هوالغفور ز جوش شراب می شنوم

هوالغفور ز جوش شراب می شنوم صریر باب بهشت از رباب می شنوم تفاوت است میان شنیدن من و تو تو بستن در و من…

ادامه مطلب

چو گل به ظاهر اگر خنده در دهان داریم

چو گل به ظاهر اگر خنده در دهان داریم به دیده خار ز اندیشه خزان داریم جگر شکاف محیط است چون عصای کلیم ز آه…

ادامه مطلب

همین نه چشم مرا روشن آن دلارا کرد

همین نه چشم مرا روشن آن دلارا کرد که ذره ذره خاک مرا سویدا کرد امید هست کند رحم بر غریبی ما همان که قطره…

ادامه مطلب

چو بیدردان به روی سبزه غلطیدن نمی دانم

چو بیدردان به روی سبزه غلطیدن نمی دانم اگر گل از گریبانم دمد چیدن نمی دانم زبان شکوه ام کندست از روی گشاد او رخ…

ادامه مطلب

همت ما را مکانی دیگرست

همت ما را مکانی دیگرست آسمان را آسمانی دیگرست لطف او در پرده دارد چشم را مغز او را استخوانی دیگرست گو اجل این جان…

ادامه مطلب

چهره زرد، مرا ساغر زر می بخشد

چهره زرد، مرا ساغر زر می بخشد سینه چاک، مرا فیض سحر می بخشد گرچه آهونگهان روح فزایند همه چشم بیمار، مرا جان دگر می…

ادامه مطلب

هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما

هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما چه کند خشکی عالم به دماغ تر ما؟ علم لشکر ما از سر جان خاستن است زهره کیست…

ادامه مطلب

چه نسبت بانسیم مصر دارد شوخی بویش؟

چه نسبت بانسیم مصر دارد شوخی بویش؟ که خون رامشک سازد در دل صیاد، آهویش ز گل پیراهنی چشم نسیم آشنادارم که از رنگ است…

ادامه مطلب

هرگز به چشم شوخی ابرو نمی رسد

هرگز به چشم شوخی ابرو نمی رسد پای به خواب رفته به آهو نمی رسد با صد زبان چگونه شود یک زبان طرف گفتار لب…

ادامه مطلب

چه غم ز خاطر ما دیدنی برون آرد؟

چه غم ز خاطر ما دیدنی برون آرد؟ چه خار از دل ما سوزنی برون آرد؟ مرا به گوشه عزلت کشید وحشت خلق خوشا رهی…

ادامه مطلب

هرکه اینجا ز جگر آه ندامت نکشد

هرکه اینجا ز جگر آه ندامت نکشد نفس صاف ز دل صبح قیامت نکشد هرکه خواهد که گرانسنگ بود میزانش به که امروز سر از…

ادامه مطلب

چه شد که دامن یار از کفم رها گردید

چه شد که دامن یار از کفم رها گردید که بوی گل نتواند ز گل جدا گردید ز بیخودی چو عنان گسسته رفت از دست…

ادامه مطلب

هرجا نمی خرند متاعت گران مباش

هرجا نمی خرند متاعت گران مباش پرواز گیر و خار و خس آشیان مباش چون بوی گل ردای سیاحت فکن به دوش چون سبزه پاشکسته…

ادامه مطلب

چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟

چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟ که خانه زاد بود خواب، بی بصیرت را بس است خواب گران چشم بی بصیرت را مکن…

ادامه مطلب

هر که می آید به ملک هستی از کوی عدم

هر که می آید به ملک هستی از کوی عدم باز می گردد به جان بی نفس سوی عدم هرکه می داند چه آشوب است…

ادامه مطلب

چه باشد جان که نتوان صرف راه دلستان کردن؟

چه باشد جان که نتوان صرف راه دلستان کردن؟ ازان جان جهان نتوان کنار از بیم جان کردن خوشا سودای یکجا گر چه باشد سر…

