غزلیات – صائب تبریزی
دلکوب نیست حادثه دنیاپرست را
دلکوب نیست حادثه دنیاپرست را ماهی ز حرص طعمه فرو خورد شست را دنیا به اهل خویش ترحم نمی کند آتش امان نمی دهد آتش…
مطربا مهر از دهان بردار
مطربا مهر از دهان بردار بند خاموشی از زبان بردار راه صحرای لامکان سر کن پی آن یار بی نشان بردار کشتی جسم را بهم…
دل یکرنگ در غمخانه دنیا نمی باشد
دل یکرنگ در غمخانه دنیا نمی باشد درین بستان گلی غیر از گل رعنا نمی باشد نمی اندیشد از زخم زبان هر کس که مجنون…
مشرق سینه چاک است در خانه عشق
مشرق سینه چاک است در خانه عشق چشم بیدار بود روزن کاشانه عشق صندل از بهر سر مردم بیدرد بود چوب دارست علاج سر دیوانه…
دل من بیقرار از شعله آواز می گردد
دل من بیقرار از شعله آواز می گردد سپند من ازین آتش سبک پرواز می گردد زدست رد نتابد رو طلبکار قبول حق که موج…
مستانه سرو قامت او در خرام شد
مستانه سرو قامت او در خرام شد طوق گلوی فاختگان خط جام شد هر چند عشق دشمن کام است ازان دولب قانع نمی توان به…
دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت
دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت اغیار را به باطن مهر و وفا گذاشت ناخن شکست و سینه همان برقرار خویش فرهاد رفت…
یک حباب قلزم توحید بی اکلیل ست
یک حباب قلزم توحید بی اکلیل ست هیچ موجی بی صدای شهپر جبریل نیست زیر دیوار گرانجانی نمانند اهل دل کعبه را بیم خرابی از…
دل صد پاره زان گرد می گلفام می گردد
دل صد پاره زان گرد می گلفام می گردد که این اوراق را شیرازه خط جام می گردد ندارد دل قرار از گردش گردون، چه…
یارب این جانهای غربت دیده را فریاد رس
یارب این جانهای غربت دیده را فریاد رس روحهای گل به رو مالیده را فریاد رس با کمند جذبه ای، ای آفتاب بی نیاز سایه…
دل سنگ از شکست دانه من آب می گردد
دل سنگ از شکست دانه من آب می گردد زعاجز نالی من آسیا گرداب می گردد زبال افشانی پروانه می ریزم زیکدیگر سرشک شمع در…
وقت آن کس خوش که لب را بر لب پیمانه بست
وقت آن کس خوش که لب را بر لب پیمانه بست جبهه را چون خشت بر خاک در میخانه بست با سیه چشمان نمی جوشد…
دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود
دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود تیغ از عریان تنی مردانه در خون می رود گردبادش جلوه فواره خون می کند در…
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست می بری دل ز کف شیر شکاران جهان شیر را…
دل راز سینه درنظر دلستان برآر
دل راز سینه درنظر دلستان برآر آیینه پیش یوسف از آیینه دان برآر کار غیور عشق شراکت پذیر نیست دل رابه نقد ازهمه کار جهان…
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است مغرور ازانی که چو خرد عربده جویی تیغ ستم از دست…
دل دیوانه من قابل زنجیر نبود
دل دیوانه من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود عمر مردم همه در پرده حیرانی رفت عالم خاک کم از عالم تصویر…
دل چو شبنم آب کن رو در گلستانش گذار
دل چو شبنم آب کن رو در گلستانش گذار روی اشک آلود بر رخسار خندانش گذار می دهد شیرازه ترتیب این کهن اوراق را کار…
دل پر رخنه ای چون سبحه از صدر رهگذر دارم
دل پر رخنه ای چون سبحه از صدر رهگذر دارم درین یک مشت گل پوشیده چندین نیشتر دارم زپای هر که خار آرم برون، ریزد…
دل به رغبت چون نمالد خط خوبان را به چشم
دل به رغبت چون نمالد خط خوبان را به چشم جامه کعبه است دود آتش پرستان را به چشم بوی پیراهن غبار از دیده یعقوب…
دل اسیر طره عنبرفشانش چون کنم
دل اسیر طره عنبرفشانش چون کنم با دل مجروح با مشکین سنانش چون کنم می چکد خون از گل رخسارش از تاب نگاه بوسه بر…
دل از مژگان خواب آلود در زنهار می آید
دل از مژگان خواب آلود در زنهار می آید بلای جان بود تیغی که لنگردار می آید میانجی نیست حاجت نقطه و پرگار وحدت را…
دگر با نوخطی دارد دل من در میان سودا
دگر با نوخطی دارد دل من در میان سودا که دارد در گره هر موی خطش یک جهان سودا غبار استخوانم سرمه چشم غزالان شد…
دست و پا گم می کند موج سبک لنگر در آب
دست و پا گم می کند موج سبک لنگر در آب خویشتن را می کند گردآوری گوهر در آب عاشق حیران همان در وصل گرم…
دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت
دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت دامن گرمروان شعله بی زنهارست چون مرا خار…
درین جان که سرانجام خانه پردازی است
