ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم

ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم مشورت چون غنچه با سی پاره دل می کنیم بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست…

ادامه مطلب

بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده

بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده که موج بر رخ صهبای بی غش افتاده ترا به چشم محال است میکشان نخورند چنین که باده…

ادامه مطلب

ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم

ما ز حرف پوچ مانند صدف لب بسته ایم چون گهر در خلوت روشندلی بنشسته ایم تنگ نتواند زمین و آسمان بر ما گرفت چون…

ادامه مطلب

بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت

بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت زور کمان به گرمی آتش توان گرفت می بایدش ز حاصل ایام دست شست سروی که جای…

ادامه مطلب

ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم

ما در محیط حادثه لنگر فکنده ایم در آب تیغ، دام چو جوهر فکنده ایم دستی است کهکشان که به عالم فشانده ایم خورشید افسری…

ادامه مطلب

باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز

باشد ز زلف آن رخ چون لاله بی نیاز از دامن است شعله جواله بی نیاز ماه تمام رابه معرف چه حاجت است ؟ آن…

ادامه مطلب

ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم

ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم خرسند از محیط به پیمانه خودیم چون غنچه روی دل به خود آورده ایم ما برگ نشاط…

ادامه مطلب

باده گلرنگ شو یا شیشه بیرنگ باش

باده گلرنگ شو یا شیشه بیرنگ باش بوی خون می آید از نیرنگ، بی نیرنگ باش چند در نیرنگ سازی روز گارت بگذرد؟ شبنم بیرنگ…

ادامه مطلب

لنگر درین خراب برای چه می کنی؟

لنگر درین خراب برای چه می کنی؟ در راه سیل خواب برای چه می کنی؟ تعمیر خانه ای که بود در گذار سیل ای خانمان…

ادامه مطلب

باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد

باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد لرزه بر دست نگارین بهار اندازد آب آیینه ز شرم خط او چون خس و خار هر نفس…

ادامه مطلب

لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم

لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم از رفیقان سبک پرواز تنها مانده ایم مرکز پرگار حیرانی است نقش پای حضر…

ادامه مطلب

با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است

با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق…

ادامه مطلب

لب لعلت ز می ناب رباینده ترست

لب لعلت ز می ناب رباینده ترست چشم مخمور تو از خواب رباینده ترست نگه گرم تو از برق سبک جولانتر طرز رفتار ز سیلاب…

ادامه مطلب

با زهر چشم خنده هم آغوش کرده ای

با زهر چشم خنده هم آغوش کرده ای بادام تلخ را چه شکرپوش کرده ای؟ داریم چون قبا سربندت هزار جا ما را چه ناامید…

ادامه مطلب

لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم

لب چون صدف به آب گهر تر نمی کنم گوهر به آبروی برابر نمی کنم شاخ شکوفه ام که سبیل است سیم من با خاک…

ادامه مطلب

با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم

با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم چشم غبار دیده ام، از توتیا ترم در آفتابروی قناعت نشسته ام از سایبان منت بال هما…

ادامه مطلب

گیرم نقاب دور ز سیمای او کنند

گیرم نقاب دور ز سیمای او کنند کو چشمی آنچنان که تماشای او کنند در اولین نگاه به معراج می رسند عشاق اگر نظاره بالای…

ادامه مطلب

با آب خضر آن خط شبگون برابرست

با آب خضر آن خط شبگون برابرست لفظی که تازه است به مضمون برابرست این نشأه ای کزان لب نوخط به من رسید خاکش به…

ادامه مطلب

گوش گیران قفس را نکهت گلشن بس است

گوش گیران قفس را نکهت گلشن بس است دیده کنعانیان را بوی پیراهن بس است ظلمت شب های غم را لشکری در کار نیست این…

ادامه مطلب

این غافلان که دست به پیمانه می برند

این غافلان که دست به پیمانه می برند از چشم شیر شمع به کاشانه می برند جان چون کمال یافت نمانند در بدن انگور چون…

ادامه مطلب

گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم

گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم بجز تو ره به کجا می برم که را دارم به قدر زخم بود راه شانه را…

ادامه مطلب

این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد

این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد پیداست که طفلی چه جگرداشته باشد با هردوجهان عشق به یک دل نتوان باخت یک خوشه محال است دو…

ادامه مطلب

گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد!

گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد! به خنده تو ز تبخاله جای تنگ مباد! مباد نبض تو چون موج مضطرب هرگز میان طبع تو…

ادامه مطلب

ای که از بی بصران راه خدا می طلبی

ای که از بی بصران راه خدا می طلبی چشم بگشای که از کور عصا می طلبی ای که داری طمع وقت خوش از عالم…

ادامه مطلب

گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست

گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست رفتار تو سیلی است که دل خار و خس اوست هر ناله که از دل ز سر…

ادامه مطلب

ای زمین از سبحه ذکر تو کمتر دانه ای

ای زمین از سبحه ذکر تو کمتر دانه ای از خرابات تو مهر گرمرو پیمانه ای از جلالت برق عالمسوز در هر خرمنی وز جمالت…

ادامه مطلب

گریه ابر بهار از دل پر درد من است

گریه ابر بهار از دل پر درد من است چهره زرد خزان از نفس سرد من است به چه تقریب مه از هاله حصاری شده…

