غزلیات – صائب تبریزی
کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟
کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟ شکوه بحر کجا، خیمه حباب کجا؟ مرا که جلوه هر ذره است رطل گران کجاست حوصله جام آفتاب،…
حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود
حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود خارخار کعبه از خار مغیلان کم شود نیست در پیکان سرایت خنده سوفار را تنگی دلها کی…
کعبه از کوی تو لبیک زنان می گذرد
کعبه از کوی تو لبیک زنان می گذرد زمزم از خاک درت اشک فشان می گذرد با همه تار تعلق که در او پیچیده است…
چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟
چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟ زیر سرپوش، چراغی چه نفس راست کند؟ چون مگس گیر، ز تسبیح ریایی زاهد دام تزویر…
کسی تا کی به دامان شب و آه سحر پیچد؟
کسی تا کی به دامان شب و آه سحر پیچد؟ به تحقیق خبر تا چند در هر بیخبر پیچد؟ نسازد مرگ بی شیرازه اوراق وجودش…
چون قدح از عکس ساقی در بهشت افتاده ام
چون قدح از عکس ساقی در بهشت افتاده ام در خرابات مغان خوش سر نوشت افتاده ام در جهان آب و گل از درد و…
کرامت کن مرا ای ابر رحمت چشم گریانی
کرامت کن مرا ای ابر رحمت چشم گریانی که از هر خنده بر دل می رسد زخم نمایانی غزال از دور باش وحشت من راه…
چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است
چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است اما دمی که باعث احیای عالمی است عیش غلط نمای جهان پرده غمی است شیرازه شکفتگیش زلف ماتمی است…
کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند
کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند که تخم سوخته را ابر داغ تازه کن کجاست سوختگان را دماغ خودسازی به ناخن دگران لاله داغ…
چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟
چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟ خط شبرنگ براتی است که راجع نشود سخن خوب محال است که شایع نشود نفس پاک براتی…
مست است وخنده بر من مهجور می کند
مست است وخنده بر من مهجور می کند کان نمک ببین چه به ناسور می کند درفکر دانه دزدی خالش گداختم دامم به خاک نقش…
چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد
چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد از آرمیدن دل من جستجو چکد آب حیات در قدح خضر خون شود روزی که آب تیغ مرا…
هیچ لب زیر فلک بی ناله جانکاه نیست
هیچ لب زیر فلک بی ناله جانکاه نیست تار و پود عالم امکان به غیر از آه نیست ساده لوحی می کند میدان جولان را…
چون آفتاب هر کس روشن ضمیر باشد
چون آفتاب هر کس روشن ضمیر باشد ذرات عالم اورا فرمان پذیرباشد نقش مرادعالم در خانه اش زند موج آن را که بالش از خشت…
همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد
همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد زمانه ای است که در سینه صبح آه ندارد نسیم تفرقه خاطرست جنبش مژگان من و سراسر دشتی…
چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند
چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند که من آن زمان شوم من که اثر ز من نماند شده محو جان روشن تن ساده…
همچشم آبله است دل اشکبار من
همچشم آبله است دل اشکبار من در پرده دل است گره نوبهار من کشتی در آب گوهر من کار می کند دریا ترست از گهر…
چو از تو دیده و دل کامیاب شد هر دو
چو از تو دیده و دل کامیاب شد هر دو مرا ازین چه که عالم خراب شد هر دو؟ دو مصرع است دو زلف که…
هشیار را خرام تو سر مست می کند
هشیار را خرام تو سر مست می کند این سیل اگر به کوه رسد پست می کند تا وا کند نسیم سحرگاه غنچه ای صد…
چهره ات رنگ ز گلدسته مینا دارد
چهره ات رنگ ز گلدسته مینا دارد غنچه ات درس تبسم ز مسیحا دارد عرصه خانه خشت و گل خم دلگیرست دختر رز هوس چادر…
هزار حیف که از رهگذار بی بصری
هزار حیف که از رهگذار بی بصری نیافتم خبری از جهان بی خبری درین بهار که فصل چراندن نظرست در آشیانه به سر بردم از…
چه کار از یاری دوران برآید
چه کار از یاری دوران برآید به همت کارها آسان برآید سرآید چون زمان ناامیدی به خواب یوسف از زندان برآید هم از کودک مزاجیهای…
هرکه درمد نظر نازک میانی نیستش
هرکه درمد نظر نازک میانی نیستش دربساط زندگانی نیم جانی نیستش خون گل در باغ بی دیوار می باشد هدر وای بر حسنی که بر…
چه شد که یار خط آورد با صفاست هنوز
چه شد که یار خط آورد با صفاست هنوز فروغ صبح بنا گوش دلگشاست هنوز اگر چه خط رقم عزل خواند درگوشش درازدستی مژگان او…
هرطرف صد راه پیما هست سر گردان خضر
هرطرف صد راه پیما هست سر گردان خضر تاکه راافتد درین وادی به کف دامان خضر بی رفیقان موافق آب خوردن سهل نیست می دهد…