درین جان که سرانجام خانه پردازی است عمارتی که به جای خودست خودسازی است دل تو تا رگ خامی ز آرزو دارد چو عنکبوت ترا…
دردمندی سر به گردون می رساند آه را
دردمندی سر به گردون می رساند آه را می فزاید پیچ و تاب این رشته کوتاه را قطع صحرای عدم را عمر جاویدان کم است…
درآ به زمزمه ای مطرب غزال پرداز
درآ به زمزمه ای مطرب غزال پرداز که تازیانه شوق است شعله آواز مگر به روشنی این چراغ ربانی به پیشگاه حقیقت رسم ز راه…
در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش
در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش نازک اندام نهالی است مرا رهزن دین که ز…
در لب یار نهان عیش جهان ساخته اند
در لب یار نهان عیش جهان ساخته اند باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند نیست چون آینه حیرانی ما امروزی از ازل دیده…
در کوی عشق بر رخ کس در نبسته اند
در کوی عشق بر رخ کس در نبسته اند این در به روی مومن وکافر نبسته اند در پله صفای نظر خوب وبد یکی است…
در غم و شادی ایام مرا حال یکی است
در غم و شادی ایام مرا حال یکی است فصل هر چند کند جامه بدل سال یکی است حرص دایم ز برای دگران در گردست…
در طریق عشق هر جا می گذاری پا، سرست
در طریق عشق هر جا می گذاری پا، سرست موج این وادی رگ جان، ریگ این صحرا سرست از محیط آفرینش چون نیاید بوی خون؟…
در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن
در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن در زمین عاریت چون غافلان منزل مکن تا دل ویرانه ای را می توان تعمیر کرد نقد اوقات…
در زلف ناامیدی روی امید باشد
در زلف ناامیدی روی امید باشد صبح امید یعقوب چشم سفید باشد بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت عاشق ز ترک لذت چون…
در دل هر کس بود درد طلب در منزل است
در دل هر کس بود درد طلب در منزل است آب در گوهر ز بی تابی به دریا واصل است مرکب آزاد مردان می شود…
در خون نشست لاله ز چشم سیاه تو
در خون نشست لاله ز چشم سیاه تو گل گوشه گیر گشت ز طرف کلاه تو هرگز به زیر پای نمی بینی از غرور بیچاره…
در چراغ دیده من آب روغن می شود
در چراغ دیده من آب روغن می شود بخت چون باشد چراغ از آب روشن می شود در تجرد رشته واری از تعلق سهل نیست…
در پریشان نظری غیر پریشانی نیست
در پریشان نظری غیر پریشانی نیست عالمی امن تر از عالم حیرانی نیست قفس تنگ فلک جای پر افشانی نیست یوسف نیست درین مصر که…
در بهار نوجوانی هر که از صهبا گذشت
در بهار نوجوانی هر که از صهبا گذشت بی توقف می تواند از سر دنیا گذشت مرکز پرگار حیرانی است چشم آهوان تا کدامین لیلی…
دایم شکفته است دل داغدار ما
دایم شکفته است دل داغدار ما موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز خاک مراد ماست…
دامن دریای خونخوارست بالین سیل را
دامن دریای خونخوارست بالین سیل را در کنار بحر باشد خواب سنگین سیل را بی قرار عشق را جز در وصال آرام نیست می کند…
داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم
داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم دست من پیش از لب خواهش چو گل وامی شود درگره…
داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس
داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس زد به روی دل مدهوش گلابی که مپرس اگر از شرم و حیا بوددوچشمش مخمور از عرق داشت…
خیال او به تدبیر از دل من برنمی آید
خیال او به تدبیر از دل من برنمی آید که هرگز خار خار از دل به سوزن برنمی آید اگرنه دور باش ناله مرغ چمن…
خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است
خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است عالم سیاه در نظرم زان ستاره است چون کودک یتیم درین تیره خاکدان پهلوی خشک خویش مرا…
خوشا سعادت آن دل که آب می گردد
خوشا سعادت آن دل که آب می گردد که شبنم آینه آفتاب می گردد به آتشی است دل خونچکان من مایل که شسته روی به…
خوش بهاری است حریفان نظری بگشایید
خوش بهاری است حریفان نظری بگشایید بر دل از عالم ارواح دری بگشایید سبزه ها از جگر خاک خبرها دارند گوش چون گل به هوای…
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن به روی سبزه و گل همچو آب غلطیدن جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار که در بهشت حلال…
خواجه بیتاب در اظهار زر و مال خودست
خواجه بیتاب در اظهار زر و مال خودست نعل طاوس در آتش ز پر و بال خودست خبر از حال کسی نیست خودآرایان را همه…