ادامه مطلب

ای روشن از فروغ تو چشم چراغ ها

ای روشن از فروغ تو چشم چراغ ها پر گل ز جوش حسن تو دامان باغها نوروز شد که جوش زند خون باغ ها از…

ادامه مطلب

گردی است صبح ازنفس راستین عشق

گردی است صبح ازنفس راستین عشق داغی است مهر از جگر آتشین عشق قفل درنشاط و سرورست قاف عقل دندانه کلید بهشت است شین عشق…

ادامه مطلب

ای دل از دشمن خاموش حذر باید کرد

ای دل از دشمن خاموش حذر باید کرد از گزند می بی جوش حذر باید کرد بیشتر کار کند تیغ چو لنگر دارست از دعای…

ادامه مطلب

گرچه آن سرو روان در همه جا می باشد

گرچه آن سرو روان در همه جا می باشد نیست ممکن که توان یافت کجا می باشد خلق را داروی بیهوشی حیرت برده است ورنه…

ادامه مطلب

ای جهانی محو رویت، محو سیمای که ای؟

ای جهانی محو رویت، محو سیمای که ای؟ ای تماشاگاه عالم، در تماشای که ای؟ عالمی را روی دل در قبله ابروی توست تو چنین…

ادامه مطلب

گر نبینیم به خلوت رخ چون ماه ترا

گر نبینیم به خلوت رخ چون ماه ترا کسی از ما نگرفته است سر راه ترا غیر می خوردن پنهان همه شب با اغیار نیست…

ادامه مطلب

ای از رخت هر خار سامان بستان در بغل

ای از رخت هر خار سامان بستان در بغل هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل هر حلقه زلف ترا صد ملک…

ادامه مطلب

گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟

گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟ سبز اگر از تو شود بوته خارم چه شود؟ پیش ازان دم که رود کار من…

ادامه مطلب

اهل دل رایاری دوران نمی آید به کار

اهل دل رایاری دوران نمی آید به کار تیغ را همواری سوهان نمی آید به کار در بساط آفرینش، مردم آگاه را هیچ غیر از…

ادامه مطلب

گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست

گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نیست مژه ام چشم به راه مدد جیحون نیست رزق موری چو من از خوشه…

ادامه مطلب

آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند

آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند از شکست شیشه هر کس صدا گردد بلند بوی خون می آید از فریاد دردآلود من چون…

ادامه مطلب

گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی

گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی دل همان در سینه سوزد چون چراغ از تشنگی ساغر خون خوردنم چون لاله نم…

ادامه مطلب

آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست

آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست دار، نخل دیگران و رایت منصور ماست خون شاخ گل به جوش از بلبل پر شور ماست…

ادامه مطلب

گر چه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت

گر چه از بیداد خسرو زین جهان فرهاد رفت دولت او هم به اندک فرصتی بر باد رفت خون عاشق مدعی از سنگ پیدا می…

ادامه مطلب

آن همت از کجاست که منزل یکی کنیم

آن همت از کجاست که منزل یکی کنیم با آن یگانه دو جهان دل یکی کنیم انگوروار آب شویم از هوای می چندین هزار عقده…

ادامه مطلب

گر به ظاهر حسن میل آرمیدن می کند

گر به ظاهر حسن میل آرمیدن می کند راست چون آهو نفس بهر رمیدن می کند گر چمن پیرا کند منع تماشایی بجاست در گلستانی…

ادامه مطلب

آن که بزم می پرستان را پریشان چیده است

آن که بزم می پرستان را پریشان چیده است مجلس ارباب دانش را به سامان چیده است مدت عمر ابد یک آب خوردن بیش نیست…

ادامه مطلب

گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست

گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست گر نباشد باغبان در باغ و بستان مفت ماست با نگهبان گل ز روی یار چیدن…

ادامه مطلب

آن سنگدل از شکوه ما باک ندارد

آن سنگدل از شکوه ما باک ندارد آتش غمی از ناله خاشاک ندارد از دیده شورست نگهبان دل چاک در ظاهر اگر سینه ما چاک…

ادامه مطلب

کیستم من، مشت خار در محیط افتاده ای

کیستم من، مشت خار در محیط افتاده ای دل به دریا کرده ای، کشتی به طوفان داده ای نیست ممکن چون سپند آرام را بیند…

ادامه مطلب

آن خال لب ستاره صبح قیامت است

آن خال لب ستاره صبح قیامت است عمر دوباره سایه آن سرو قامت است آنجا که آفتاب حوادث شود بلند در ابر می گریز که…

ادامه مطلب

کی ز خواریهای غربت می کند پرواگهر؟

کی ز خواریهای غربت می کند پرواگهر؟ دایه از گردیتیمی داشت در دریا گهر خاکساری قسمت صاحبدلان امروز نیست در صدف گرد یتیمی داشت برسیماگهر…

ادامه مطلب

حضور روی زمین در فتادگی باشد

حضور روی زمین در فتادگی باشد هدف نشانه تیر از ستادگی باشد به قدر ریزش ابرست بخشش دریا گهرفشانی دست از گشادگی باشد به قدر…

ادامه مطلب