عشق لب تشنه بدمستی اظهار بود

عشق لب تشنه بدمستی اظهار بود گل این باغچه شیدایی دستار بود پاس دام و قفس خویش بدار ای صیاد ناله سوختگان خونی منقار بود…

ادامه مطلب

بی محابا در میان نازکش انداخت دست

بی محابا در میان نازکش انداخت دست ناخن شاهین ز رشک بهله ای در دل شکست قبله گاه من، کلاه سرگرانی کج منه طاق ابروی…

ادامه مطلب

عشق راهی نیست کان را منزلی پیدا شود

عشق راهی نیست کان را منزلی پیدا شود این نه دریایی است کاو را ساحلی پیدا شود سالها باید چو مجنون پای در دامن کشید…

ادامه مطلب

بی طراوت نشود سرو جوانی که تراست

بی طراوت نشود سرو جوانی که تراست در شکر خواب بهارست خزانی که تراست برنیاید به زبان با تو کس از خوش سخنان می کند…

ادامه مطلب

عشق در پای گلی رنگ وفا می ریزد

عشق در پای گلی رنگ وفا می ریزد فرصتش باد که بسیار بجا می ریزد زان سفر کرده بستان خبری هست که گل زر خود…

ادامه مطلب

بی خبر از در من یار مگر باز آید

بی خبر از در من یار مگر باز آید ور نه آن صبر که دارد که خبر باز آید؟ در تماشای تو از کار دل…

ادامه مطلب

عشق اختیار دل را از دست ما گرفته

عشق اختیار دل را از دست ما گرفته طوفان عنان کشتی از ناخدا گرفته روشنگر نگاه است رخسار مه جبینان باغ و بهار بوسه است…

ادامه مطلب

بی برگی ما برگ نشاط است چمن را

بی برگی ما برگ نشاط است چمن را شیرازه گلزار بود خار و خس ما از خامی ما عشق به زنهار درآمد خون شد دل…

ادامه مطلب

عرق چو بر رخت از گرمی شراب آید

عرق چو بر رخت از گرمی شراب آید شفق به ساغر زرین آفتاب آید خیال خال تو آمد به دل ز روزن چشم چنان که…

ادامه مطلب

بوسه را کنج دهان یار دارد گوشه گیر

بوسه را کنج دهان یار دارد گوشه گیر گوشه های دلنشین بسیاردارد گوشه گیر سربه صحرا دادحشر آسودگان خاک را همچنان ماراخیال یار داردگوشه گیر…

ادامه مطلب

عالم امنی اگر هست همین بیهوشی است

عالم امنی اگر هست همین بیهوشی است هست اگر جنت در بسته همین خاموشی است هر که افتاده به زندان خرد می داند که پریخانه…

ادامه مطلب

بهر گندم از بهشت آدم اگر بیرون فتاد

بهر گندم از بهشت آدم اگر بیرون فتاد دیده ما در بهشت از روی گندم گون فتاد خون زسیما می چکد شمشیر زهرآلود را الحذر…

ادامه مطلب

عاشقان را دم تسلیم نفس می رقصد

عاشقان را دم تسلیم نفس می رقصد مرغ آزاد چو گردد ز قفس می رقصد ناله در انجمن وصل سرود طرب است محمل لیلی از…

ادامه مطلب

بهار را چمنت مست رنگ و بو سازد

بهار را چمنت مست رنگ و بو سازد نقاب را رخت آیینه دورو سازد خوشا کسی که به خون جگر وضو سازد به اشک سینه…

ادامه مطلب

عاشق حذر ز آتش سودا نمی کند

عاشق حذر ز آتش سودا نمی کند مجنون ز چشم شیر محابا نمی کند رطل گران نکرد دوا رعشه مرا لنگر علاج شورش دریا نمی…

ادامه مطلب

به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را

به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را غبار خط لب بام است این خورشید تابان را در آن فرصت که نقش خاتم اقبال…

ادامه مطلب

طی شود در یک نفس آغاز و انجام حیات

طی شود در یک نفس آغاز و انجام حیات شعله جواله باشد گردش جام حیات مهلت از نوکیسه جستن از خرد دورست دور چون سبکروحان…

ادامه مطلب

به هر چه رنگ کنی می شود سفید آخر

به هر چه رنگ کنی می شود سفید آخر به جز سیاهی دل موی را خضاب مکن به هر روش که فلک سیر می کند…

ادامه مطلب

طریق مردم سنجیده خودستایی نیست

طریق مردم سنجیده خودستایی نیست که کار آتش یاقوت ژاژخایی نیست به اهل دل چه کند حرف بادپیمایان؟ نشانه را خطر از ناوک هوایی نیست…

ادامه مطلب

به ناکامی ز خاک آستانت دردسر بردم

به ناکامی ز خاک آستانت دردسر بردم دعای طاق ابرویت به محراب دگر بردم درین مدت که عمر من سرآمد در نظر بازی چه از…

ادامه مطلب

صورت شیرین اگر از لوح خارا می رود

صورت شیرین اگر از لوح خارا می رود از دل سنگین ما نقش تمنا می رود می دود مجنون به زور عشق بر گرد جهان…