ادامه مطلب

هر که را اینجا به سیلی آسمان خواهد نواخت

هر که را اینجا به سیلی آسمان خواهد نواخت در کنار مرحمت، در آن جهان خواهد نواخت باغبان در نوبهاران گوشمالی می دهد نغمه سنجی…

ادامه مطلب

چند گردد قسمت افسردگان گفتار من؟

چند گردد قسمت افسردگان گفتار من؟ تا به کی تلقین خون مرده باشد کار من؟ خاکیان از سیر و دور من کجا واقف شوند؟ آسمان…

ادامه مطلب

هر که خود را بشکند در دیده هایش جا کنند

هر که خود را بشکند در دیده هایش جا کنند هر که گردد حلقه، بر رویش در دل وا کنند پاک اگر شویند دست از…

ادامه مطلب

چند چون طاوس باشی محو بال خویشتن؟

چند چون طاوس باشی محو بال خویشتن؟ زیر پای خود نبینی از جمال خویشتن کم مباش از مرغ بسمل در شهادتگاه عشق می ز خون…

ادامه مطلب

هر که پیوندد به اهل حق ز مردان خداست

هر که پیوندد به اهل حق ز مردان خداست آهن پیوسته با آهن ربا، آهن رباست قدر روشندل فزون از خاکساری می شود بر گهر…

ادامه مطلب

چند آواز تو از بیرون رباید هوش من؟

چند آواز تو از بیرون رباید هوش من؟ ره نیابد دردرون چون حلقه در گوش من در میان سرو، قمری دست خود را حلقه کرد…

ادامه مطلب

هر که از عالم مجرد شد غم عالم نداشت

هر که از عالم مجرد شد غم عالم نداشت مالک دینار شد هر کس که یک در هم نداشت گوهر مقصود را در دامن همت…

ادامه مطلب

چنان دانسته می باید درین دنیا نهی پا را

چنان دانسته می باید درین دنیا نهی پا را که بر موی میان مور در صحرا نهی پا را قدم بیجا نهادن در قفا دارد…

ادامه مطلب

هر کس از اهل نظر را به بیانی داری

هر کس از اهل نظر را به بیانی داری چشم بد دور که خوش تیغ زبانی داری روی چون آینه را در بغل خط مگذار…

ادامه مطلب

چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم

چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم دلم نمی دهد این صفحه را سیاه کنم نه آه بر لب و نه گریه در نظر دارم…

ادامه مطلب

هر طرف روی نهی باده جان ریخته است

هر طرف روی نهی باده جان ریخته است این چه فیض است که در دیر مغان ریخته است هر کجا فاخته ای هست درین سبز…

ادامه مطلب

چشم مخمور ترا حاجت می نوشی نیست

چشم مخمور ترا حاجت می نوشی نیست سرمه در چشم کم از داروی بیهوشی نیست سخن تلخی اگر می گذرانی مردی دعوی حوصله تنها به…

ادامه مطلب

هر خال ترا زیر نگین ملک جمی هست

هر خال ترا زیر نگین ملک جمی هست در هر شکن زلف تو بیت الصنمی هست در هر چه کند صرف به جز آه، حرام…

ادامه مطلب

چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو

چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو من و از دور تماشای تماشایی تو در ریاضی که تو باشی، به نظر می آید سرو چون…

ادامه مطلب

هر چند خط باطلم از تار وپود خویش

هر چند خط باطلم از تار وپود خویش خجلت کشم چو موج سراب ازنمود خویش چون ابر غوطه درعرق شرم می زنم بندم لب هزار…

ادامه مطلب

چشم تو چون ز مستی غفلت فراز نیست

چشم تو چون ز مستی غفلت فراز نیست تهمت چه می نهی که در فیض باز نیست از انقلاب، ملک خراب آرمیده است مستان عشق…

