پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار

پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار جلوه طوطی براین آیینه چون زنگ است بار هر که خود رایافت پهلو می کند خالی ز…

ادامه مطلب

غفلت دل از شراب ناب افزون می شود

غفلت دل از شراب ناب افزون می شود ناروایی در متاع از آب افزون می شود می فزاید بر شتاب زندگی قد دوتا در ته…

ادامه مطلب

پشتم از بار گنه بر یکدگر خواهد شکست

پشتم از بار گنه بر یکدگر خواهد شکست عاقبت این شاخ از جوش ثمر خواهد شکست می شوم صد پیرهن از مومیایی نرمتر گر چنین…

ادامه مطلب

غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم

غبار آلود عصیان بس که شد جان هوسناکم سرشک شمع گردد مهره گل بر سر خاکم ز خواب نیستی در حشر از آن سربر نمی…

ادامه مطلب

پرست دفتر افلاک از حساب غلط

پرست دفتر افلاک از حساب غلط بدار دست ز اصلاح این کتاب غلط نه انجم است، که هر کس به قدر دانش خود نهاده نقطه…

ادامه مطلب

غارت صبر از دلم آن آتشین رو می کند

غارت صبر از دلم آن آتشین رو می کند گرمی خورشید گل را مفلس بو می کند چشم مجنون بس که از وحشی نگاهان پر…

ادامه مطلب

پایندگی به زور میسر نمی شود

پایندگی به زور میسر نمی شود آب خضر نصیب سکندر نمی شود هر موج می کلید در باغ تازه ای است کیفیت شراب مکرر نمی…

ادامه مطلب

عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور می گردد

عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور می گردد صفای شهد شمع خانه زنبور می گردد به عمر جاودان دل ره نبرد از زلف…

ادامه مطلب

پاس اندوه دل تنگ نگه می دارد

پاس اندوه دل تنگ نگه می دارد شیشه ما طرف سنگ نگه می دارد در زمان دل دیوانه من هر طفلی چون فلاخن به بغل…

ادامه مطلب

علم نصرت ما آه سحرگاهی ما

علم نصرت ما آه سحرگاهی ما مهر خاموشی ما چتر شهنشاهی ما ما ز بی برگ و نوایی خط پاکی داریم چه کند باد خزانی…

ادامه مطلب

بیشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک

بیشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک می شود افزون غبار خاطر از مکتوب خشک در بهار خط که گلریزان ابر رحمت است تر…

ادامه مطلب

عشقم هنوز جای به گلخن نداده است

عشقم هنوز جای به گلخن نداده است برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است در زلف باد دست، عبث بسته ایم دل گوهر کسی به…

ادامه مطلب

بیاض گردن او دست من ز کار برد

بیاض گردن او دست من ز کار برد بیاض خوش قلم از دست اختیار برد بجز خط تو کز او چشمها شود روشن که دیده…

ادامه مطلب

عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود

عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود وقت آن کس خوش که شغل عشق را پیدا نمود حسن شوخ از پرده پوشی می شود بی پرده…

ادامه مطلب

بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن

بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن بی کمند جذبه خورشید عالمتاب عشق چون تواند شبنم…

ادامه مطلب

عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست

عشق را دارالامانی چون دل دیوانه نیست گنج را بر دل غبار از صحبت ویرانه نیست با گلستانی که ما را آشنایی داده اند راه…

ادامه مطلب

بی زبانی پرده داری می کند راز مرا

بی زبانی پرده داری می کند راز مرا می دهد خاموشی من سرمه غماز مرا گر برون آید، به خون خود گواهی می دهد ناله…

ادامه مطلب

عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد

عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد چون قلم نبض به دست همه کس نتوان داد ناله ای کز سر در دست شنیدن…

ادامه مطلب

بی تحمل خصم را هموار نتوان ساختن

بی تحمل خصم را هموار نتوان ساختن گل ز زخم خار شد امن از سپر انداختن غافل از آه ندامت در جوانی ها مشو کز…

ادامه مطلب

عزلت از عالم دلگیر برآورد مرا

عزلت از عالم دلگیر برآورد مرا بی کسی از دهن شیر برآورد مرا بود از تیغ زبان در ته شمشیرم جای خامشی از ته شمشیر…

ادامه مطلب

بی آب ساخت خط، لب جان پرور ترا

بی آب ساخت خط، لب جان پرور ترا کرد این غبار مهره گل گوهر ترا تمکین و شوخی تو به میزان برابرست فرقی ز بادبان…

ادامه مطلب

عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد

عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد از شکرخند سلیمان روزی مور آورد حاصل روی زمین بردار از یک کف زمین هر سحرخیزی که…

ادامه مطلب

بوسه از کنج دهان دلربا دارد امید

بوسه از کنج دهان دلربا دارد امید این دل گستاخ را بنگر چها دارد امید خاک در چشمی که در دوران آن خط غبار روشنی…

ادامه مطلب

عاقبت کار نظربازان به سامان می شود

عاقبت کار نظربازان به سامان می شود گرد مجنون سرمه چشم غزالان می شود نه فلک تنگ است بر خورشید عالمتاب عشق لیک از کوچکدلی…

ادامه مطلب

بهر قتل ما کمر آن حسن بی اندازه بست

بهر قتل ما کمر آن حسن بی اندازه بست دفتر گل را خس و خاشاک ما شیرازه بست بی دماغان جنون را رام کردن مشکل…

