حسنش از خط عالمی زیرو زبر دارد هنوز

حسنش از خط عالمی زیرو زبر دارد هنوز سینه چاکان چون قلم درهرگذر داردهنوز گرچه شددر ابرخط خورشید رخسارش نهان تیغها چون برق در زیرسپر…

ادامه مطلب

کی بخت خفته وا کند از کار ما گره؟

کی بخت خفته وا کند از کار ما گره؟ از رشته هیچ کس نگشاید به پا گره از ناخن هلال طرب وا نمی شود عهدی…

ادامه مطلب

حسن در خانه زین جلوه دیگر دارد

حسن در خانه زین جلوه دیگر دارد در نگین خانه، نگین جلوه دیگر دارد عالم آشوب بود شور قیامت، لیکن خنده های نمکین جلوه دیگر…

ادامه مطلب

کوثر بیداربختی دیده گریان ماست

کوثر بیداربختی دیده گریان ماست گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر هر که دارد آه گرمی،…

ادامه مطلب

حسن آن روز که تشریف حیا می پوشید

حسن آن روز که تشریف حیا می پوشید عشق پیراهن یکرنگ وفا می پوشید بال پروانه اگر پاس ادب را می داشت شمع پیراهن فانوس…

ادامه مطلب

که یابد رهایی ز دام نگاهش ؟

که یابد رهایی ز دام نگاهش ؟ که یک حلقه اوست چشم سیاهش دل تنگ با جلوه اش چون برآید؟ گه گردون غباری است از…

ادامه مطلب

حرف درشت بردل بی کینه می خورد

حرف درشت بردل بی کینه می خورد گر سنگ گوهرست به آیینه می خورد از من علاج خصمی ایام یادگیر یک شیشه می سر شب…

ادامه مطلب

که با تو حرف شهیدان عشق می گوید

که با تو حرف شهیدان عشق می گوید که خون شبنم از آفتاب می جوید به اشک روی مرا شسته طفل خودرایی که هفته هفته…

ادامه مطلب

حجاب پرده چشم پرآب می گردد

حجاب پرده چشم پرآب می گردد وگرنه دلبر ما بی نقاب می گردد همین ز جلوه آن شاخ گل خبر دارم که اشک در نظر…

ادامه مطلب

کم کم دل مرا غم واندیشه می خورد

کم کم دل مرا غم واندیشه می خورد این باده عاقبت سر این شیشه می خورد مسدود چون کنم که درین تنگنا مرا بادی به…

ادامه مطلب

حاشا که خلق کار برای خدا کنند

حاشا که خلق کار برای خدا کنند تعظیم مصحف از پی مهر طلا کنند این جامه حریر که مخصوص کعبه است پوشند اگر به دیر…

ادامه مطلب

کسی که دل به خیال تو در گرو دارد

کسی که دل به خیال تو در گرو دارد به هر نفس که برآرد حیات نو دارد نمی رسد به زبان خموش آسیبی خط مسلمی…

ادامه مطلب

چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج

چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج می کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را…

ادامه مطلب

کسان که جانب هم را نگه می دارند

کسان که جانب هم را نگه می دارند در آفتاب قیامت پناه می دارند هر آنچه قابل دلبستگی است پاکدلان به تیغ قطع تعلق نگاه…

ادامه مطلب

چون طفلان کس به هر افسانه تا کی واکند گوشی؟

چون طفلان کس به هر افسانه تا کی واکند گوشی؟ کند پرپنبه غفلت اگر پیدا کند گوشی زبان مصرع پیچیده اسرار فهمیدن ز گوش سرنمی…

ادامه مطلب

کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را

کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای…

ادامه مطلب

چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست

چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست از توشه به جز دامن خود بر کمرم نیست بال و پر من چون شرر از…

ادامه مطلب

کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟

کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟ که آن گل خار در پیراهن از نشو و نما دارد یکی صد شد فروغ آن لب لعل…

ادامه مطلب

چون دو تا شد قدت از پیری گرانجانی مکن

چون دو تا شد قدت از پیری گرانجانی مکن بیش ازین استادگی با اسب چوگانی مکن پیش دریا قطره را نعل سفر در آتش است…

ادامه مطلب

وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است

وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است پایکوبی زندگی را در ته پا کردن است جوش بیتابی زدن در آتش وجد و سماع…

ادامه مطلب

چون پای خم به دست فتادت کمر گشا

چون پای خم به دست فتادت کمر گشا چون گرم شد سرت ز می ناب، سر گشا از هر که دل گشوده نگردد کناره گیر…

ادامه مطلب

هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا

هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟ گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام خواهی…

ادامه مطلب

چو غنچه نکهت خود از صبا دریغ مدار

چو غنچه نکهت خود از صبا دریغ مدار ز آشنا سخن آشنا دریغ مدار شکستگان جهان را خوش است دل دادن دل شکسته ز زلف…