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟…
هر نخل مصیبت علم راهنمایی است
هر نخل مصیبت علم راهنمایی است هر نوحه ازین قافله آواز درایی است دست تو اگر نیست نگارین ز علایق این عقده هستی گره بند…
چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟
چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟ چون شرر بر سر این خرده جان می لرزی؟ دانه قابل نه مزرع سبز فلکی نیستی…
هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد
هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد سنگلاخ دهر را بر خویشتن هموار کرد خیره چشمان را اگر محجوب سازد دور نیست روی…
چندین کتاب در گرو باده کرده ایم
چندین کتاب در گرو باده کرده ایم تا از غبار، صفحه دل ساده کرده ایم امروز نیست دست سبو زیر بار ما دایم مدد به…
هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد
هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد بی توقف از جهان رنگ و بو پرواز کرد داشت بیدردی به زندان تن آسانی…
چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟
چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟ آرزو در سینه من چند زندانی بود؟ می شود ز اشک ندامت دانه امید سبز سرخ رویی لاله باغ…
هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است
هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است تاروپود عمر را بر یکدگر پیچیده است از نفس چون چشم می گردد دهان سرمه…
چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟
چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟ تا کی این مشت نمک در چشم خواب انداختن؟ گر چه از من خامتر صیدی ندارد کوی عشق…
هر که ایام خط از سیمبران غافل شد
هر که ایام خط از سیمبران غافل شد از شب قدر به ماه رمضان غافل شد بیخودی می کند اوضاع جهان را هموار وای بر…
چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟
چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟ در آشیانه عیش به یاد قفس کنی از خون لعل، تیشه مردان بهار کرد زین کوهسار چند…
هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست
هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست هر که در حلقه ذکر تو بود خاتم ازوست خط پیمانه محیط است به اسرار جهان…
چگونه درد خود از مردمان نهان دارم
چگونه درد خود از مردمان نهان دارم که از شکستگی رنگ ترجمان دارم نمانده است مرا در بساط جز آهی هزار دشمن و یک تیر…
هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند
هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند خوش خیالان با پری در زیر یک پیراهنند از ملک پهلو تهی سازند از خود رفتگان خودپرستان روز…
چشم همیشه مستت خمار کرد ما را
چشم همیشه مستت خمار کرد ما را زلف سبک عنانت سیار کرد ما را در خواب عقل بودیم در زیر سایه گل باد بهار عشقت…
هر دو عالم یک قدم باشد به پای بیخودی
هر دو عالم یک قدم باشد به پای بیخودی ای هزاران خضر فرخ پی فدای بیخودی بلبل هر بوستان و جغد هر ویرانه نیست در…
چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب
چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب گل که در بیداری دولت غم…
هر چند همچو ذره محقر فتاده ایم
هر چند همچو ذره محقر فتاده ایم با آفتاب عشق برابر فتاده ایم هر دامنی که بود گرفتیم در جهان اکنون به فکر دامن محشر…
چشم خواب آلودگان در انتظار منزل است
چشم خواب آلودگان در انتظار منزل است دیده بیدار دل آیینه دار منزل است در بیابانی که نعل شوق ما در آتش است کعبه چون…
هر بلبلی که بوی گل از خار نشنود
هر بلبلی که بوی گل از خار نشنود در بر گریز نکهت گلزار نشنود آگه ز شیوه غلط انداز حسن نیست از منع هر که…
چشم بیمار بلایی است که من می دانم
چشم بیمار بلایی است که من می دانم زیر این درد دوایی است که من می دانم جلوه سرو برآورده بالای کسی است خوبی گل…
نیستم آتش که هر خاری به زنجیرم کند
نیستم آتش که هر خاری به زنجیرم کند آفتاب بی نیازم تا که تسخیرم کند؟ تا دغل از دوستداران دیده ام رنجیده ام پاکبازم، بد…
چسان در بر کشم گستاخ چون پیراهن اندامش؟
چسان در بر کشم گستاخ چون پیراهن اندامش؟ که رنگ ازبوسه خورشید می بازد لب بامش چه آگاهی ز حال ما خمار آلودگان دارد؟ می…
نیست ممکن برگرفتن دیده از دیدار تو
نیست ممکن برگرفتن دیده از دیدار تو ختم شد گیرندگی بر مصحف رخسار تو رحم کن بر تلخکامان پیش ازان کز زهرخط سبزتر از پسته…
چراغ خلوت جان روشنایی سخن است
چراغ خلوت جان روشنایی سخن است بهار زنده دلان آشنایی سخن است اگر سخن به دل از گوش پیشتر نرسد یقین شناس که از نارسایی…