غزلیات – صائب تبریزی
حسن عالمسوز او را ساغری در کار نیست
حسن عالمسوز او را ساغری در کار نیست چهره خورشید را روشنگری در کار نیست آتش از خود می دهد بیرون سپند شوخ ما این…
کی از ستاره برمن سنگ ستم نیامد
کی از ستاره برمن سنگ ستم نیامد از کهکشان به فرقم تیغ دو دم نیامد تا دانه امیدم خاکستری نگردید دامن کشان به کشتم ابر…
حسن خط با حسن خلق و مردمی انباز شد
حسن خط با حسن خلق و مردمی انباز شد رفته رفته آخر حسنش به از آغاز شد حرفی از گیرایی مژگان او کردم رقم نامه…
کوتاه ساز رشته آمال خویش را
کوتاه ساز رشته آمال خویش را مپسند در شکنجه پر و بال خویش را پرواز من به بال و پر توست، زینهار مشکن مرا که…
حسرت از منقار خون آلود بلبل می چکد
حسرت از منقار خون آلود بلبل می چکد پاکدامانی چون شبنم از رخ گل می چکد آب و رنگ گلستان حسن افزون می شود هر…
که غیر از سنگ طفلان می کند دیوانه آرایی؟
که غیر از سنگ طفلان می کند دیوانه آرایی؟ که غیر از گنج گوهر می کند ویرانه آرایی؟ تمام عمر اگر با کعبه در یک…
حرف آن زلف از دل دیوانه ما شد بلند
حرف آن زلف از دل دیوانه ما شد بلند این شب کوتاه از افسانه ما شد بلند حلقه ها در گوش مرغان حرم خواهد کشید…
کند لیلی چنین گر جلوه مستانه در صحرا
کند لیلی چنین گر جلوه مستانه در صحرا شود هر لاله بر مجنون من میخانه در صحرا گرفتار محبت روی آزادی نمی بیند که موج…
حال خود چون به تو ای غنچه دهن عرض کنم؟
حال خود چون به تو ای غنچه دهن عرض کنم؟ به زبانی که ندارم چه سخن عرض کنم؟ چون بغیر از تو سخن را نبود…
کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست
کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست رشته راه طلب را گره منزل نیست گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه غنچه…
چین پیشانی ما شد مه عید آخر کار
چین پیشانی ما شد مه عید آخر کار آن چه می جست دل غمزده، دید آخر کار بی نسیم سحری غنچه ما خندان شد قفل…
کسی که بوی شراب از کدو تواند شست
کسی که بوی شراب از کدو تواند شست ز کاسه سر خود آرزو تواند شست ز دست بسته، گره گر گشاده می گردد مرا غبار…
چون قلم مد حیات من به قیل وقال رفت
چون قلم مد حیات من به قیل وقال رفت هستی بی مغز من در وصف خط وخال رفت حلقه دیگر به زنجیر جنون من فزود…
کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن
کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن تمام روی زمین را رهین احسان کن ز باده چهره گلرنگ را فروزان کن ز قطره های عرق…
چون صدف در حلقه دریادلان خاموش باش
چون صدف در حلقه دریادلان خاموش باش با دهان گوهرافشان پای تا سرگوش باش صرف استغفار کن انفاس رادر خانقاه در حریم میکشان گلبانگ نوشانوش…
کدام آیینه رو احرام این میخانه می بندد؟
کدام آیینه رو احرام این میخانه می بندد؟ که می آیینه بر پیشانی پیمانه می بندد که امشب می شود از شرمگینان میهمان من؟ که…
چون زلف دست بر کمر یار یافتم
چون زلف دست بر کمر یار یافتم سر رشته نزاکت ز نار یافتم چون شبنم به چهره گل جای می دهند این منزلت ز دیده…
کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟
کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟ که خون شیشه در ساغر به چندین ناز می ریزد چه خواهد کرد گاه جلوه مستانه، حیرانم…
چون حباب از یکدلان باده نابیم ما
چون حباب از یکدلان باده نابیم ما از هواداران پا بر جای این آبیم ما بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار ماهیان بی…
وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را
وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را خونین دلی که با عشق یک کوچه راه…
چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا
چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا صد بدخشان اشک خونین در کنار آید مرا خون خود را می کنم چون آب بر…
هوای جام صبوح و می شبانه مکن
هوای جام صبوح و می شبانه مکن دل چو کعبه خود را شرابخانه مکن دو تیغ را نکشد یک نیام در آغوش برون نرفته ز…
چو شمع، جان ز نسیم سحر دریغ مدار
چو شمع، جان ز نسیم سحر دریغ مدار ز دوستان سبکروح سر دریغ مدار ز بوی سوختگی روح تازه می گردد ز شمع خرده جان…
همه کس طالب آن سرو روان است اینجا
همه کس طالب آن سرو روان است اینجا آب حیوان ز نفس سوختگان است اینجا آفتابی که دل صبح ازو پر خون است یکی از…
چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند
چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند سرشک بر صف مژگان خونچکان بزند فغان که بلبل مست مرا کشاکش دام نهشت یک نفس خوش…