ادامه مطلب

همین بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است

همین بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است دیگر چه گل ندانم در گلستان شکفته است یارب که می خرامد بیرون ز خانه کامروز هر…

ادامه مطلب

چو خامه معنی نازک در آستین دارم

چو خامه معنی نازک در آستین دارم چرا ز سرزنش تیغ دل غمین دارم چو آفتاب مرا چرخ خاکمال دهد به جرم این که سخنهای…

ادامه مطلب

همان کسی که به دست کرم سرشت مرا

همان کسی که به دست کرم سرشت مرا به زیر پای خم انداخت همچو خشت مرا به من چو رشته زنار، کفر پیچیده است نمی…

ادامه مطلب

چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود

چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود عکس روی تو در آیینه مکرر نشود چهره تا از عرق شرم و حیا سیراب است حسن محتاج…

ادامه مطلب

هست چون دلبر بجا، دل گر نباشد گو مباش

هست چون دلبر بجا، دل گر نباشد گو مباش مدعا لیلی است محمل گر نباشد گو مباش می شناشد ذره خورشید جهان افروز را حق…

ادامه مطلب

چه نکهت است که باد بهار می آرد؟

چه نکهت است که باد بهار می آرد؟ که هوش می بدر از دل، قرار می آرد شکوفه ای که ز طرف چمن هوا گیرد…

ادامه مطلب

هرگز به خراش جگری شاد نگردیم

هرگز به خراش جگری شاد نگردیم گر تیشه شویم امت فرهاد نگردیم تا محمل لیلی نشود سلسله جنبان ما همچو جرس مشرق فریاد نگردیم آزادگی…

ادامه مطلب

چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟

چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟ که برگریز نباشد بهار عنبر را ز دل سیاهی آب حیات می آید که تشنه…

ادامه مطلب

هرکه خامش شود از حادثه آزاد بود

هرکه خامش شود از حادثه آزاد بود خنده کبک دلیل ره صیاد بود ده زبانی به بلای سیهت اندازد لوح تعلیم بس از شانه شمشاد…

ادامه مطلب

چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟

چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟ ز طوق قمریان خلخال دارد سرو آزادش نمی دانم ز خونریز کدامین صید می آید که می…

ادامه مطلب

هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود

هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود هر گل تازه که چیدیم نچیدن به بود هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن چون رسیدیم به…

ادامه مطلب

چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو

چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو تو مشغول شکار باز و شاهینی، چه می…

ادامه مطلب

هر که می گردد ز اهل ذکر، دانا می شود

هر که می گردد ز اهل ذکر، دانا می شود خاک چون تسبیح شد بینا و گویا می شود ضعف بر مجنون من کرده است…

ادامه مطلب

چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟

چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟ که باده آتش از اشک کباب می دارد عجب که روی به آیینه بی نقاب آرد…

ادامه مطلب

هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود

هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود پرده بر هر کس که پوشی پرده دارت می شود گر نگاهی گرم سوی خاکساری کرده ای…

ادامه مطلب

چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی

چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی کز خود برون چو خیمه زدی راهبر شوی چندان تلاش کن که ترا بی خبر کنند…

ادامه مطلب

هر که خموش از شکایت است زبانش

هر که خموش از شکایت است زبانش حلقه ذکر خفی است مهر دهانش وقت کسی خوش درین ریاض که باشد چون گل رعنا یکی بهار…

ادامه مطلب

چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟

چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟ چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟ در نهانخانه محوست عبادتگاهم نیستم موج که سجاده…

ادامه مطلب

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد غوطه در سرچشمه خورشید چون عیسی نزد چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نیافت تا…

ادامه مطلب

چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟

چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟ چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟ روزگار زلف طی شد، خط به آخرها…

ادامه مطلب

هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست

هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست هست دایم در نظر آن کس که از دل دور نیست دشمنی با شوربختان چرخ…

ادامه مطلب

چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ

چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ ز یار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ سبک در آیم وبیرون روم سبک چو نسیم نیم…

ادامه مطلب

هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت

هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت زر را به زر چرا ندهد بی دریغ کس؟…

ادامه مطلب

چشمی که فتاد بر لقای تو

چشمی که فتاد بر لقای تو شد مشرق گوهر از صفای تو هر روز هزار باد می میرد هر کس که نمرد از برای تو…

ادامه مطلب

هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست

هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست بزمی است بی چراغ و کدویی است بی شراب در…

ادامه مطلب

چشم من از گریه مستانه من روشن است

چشم من از گریه مستانه من روشن است خانه من چون صدف از دانه من روشن است شعله سودای من آهن گداز افتاده است دیده…

ادامه مطلب

هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود

هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود هر که را سوزد درین دریا نفس، عنبر شود گوشه گیری فیضها دارد درین وحشت سرا…

ادامه مطلب