ادامه مطلب

به مژگان اشک پاشیدن میاموز

به مژگان اشک پاشیدن میاموز به ابر تیره باریدن میاموز به زلف آه،پیچیدن مده یاد به دراشک، غلطیدن میاموز دل ما را به درد خویش…

ادامه مطلب

صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس

صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس باتشنگی بساز که در ساغرسپهر غیر از دل…

ادامه مطلب

به که بردیده گستاخ تمنا فکنم

به که بردیده گستاخ تمنا فکنم پرده ای کز رخ آن آینه سیما فکنم خوش نشین نیست چنان جوهر بینایی من که به هر آینه…

ادامه مطلب

صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نیست

صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نیست توتیا گشتن به زیر کوه طاقت سهل نیست مور قانع یافت از دست سلیمان پایتخت بر جگر دندان…

ادامه مطلب

به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است

به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است نظر به هر چه گشایی درین فسوس…

ادامه مطلب

صبح امید من نفس سرد من بس است

صبح امید من نفس سرد من بس است چشم سفید، روزن بیت الحزن بس است دستم غبار دامن پاکان نمی شود بویی مرا ز یوسف…

ادامه مطلب

به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟

به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟ به صد چراغ ندیدن به پیش پای که چه؟ گذشته اند ز چه بی عصا سبکپایان تو…

ادامه مطلب

صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را

صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را می کند دربسته آهی خانه آیینه را درد و داغ عشق را در دل نهفتن مشکل است…

ادامه مطلب

به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را

به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را که می جوشد می از پیمانه چشم می پرستش را به چندین دست نتوانست مژگانش نگه دارد…

ادامه مطلب

شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن

شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن دار بر منصور ما تخت روان خواهد شدن عشق دارد سختیی اما گوارا می شود بیستون…

ادامه مطلب

به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن

به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن به همواری تلاش نام باید چون نگین کردن نگردد صاحب شان هر که چون زنبور نتواند به…

ادامه مطلب

شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد

شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد در هیچ زمین نیست قرارم چه توان کرد چون آبله در ظاهر اگر رنگ ندارم در پرده…

ادامه مطلب

به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست

به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست سیاه خیمه این دشت جز سویدا نیست اگر چه زهره شیرست آب وادی عشق ز ازدحام جگرتشنگان در او…

ادامه مطلب

شوخی که مرا هست تمنای وصالش

شوخی که مرا هست تمنای وصالش وحشی تر از آهوی رمیده است خیالش چشم و دل من تشنه حسنی است که از لطف در آینه…

ادامه مطلب

به دام خلق مقید شدن گل هوس است

به دام خلق مقید شدن گل هوس است شکارهرزه مرس همچو موج خار و خس است ز خوان رزق، هما استخوان نمی یابد شکر وظیفه…

ادامه مطلب

شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد

شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد حاصل این بوستان را چشم شبنم می خورد می خورم خون از سفال و لب به دندان…

ادامه مطلب

به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد

به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد فغان که ساغر زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما…

ادامه مطلب

شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم

شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم عیار عشق را از لرزش آواز می دانم از آن بر من شکست از مومیایی شد گواراتر…

ادامه مطلب

به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ

به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ که از نشانه شود برخدنگ میدان تنگ به ماه مصر چه نسبت ترا که گردیده است جهان ز…

ادامه مطلب

مرهم زخم مرا شور محبت دارد

مرهم زخم مرا شور محبت دارد پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح این گشایش که دم…

ادامه مطلب

به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم

به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم ره گریز نبسته است هیچ کس بر من اسیر بند گران وفای…

ادامه مطلب

مردان اگر نفس به فراغت کشیده اند

مردان اگر نفس به فراغت کشیده اند در زیر آب تیغ شهادت کشیده اند آنها که در بلندی فطرت یگانه اند در شهر خویش تلخی…

ادامه مطلب

به آه برق عنان من آسمان تنگ است

به آه برق عنان من آسمان تنگ است که بر خدنگ قضا، خانه کمان تنگ است جنون فضای بیابان عشق می خواهد رباط عقل به…

ادامه مطلب

مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد

مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد اگرچه بیشتر آیینه زنگ از آب بردارد زفکر دور گردان رنگ می بازد، نمی دانم که چون…

ادامه مطلب

به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت

به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟ چنین که…

ادامه مطلب

مرا پیغام لطفی از زبان خامه بس باشد

مرا پیغام لطفی از زبان خامه بس باشد شب امیدواری از سواد نامه بس باشد به مکتوبی حیات رفته من باز می آید مرا صور…

ادامه مطلب

بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است

بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است اگر به سرو شکستی رسد ز رعنایی است ازان زمان که مرا عشق برگرفت از خاک چو گردباد مدارم…

ادامه مطلب

مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید

مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می آید؟ به کوشش نیست دولت، پا به…

ادامه مطلب

بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من

بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من موج جوهر می زند آیینه زانوی من بی تو گر پهلو به روی بستر خارا…

ادامه مطلب