غزلیات – صائب تبریزی
پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار
پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار جلوه طوطی براین آیینه چون زنگ است بار هر که خود رایافت پهلو می کند خالی ز…
غفلت دل از شراب ناب افزون می شود
غفلت دل از شراب ناب افزون می شود ناروایی در متاع از آب افزون می شود می فزاید بر شتاب زندگی قد دوتا در ته…
پشتم از بار گنه بر یکدگر خواهد شکست
پشتم از بار گنه بر یکدگر خواهد شکست عاقبت این شاخ از جوش ثمر خواهد شکست می شوم صد پیرهن از مومیایی نرمتر گر چنین…
غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم
غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم سرشک شمع گردد مهره گل بر سر خاکم ز خواب نیستی در حشر از آن سربر نمی…
پرست دفتر افلاک از حساب غلط
پرست دفتر افلاک از حساب غلط بدار دست ز اصلاح این کتاب غلط نه انجم است، که هر کس به قدر دانش خود نهاده نقطه…
غارت صبر از دلم آن آتشین رو می کند
غارت صبر از دلم آن آتشین رو می کند گرمی خورشید گل را مفلس بو می کند چشم مجنون بس که از وحشی نگاهان پر…
پایندگی به زور میسر نمی شود
پایندگی به زور میسر نمی شود آب خضر نصیب سکندر نمی شود هر موج می کلید در باغ تازه ای است کیفیت شراب مکرر نمی…
عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور می گردد
عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور می گردد صفای شهد شمع خانه زنبور می گردد به عمر جاودان دل ره نبرد از زلف…
پاس اندوه دل تنگ نگه می دارد
پاس اندوه دل تنگ نگه می دارد شیشه ما طرف سنگ نگه می دارد در زمان دل دیوانه من هر طفلی چون فلاخن به بغل…
علم نصرت ما آه سحرگاهی ما
علم نصرت ما آه سحرگاهی ما مهر خاموشی ما چتر شهنشاهی ما ما ز بی برگ و نوایی خط پاکی داریم چه کند باد خزانی…
بیشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک
بیشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک می شود افزون غبار خاطر از مکتوب خشک در بهار خط که گلریزان ابر رحمت است تر…
عشقم هنوز جای به گلخن نداده است
عشقم هنوز جای به گلخن نداده است برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است در زلف باد دست، عبث بسته ایم دل گوهر کسی به…
بیاض گردن او دست من ز کار برد
بیاض گردن او دست من ز کار برد بیاض خوش قلم از دست اختیار برد بجز خط تو کز او چشمها شود روشن که دیده…
عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود
عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود وقت آن کس خوش که شغل عشق را پیدا نمود حسن شوخ از پرده پوشی می شود بی پرده…
بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن
بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن بی کمند جذبه خورشید عالمتاب عشق چون تواند شبنم…
عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست
عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست گنج را بر دل غبار از صحبت ویرانه نیست با گلستانی که ما را آشنایی داده اند راه…
بی زبانی پرده داری می کند راز مرا
بی زبانی پرده داری می کند راز مرا می دهد خاموشی من سرمه غماز مرا گر برون آید، به خون خود گواهی می دهد ناله…
عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد
عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد چون قلم نبض به دست همه کس نتوان داد ناله ای کز سر در دست شنیدن…
بی تحمل خصم را هموار نتوان ساختن
بی تحمل خصم را هموار نتوان ساختن گل ز زخم خار شد امن از سپر انداختن غافل از آه ندامت در جوانی ها مشو کز…
عزلت از عالم دلگیر برآورد مرا
عزلت از عالم دلگیر برآورد مرا بی کسی از دهن شیر برآورد مرا بود از تیغ زبان در ته شمشیرم جای خامشی از ته شمشیر…
بی آب ساخت خط، لب جان پرور ترا
بی آب ساخت خط، لب جان پرور ترا کرد این غبار مهره گل گوهر ترا تمکین و شوخی تو به میزان برابرست فرقی ز بادبان…
عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد
عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد از شکرخند سلیمان روزی مور آورد حاصل روی زمین بردار از یک کف زمین هر سحرخیزی که…
بوسه از کنج دهان دلربا دارد امید
بوسه از کنج دهان دلربا دارد امید این دل گستاخ را بنگر چها دارد امید خاک در چشمی که در دوران آن خط غبار روشنی…
عاقبت کار نظربازان به سامان می شود
عاقبت کار نظربازان به سامان می شود گرد مجنون سرمه چشم غزالان می شود نه فلک تنگ است بر خورشید عالمتاب عشق لیک از کوچکدلی…
بهر قتل ما کمر آن حسن بی اندازه بست
بهر قتل ما کمر آن حسن بی اندازه بست دفتر گل را خس و خاشاک ما شیرازه بست بی دماغان جنون را رام کردن مشکل…