ادامه مطلب

نیم آن شعله که خاموش توان کرد مرا

نیم آن شعله که خاموش توان کرد مرا یا ز فانوس، قباپوش توان کرد مرا بیش ازان است فروغ دل نورانی من کز فلک در…

ادامه مطلب

چشم او تعلیم رم کردن به آهو می دهد

چشم او تعلیم رم کردن به آهو می دهد غمزه او تیغ بیباکی به ابرو می دهد در دل شب می توان گل چید از…

ادامه مطلب

نیست نم در جوی من چون گردن مینای خشک

نیست نم در جوی من چون گردن مینای خشک یک کف خاک است برسرمغزم از سودای خشک نقطه خال پریرویی اگر مرکز شود می توان…

ادامه مطلب

چرخ را خاکستری از برق سودا کرد حسن

چرخ را خاکستری از برق سودا کرد حسن نقطه خاک سیه را چون سویدا کرد حسن غوطه در خون شفق زد ساعد سیمین صبح تا…

ادامه مطلب

نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را

نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟ خاک…

ادامه مطلب

چاک خواهد سربرآورد از گریبانم چو صبح

چاک خواهد سربرآورد از گریبانم چو صبح رفته رفته می کند گل داغ پنهانم چو صبح سینه ام از خاکمال گرد کین بی نور نیست…

ادامه مطلب

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم…

ادامه مطلب

جوش گل شد، باده گلرنگ می باید کشید

جوش گل شد، باده گلرنگ می باید کشید انتقام از چرخ پر نیرنگ می باید کشید غبغب جام و گلوی شیشه می باید گرفت دامن…

ادامه مطلب

نیست تاب درد غربت جان افگار مرا

نیست تاب درد غربت جان افگار مرا با قفس آزاد کن مرغ گرفتار مرا دارد از تار نفس زنار، نفس کافرم تا دم آخر گسستن…

ادامه مطلب

جنبش مژگان حضور از دیده و دل می برد

جنبش مژگان حضور از دیده و دل می برد چشم بسمل لذت از دیدار قاتل می برد شکر قطع راه، عارف را کند بیدارتر غافلان…

ادامه مطلب

نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من

نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من زلف چون حاشیه بر گرد سرش می گردد در کتابی که…

ادامه مطلب

جمعی که افسر از خرد خام کرده اند

جمعی که افسر از خرد خام کرده اند از بحر اختصار به یک جام کرده اند در بند غم منال که مرغان دوربین سیر چمن…

ادامه مطلب

نی خود را بشکن گر شکری می طلبی

نی خود را بشکن گر شکری می طلبی برگ از خود بفشان گر ثمری می طلبی خبری نیست که در بیخبری نتوان یافت بیخبر شو…

ادامه مطلب

جسم زاری است که با آه به هم پیچیده است

(جسم زاری است که با آه به هم پیچیده است گردبادی که درین بادیه سرگردان است) (دل رم کرده ما را به تغافل مسپار که…

ادامه مطلب

نوا پیوسته در بزم شراب ناب می باید

نوا پیوسته در بزم شراب ناب می باید مسلسل نغمه تر چون صدای آب می باید زصدق جستجو بی راهبر واصل به دریا شد سبکسیر…

ادامه مطلب

جرأتی کو تا تماشای گلستانش کنم

جرأتی کو تا تماشای گلستانش کنم چشم حیران را سفال خط ریحانش کنم حلقه چشمی چو دور آسمان می خواستم تا به کام دل نظر…

ادامه مطلب

نه هر سخن نشناسی سخنوری داند

نه هر سخن نشناسی سخنوری داند نه هر سیاه دلی کیمیاگری داند عیار آبله دست را که می داند نه قیمت گهرست این که جوهری…

ادامه مطلب

جانی که سر از روزن فتراک برآورد

جانی که سر از روزن فتراک برآورد از گرد گریبان بقا سر بدر آورد امید که دولت ز درش بیخبر آید هر کس به من…

ادامه مطلب