غزلیات – صائب تبریزی
لباس عاریت پیش از طلب انداختن دارد
لباس عاریت پیش از طلب انداختن دارد قماری را که بردی نیست در پی، باختن دارد پشیمانی ندارد جان به آن جان جهان دادن نفس…
با طلب مطلوب را همخانه می یابیم ما
با طلب مطلوب را همخانه می یابیم ما نور شمع از جبهه پروانه می یابیم ما در غریبی، آشنا از آشنا هرگز نیافت لذتی کز…
لب خشک و دل خونین و چشم پر نمی دارم
لب خشک و دل خونین و چشم پر نمی دارم نگه دارد خدا از چشم بد خوش عالمی دارم به جای جوهر از آیینه ام…
با رخ خندان او گل چهره نگشوده ای است
با رخ خندان او گل چهره نگشوده ای است برق با جولان شوخش پای خواب آلوده ای است می کشد در خاک و خون نظارگی…
لاله داغ است ازان عارض گلفام هنوز
لاله داغ است ازان عارض گلفام هنوز سرو را قامت او می دهد اندام هنوز گر چه از مستی چشمش دو جهان است خراب نرسیده…
با اهل دل ای گردش افلاک چه داری؟
با اهل دل ای گردش افلاک چه داری؟ ای زنگ به این آینه پاک چه داری؟ دودم به فلک بر شد و گردم به هوا…
گوشه گیران در سخاوت بی نظیر عالمند
گوشه گیران در سخاوت بی نظیر عالمند چون دعا با دست خالی دستگیر عالمند با کمال بی نیازی ناز مردم می کشند با همه فرماندهی…
این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است
این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است که به ما نامه سربسته ز یار آورده است بلبلان را به سر مشق جنون…
گمراه کند غفلت من راهبران را
گمراه کند غفلت من راهبران را چون خواب، زمین گیر کند همسفران را بی بهره ز معشوق بود عاشق محجوب روزی ز دل خویش بود…
این بنای عالم خاک از شکست نیست
این بنای عالم خاک از شکست نیست پستی عمارتی است که آن را نشست نیست از برگریز مردم بی برگ ایمنند رنگ شکسته را خطری…
گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را
گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را چهره خورشید رویان را سپندی لازم است از شب جمعه…
ای که فکر چاره بیماری دل می کنی
ای که فکر چاره بیماری دل می کنی نسبت خود را به چشم یار باطل می کنی نیست جای خرمی ماتم سرای آسمان زیر تیغ…
گل است باده گلرنگ باده خواران را
گل است باده گلرنگ باده خواران را مدام فصل بهارست میگساران را ز پای خم چو شدی سر گران، سبک برخیز گران مگرد به خاطر…
ای صبح، آه سرد تو در انتظار کیست؟
ای صبح، آه سرد تو در انتظار کیست؟ زخم دو تیغه باز تو از ذوالفقار کیست؟ آه تو پرده سوز و سرشک تو دلفروز جان…
گریه مستانه من از خمار چشم توست
گریه مستانه من از خمار چشم توست آه من از سرمه دنباله دار چشم توست نه همین سرگشته دارد گردش چشمت مرا چون صف مژگان…
ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی
ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی وز نسیم جلوه ات هر آتشی را دامنی ای ز رویت در کف هر خار نبض گلشنی…
گرفته است مرا در میان تماشایی
گرفته است مرا در میان تماشایی که در خیال نیاورده هیچ بینایی بر آستان تو دل از شکسته پایان است اگر چه می کشدم دیده…
ای دل چه در قلمرو میخانه مانده ای
ای دل چه در قلمرو میخانه مانده ای حیران می چو دیده پیمانه مانده ای از بهر آشنایی این خونی حیا از صد هزار معنی…
گرچه عمری شد صبا مشق ریاحین می کشد
گرچه عمری شد صبا مشق ریاحین می کشد خجلت روی زمین زان خط مشکین می کشد بوالهوس را روی دادن، خون عصمت خوردن است وای…
ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی
ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی از خوبی تو قصه یوسف حکایتی درد کهن به پرسش رسمی نمی رود کی می دهد تسلی…
گر نخارد ناخن مرغان سر مجنون من
گر نخارد ناخن مرغان سر مجنون من کیست پردازد به جسم لاغر مجنون من؟ از خمار چشم لیلی همچنان خون می خورم گر شود ناف…
ای آن که دل به عمر سبکرو نهاده ای
ای آن که دل به عمر سبکرو نهاده ای در رهگذار سیل میان را گشاده ای کوری نمی رود به عصاکش برون ز چشم خود…
گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن
گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن دورباش هرزه گویان است مهر خامشی ایمنی می خواهی از…
اهل همت جنس خواری را به عزت می خرند
اهل همت جنس خواری را به عزت می خرند خاک راه را از تهیدستان به قیمت می خرند از کسادی نیشکر انگشت حسرت می مکد…
گر خلق را به حرف دهن باز کرده اند
گر خلق را به حرف دهن باز کرده اند چشم مرا به روی سخن باز کرده اند بازآکه از جدایی تیغ تو زخمها چون ماهیان…
آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست
آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام منزل دور مرا…
گر چه در دفع کدورت هر نوایی دلکش است
گر چه در دفع کدورت هر نوایی دلکش است در میان سازها، نی تیر روی ترکش است گر برآرد عشق دود از عقل، جای رحم…
آنکه می آید زطفلی از دهانش بوی شیر
آنکه می آید زطفلی از دهانش بوی شیر می گدازد عاشقان را چون شکر در جوی شیر صحبت سیمین تنان شیرین لبان را آتش ا…
گر چه از دریا به ظاهر چون گهر بگسسته ام
گر چه از دریا به ظاهر چون گهر بگسسته ام ازره پنهان به آن روشن روان پیوسته ام در سرانجام جهان از بی دماغیهای من…
آنان که دل ز کینه سبکبار کرده اند
آنان که دل ز کینه سبکبار کرده اند بالین و بستر از گل بی خار کرده اند از سایه اش سپهر زمین گیر می شود…
گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد
گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد مهمان نخوانده آیدهرجاطلب نباشد قصد گزند داری ماری که راست گردد گرچرخ شد مساعد جای طرب…
آن که در جام خضر آب بقا ریخته است
آن که در جام خضر آب بقا ریخته است به لب تشنه ما زهر فنا ریخته است ما نه امروز کبابیم، که معمار ازل رنگ…
گر آن خورشید رو را همسفر خویشتن بینم
گر آن خورشید رو را همسفر خویشتن بینم ز زلف شام غربت چهره صبح وطن بینم ز بس چین جبین باغبان ترسانده چشمم را نمی…
آن قدر ندارم که سزاوار تو باشم
آن قدر ندارم که سزاوار تو باشم آن به که گرفتار گرفتار تو باشم خورشید درین ره بود از آبله پایان من کیستم آخر که…
گذاشتیم به اغیار زلف پر خم را
گذاشتیم به اغیار زلف پر خم را به دست دیو سپردیم خاتم جم را حریم سینه عاشق عجب شبستانی است که یک هواست در او…
آن خرمن گل چون ز در باغ درآید
آن خرمن گل چون ز در باغ درآید سرو از لب جو چند قدم پیشتر آید گر در بغل غنچه فردوس درآیم چون چاک گریبان…
کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست
کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست همچو شمع کشته دودم از گریبان برنخاست شمع بالینش نشد چون صبح خورشید بلند با لب…
امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت
امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت این رشته با هزار گره زین گهر گذشت چون موج دست در کمر بحر می کند هر…
کی پیچ وخم از طبع هوسناک برآید
کی پیچ وخم از طبع هوسناک برآید این ریشه محال است ازین خاک برآید ازصافی سرچشمه شود آب روان صاف دل پاک چو گردید نفس…
حسن کی در دل چون سنگ نماید خود را؟
حسن کی در دل چون سنگ نماید خود را؟ باده در شیشه بیرنگ نماید خود را عشق ازان شوختر افتاده که پنهان گردد این شرر…
کوشش نبرد راه به مأوای دل ما
کوشش نبرد راه به مأوای دل ما کز هر دو جهان است برون، جای دل ما سیلاب مقید به خس و خار نگردد دنیا نشود…
حسن تو باده ای است که شرم است شیشه اش
حسن تو باده ای است که شرم است شیشه اش خال تو دانه ای است که دام است ریشه اش روی تو آتشی است که…
کو نواسنجی که در مغز جهان شور افکند؟
کو نواسنجی که در مغز جهان شور افکند؟ پنبه مغز از سر مینای ما دور افکند گردش پرگار گردون گردد از مرکز تمام نیست نقصی…
حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید
حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید کار شمشیر ز آیینه فولاد آید کشتگان تو ز غیرت همه محسود همند گرچه یکدست خط از…
که را به گوشه گلخن کشیده اند امروز؟
که را به گوشه گلخن کشیده اند امروز؟ که شعله ها همه گردن کشیده اند امروز ز بخیه زخم کهن پاره می کند زنجیر کدام…
حذر ز فتنه آن چشم نیم باز کنید
حذر ز فتنه آن چشم نیم باز کنید زمیزبان سیه کاسه احتراز کنید اگر چو غنچه درین بوستان ز اهل دلید گره ز جبهه خود…
کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا
کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها تهی ز باده ندیده است…
حاصل دولت دنیا همه غفلت بوده است
حاصل دولت دنیا همه غفلت بوده است پرده خواب، سراپرده دولت بوده است دامن دشت جنون را به غزالان دادند وسعت عیش به اندازه وحشت…
کعبه را دریافت هر کس خاطری معمور کرد
کعبه را دریافت هر کس خاطری معمور کرد شد سلیمان هر که دست خود حصار مور کرد پرتو خورشید تابان پرده دار انجم است خرده…
چون ماهیان زفلس مده عرض مال خویش
چون ماهیان زفلس مده عرض مال خویش محضر مکن درست به خون حلال خویش تا کی توان به خرقه صد پاره بخته زد؟ یک بخته…