عاشق صادق نیندیشد ز آتش تاختن
عاشق صادق نیندیشد ز آتش تاختن زر خالص را محابا نیست از بگداختن روزگاری را که کردم صرف تسخیر بتان می توانستم دو عالم را…
به یک زخم نمایان سرفرازم از شهیدان کن
به یک زخم نمایان سرفرازم از شهیدان کن چو صبح وصل خندانم ازین لطف نمایان کن اگر خواهی که خورشید از گریبانت برون آید سحرخیزی…
عاشق پروانه مشرب را چه پروای سرست؟
عاشق پروانه مشرب را چه پروای سرست؟ رشته این شمع بی پروا کمند صرصرست خلق خوش غم های عالم را پریشان می کند چین ابروی…
به هر که باده دهد یار، من خراب شوم
به هر که باده دهد یار، من خراب شوم نگاه گرم به هر کس کند کباب شوم ز من کناره کند موج اگر حباب شوم…
طوفان گل و جوش بهارست ببینید
طوفان گل و جوش بهارست ببینید اکنون که جهان بر سر کارست ببینید در سبزه و گل آب روان پرده نشین است ماهی که درین…
به نوخطان نگرستن دلیل دیده وری است
به نوخطان نگرستن دلیل دیده وری است که حسن چهره بدیهی و حسن خط نظری است خموش باش که آن کوه و ناز و تمکین…
طاعت کند سرشک ندامت گناه را
طاعت کند سرشک ندامت گناه را ریزش سفید می کند ابر سیاه را نقصی به سرکشان ز تواضع نمی رسد حسن از شکستگی شود افزون…
به می آن کس که کلفت از دل پرشور من شوید
به می آن کس که کلفت از دل پرشور من شوید به شبنم رنگ خون از لاله خونین کفن شوید اگر دریای رحمت این سبکدستی…
صفای ساعدت نیلی شمارد دست موسی را
صفای ساعدت نیلی شمارد دست موسی را بناگوش تو سازد تازه ایمان تجلی را به اندک نسبتی عاشق تسلی می شود، ور نه به آهو…
به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا
به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا کراست زهره که سازد صدا بلند آنجا؟ ز مکر سبحه شماران خدا نگه دارد! که صد سرست…
صحبت تردامنان با حسن یک دم بیش نیست
صحبت تردامنان با حسن یک دم بیش نیست یک دو ساعت در گلستان عمر شبنم بیش نیست گریه در دنبال خنده بیجای من یک نفس…
به قدر رم ازین عالم، توانی آرمید آنجا
به قدر رم ازین عالم، توانی آرمید آنجا که اینجا هر که سستی کرد نتواند رسید آنجا رواجی نیست در محشر عبادات ریایی را به…
صبح شکوفه از افق شاخ سر کشید
صبح شکوفه از افق شاخ سر کشید جوش بهار رشته ز عقد گهر کشید تا پرده بر گرفت ز رخسار داغ من خود را ز…
به عریانی نگردد از لطافت آن بدن پیدا
به عریانی نگردد از لطافت آن بدن پیدا مگر در پیرهن گردد تن آن سیمتن پیدا ز رخسارش خط نارسته باشد مو به مو ظاهر…
صبح از جان های روشن یاد می آید مرا
صبح از جان های روشن یاد می آید مرا شام از تاریکی تن یاد می آید مرا از دم سرد خزان برگی که می افتد…
به شکر این که داری دست بر میخانه ای ساقی
به شکر این که داری دست بر میخانه ای ساقی مرا از دست غم بستان به یک پیمانه ای ساقی مصفا کن ز عقل و…
شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است
شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است از موم، مهر بر دهن انگبین زده است خواهد به خون شکست خمار شبانه را مستی که…
به زخم کهنه شور از زخمهای تازه می افتد
به زخم کهنه شور از زخمهای تازه می افتد خمارآلود از خمیازه در خمیازه می افتد محیطی را حبابی چون تواند در گره بستن؟ نگنجد…
شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست
شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست موج این دریا لب ساحل نمی داند که چیست در فضای دشت با صرصر سراسر می…
به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم
به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم به کعبه راه هم از آستان خود بردیم ز ما دعا برسانید رهنمایان را که ما ز راه…
شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد
شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد خلاصی نیست هر کس را که در قید فرنگ افتد نباشد هیچ نوشی در…
به دل چو کوه، گران گر چه این کهن دیرست
به دل چو کوه، گران گر چه این کهن دیرست غنیمت است که سیلاب ما سبکسیرست دلی که بال و پر همتش نریخته است اگر…
شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی
شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی میان عندلیبان دگر افتاده غوغایی من و عقل نخستین را به جنگ یکدگر افکن ز من تیغ…
به خنده ای بنواز این دل خراب مرا
به خنده ای بنواز این دل خراب مرا به شور حشر نمکسود کن کباب مرا خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را! که سد…
شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش
شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش لاله درکوه بدخشان گرنباشد گو مباش سبزه تیغ تو می باید که باشد تازه روی باغ ما…