همت بلند نام شد از طبع سرکشم
همت بلند نام شد از طبع سرکشم گوگرد احمر خس و خارست آتشم با آن که سنگ را به نظر لعل می کنم از خاک…
چهره روشن خط شبرنگ هم می داشته است؟
چهره روشن خط شبرنگ هم می داشته است؟ تیغ خورشید درخشان زنگ هم می داشته است؟ چون صف مژگان رگ خواب جهان در دست اوست…
هزاران معنی پیچیده در زلف سخن دارم
هزاران معنی پیچیده در زلف سخن دارم سر زلف سخن بی چشم زخم امروز من دارم سراپا جوهرم چون تیشه در شیرین زبانیها عجب نبود…
چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟
چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟ که آتش از دل خویش است جوش دریا را ز چرخ شیشه و از آفتاب ساغر کن به…
هرگز از شاخ گلی آغوش من رنگین نشد
هرگز از شاخ گلی آغوش من رنگین نشد از لب یاقوتیی دندان من خونین نشد چشم مخموری به خون تلخ من رغبت نکرد زین شراب…
چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم
چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم نرسیده ام به دردی که کسی رسد به دردم به نظر ازان عزیزم به بها ازان…
هرکه از گریه بیدرد اثر می طلبد
هرکه از گریه بیدرد اثر می طلبد همت از مردم کوتاه نظر می طلبد علم فتح بلند از سپر انداختن است ساده لوح آن که…
چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم
چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم به ناخنی که ندارم چه عقده باز کنم ببین چه ساده دل افتاده ام که می خواهم…
هر نگاه حسرت عشاق آه دیگرست
هر نگاه حسرت عشاق آه دیگرست در دل هر قطره اشکی نگاه دیگرست در بساط من ز تاراج نگاه اولین نیم جانی مانده، موقوف نگاه…
چه پروا داغ من از دیده های شور می دارد؟
چه پروا داغ من از دیده های شور می دارد؟ چه باک از دامن افشانی چراغ طور می دارد؟ از ان لبهای نو خط می…
هر که مست است درین میکده هشیارترست
هر که مست است درین میکده هشیارترست هر که از بیخبران است خبردارترست سوزن از خار چه خونها که ندارد در دل خون فزون می…
چه امید برومندی مرا زان سیمتن باشد؟
چه امید برومندی مرا زان سیمتن باشد؟ که خضر از العطش گویان آن چاه ذقن باشد مرا با خار نومیدی رها کن ای چمن پیرا…
هر که را از خانه بیرون جذبه دل می کشد
هر که را از خانه بیرون جذبه دل می کشد حلقه از نقش قدم در گوش منزل می کشد نیست در خاطر غبار از قطع…
چند قرب یار از غفلت حجاب من شود؟
چند قرب یار از غفلت حجاب من شود؟ آب دریا پرده چشم حباب من شود گر نصیب آتشین رویی کباب من شود گریه خونین زخوشحالی…
هر که خار آرزو در دیده دل بشکند
هر که خار آرزو در دیده دل بشکند بی تردد پای در دامان منزل بشکند از هجوم آرزو جای نفس در سینه نیست سخت می…
چند حرف آب و نان چون مردم غافل زدن؟
چند حرف آب و نان چون مردم غافل زدن؟ تا به کی بر رخنه دیوار زندان گل زدن؟ نیست جز تسلیم لنگر عالم پر شور…
هر که پیوندد به اهل دل، به جان بینا شود
هر که پیوندد به اهل دل، به جان بینا شود هر چه رزق طوطی از شکر شود گویا شود حسن بالادست را مشاطه ای چون…
چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسی؟
چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسی؟ چشم بر در، گوش بر آواز پا باشد کسی سایه خود را نمی باید دریغ از خاک…
هر که از قافله کعبه جدا افتاده است
هر که از قافله کعبه جدا افتاده است کارش از راهنمایان به خدا افتاده است رهبر حق طلبان روشنی راه بس است ساده لوح آن…
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم ز بوی خون دل نظار گی را آب می…
هر کجا قصه آن طره و کاکل گذرد
هر کجا قصه آن طره و کاکل گذرد موج آشفتگی از دامن سنبل گذرد که گذشته ازین باغ، که تا دامن حشر عرق شرم ورق…
چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند
چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند آیینه دار صبح امیدش نمی کنند خونهای مرده قابل تلقین فیض نیست رحم است بر کسی که شهیدش نمی…
هر سرایی راکه باشد ازدل روشن چراغ
هر سرایی راکه باشد ازدل روشن چراغ می جهد شبهای تار از دیده روزن چراغ می خورد خون ازفروغ سینه من داغ عشق می کشد…
چشم مارا صبح پیری شد شکر خواب دگر
چشم مارا صبح پیری شد شکر خواب دگر قامت خم شد کمند عمر را تاب دگر خواب غفلت خانه در چشم گرانجانی که کرد می…
هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود
هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود غیر ماه مصر این زندان نمی گیرد به خود در دل عاشق ندارد راه غیر از…