ادامه مطلب

عاشق صادق نیندیشد ز آتش تاختن

عاشق صادق نیندیشد ز آتش تاختن زر خالص را محابا نیست از بگداختن روزگاری را که کردم صرف تسخیر بتان می توانستم دو عالم را…

ادامه مطلب

به یک زخم نمایان سرفرازم از شهیدان کن

به یک زخم نمایان سرفرازم از شهیدان کن چو صبح وصل خندانم ازین لطف نمایان کن اگر خواهی که خورشید از گریبانت برون آید سحرخیزی…

ادامه مطلب

عاشق پروانه مشرب را چه پروای سرست؟

عاشق پروانه مشرب را چه پروای سرست؟ رشته این شمع بی پروا کمند صرصرست خلق خوش غم های عالم را پریشان می کند چین ابروی…

ادامه مطلب

به هر که باده دهد یار، من خراب شوم

به هر که باده دهد یار، من خراب شوم نگاه گرم به هر کس کند کباب شوم ز من کناره کند موج اگر حباب شوم…

ادامه مطلب

طوفان گل و جوش بهارست ببینید

طوفان گل و جوش بهارست ببینید اکنون که جهان بر سر کارست ببینید در سبزه و گل آب روان پرده نشین است ماهی که درین…

ادامه مطلب

به نوخطان نگرستن دلیل دیده وری است

به نوخطان نگرستن دلیل دیده وری است که حسن چهره بدیهی و حسن خط نظری است خموش باش که آن کوه و ناز و تمکین…

ادامه مطلب

طاعت کند سرشک ندامت گناه را

طاعت کند سرشک ندامت گناه را ریزش سفید می کند ابر سیاه را نقصی به سرکشان ز تواضع نمی رسد حسن از شکستگی شود افزون…

ادامه مطلب

به می آن کس که کلفت از دل پرشور من شوید

به می آن کس که کلفت از دل پرشور من شوید به شبنم رنگ خون از لاله خونین کفن شوید اگر دریای رحمت این سبکدستی…

ادامه مطلب

صفای ساعدت نیلی شمارد دست موسی را

صفای ساعدت نیلی شمارد دست موسی را بناگوش تو سازد تازه ایمان تجلی را به اندک نسبتی عاشق تسلی می شود، ور نه به آهو…

ادامه مطلب

به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا

به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا کراست زهره که سازد صدا بلند آنجا؟ ز مکر سبحه شماران خدا نگه دارد! که صد سرست…

ادامه مطلب

صحبت تردامنان با حسن یک دم بیش نیست

صحبت تردامنان با حسن یک دم بیش نیست یک دو ساعت در گلستان عمر شبنم بیش نیست گریه در دنبال خنده بیجای من یک نفس…

ادامه مطلب

به قدر رم ازین عالم، توانی آرمید آنجا

به قدر رم ازین عالم، توانی آرمید آنجا که اینجا هر که سستی کرد نتواند رسید آنجا رواجی نیست در محشر عبادات ریایی را به…

ادامه مطلب

صبح شکوفه از افق شاخ سر کشید

صبح شکوفه از افق شاخ سر کشید جوش بهار رشته ز عقد گهر کشید تا پرده بر گرفت ز رخسار داغ من خود را ز…

ادامه مطلب

به عریانی نگردد از لطافت آن بدن پیدا

به عریانی نگردد از لطافت آن بدن پیدا مگر در پیرهن گردد تن آن سیمتن پیدا ز رخسارش خط نارسته باشد مو به مو ظاهر…

ادامه مطلب

صبح از جان های روشن یاد می آید مرا

صبح از جان های روشن یاد می آید مرا شام از تاریکی تن یاد می آید مرا از دم سرد خزان برگی که می افتد…

ادامه مطلب

به شکر این که داری دست بر میخانه ای ساقی

به شکر این که داری دست بر میخانه ای ساقی مرا از دست غم بستان به یک پیمانه ای ساقی مصفا کن ز عقل و…

ادامه مطلب

شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است

شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است از موم، مهر بر دهن انگبین زده است خواهد به خون شکست خمار شبانه را مستی که…

ادامه مطلب

به زخم کهنه شور از زخمهای تازه می افتد

به زخم کهنه شور از زخمهای تازه می افتد خمارآلود از خمیازه در خمیازه می افتد محیطی را حبابی چون تواند در گره بستن؟ نگنجد…

ادامه مطلب

شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست

شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست موج این دریا لب ساحل نمی داند که چیست در فضای دشت با صرصر سراسر می…

ادامه مطلب

به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم

به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم به کعبه راه هم از آستان خود بردیم ز ما دعا برسانید رهنمایان را که ما ز راه…

ادامه مطلب

شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد

شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد خلاصی نیست هر کس را که در قید فرنگ افتد نباشد هیچ نوشی در…

ادامه مطلب

به دل چو کوه، گران گر چه این کهن دیرست

به دل چو کوه، گران گر چه این کهن دیرست غنیمت است که سیلاب ما سبکسیرست دلی که بال و پر همتش نریخته است اگر…

ادامه مطلب

شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی

شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی میان عندلیبان دگر افتاده غوغایی من و عقل نخستین را به جنگ یکدگر افکن ز من تیغ…

ادامه مطلب

به خنده ای بنواز این دل خراب مرا

به خنده ای بنواز این دل خراب مرا به شور حشر نمکسود کن کباب مرا خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را! که سد…

ادامه مطلب

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش لاله درکوه بدخشان گرنباشد گو مباش سبزه تیغ تو می باید که باشد تازه روی باغ ما…

ادامه مطلب