم سرشت مرا
همان کسی که به دست کرم سرشت مرا به زیر پای خم انداخت همچو خشت مرا به من چو رشته زنار، کفر پیچیده است نمی…
چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود
چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود عکس روی تو در آیینه مکرر نشود چهره تا از عرق شرم و حیا سیراب است حسن محتاج…
هست چون دلبر بجا، دل گر نباشد گو مباش
هست چون دلبر بجا، دل گر نباشد گو مباش مدعا لیلی است محمل گر نباشد گو مباش می شناشد ذره خورشید جهان افروز را حق…
چه نکهت است که باد بهار می آرد؟
چه نکهت است که باد بهار می آرد؟ که هوش می بدر از دل، قرار می آرد شکوفه ای که ز طرف چمن هوا گیرد…
هرگز به خراش جگری شاد نگردیم
هرگز به خراش جگری شاد نگردیم گر تیشه شویم امت فرهاد نگردیم تا محمل لیلی نشود سلسله جنبان ما همچو جرس مشرق فریاد نگردیم آزادگی…
چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟
چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟ که برگریز نباشد بهار عنبر را ز دل سیاهی آب حیات می آید که تشنه…
هرکه خامش شود از حادثه آزاد بود
هرکه خامش شود از حادثه آزاد بود خنده کبک دلیل ره صیاد بود ده زبانی به بلای سیهت اندازد لوح تعلیم بس از شانه شمشاد…
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟ ز طوق قمریان خلخال دارد سرو آزادش نمی دانم ز خونریز کدامین صید می آید که می…
هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود هر گل تازه که چیدیم نچیدن به بود هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن چون رسیدیم به…
چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو
چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو تو مشغول شکار باز و شاهینی، چه می…
هر که می گردد ز اهل ذکر، دانا می شود
هر که می گردد ز اهل ذکر، دانا می شود خاک چون تسبیح شد بینا و گویا می شود ضعف بر مجنون من کرده است…
چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟
چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟ که باده آتش از اشک کباب می دارد عجب که روی به آیینه بی نقاب آرد…
هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود
هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود پرده بر هر کس که پوشی پرده دارت می شود گر نگاهی گرم سوی خاکساری کرده ای…
چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی
چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی کز خود برون چو خیمه زدی راهبر شوی چندان تلاش کن که ترا بی خبر کنند…
هر که خموش از شکایت است زبانش
هر که خموش از شکایت است زبانش حلقه ذکر خفی است مهر دهانش وقت کسی خوش درین ریاض که باشد چون گل رعنا یکی بهار…
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟ چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟ در نهانخانه محوست عبادتگاهم نیستم موج که سجاده…
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد غوطه در سرچشمه خورشید چون عیسی نزد چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نیافت تا…
چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟
چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟ چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟ روزگار زلف طی شد، خط به آخرها…
هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست
هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست هست دایم در نظر آن کس که از دل دور نیست دشمنی با شوربختان چرخ…
چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ
چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ ز یار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ سبک در آیم وبیرون روم سبک چو نسیم نیم…
هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت
هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت زر را به زر چرا ندهد بی دریغ کس؟…
چشمی که فتاد بر لقای تو
چشمی که فتاد بر لقای تو شد مشرق گوهر از صفای تو هر روز هزار باد می میرد هر کس که نمرد از برای تو…
هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست
هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست بزمی است بی چراغ و کدویی است بی شراب در…
چشم من از گریه مستانه من روشن است
چشم من از گریه مستانه من روشن است خانه من چون صدف از دانه من روشن است شعله سودای من آهن گداز افتاده است دیده…
هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود
هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود هر که را سوزد درین دریا نفس، عنبر شود گوشه گیری فیضها دارد درین وحشت سرا…