غزلیات – صائب تبریزی
چه شد که یار خط آورد با صفاست هنوز
چه شد که یار خط آورد با صفاست هنوز فروغ صبح بنا گوش دلگشاست هنوز اگر چه خط رقم عزل خواند درگوشش درازدستی مژگان او…
هرطرف صد راه پیما هست سر گردان خضر
هرطرف صد راه پیما هست سر گردان خضر تاکه راافتد درین وادی به کف دامان خضر بی رفیقان موافق آب خوردن سهل نیست می دهد…
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟…
هر نخل مصیبت علم راهنمایی است
هر نخل مصیبت علم راهنمایی است هر نوحه ازین قافله آواز درایی است دست تو اگر نیست نگارین ز علایق این عقده هستی گره بند…
چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟
چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟ چون شرر بر سر این خرده جان می لرزی؟ دانه قابل نه مزرع سبز فلکی نیستی…
هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد
هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد سنگلاخ دهر را بر خویشتن هموار کرد خیره چشمان را اگر محجوب سازد دور نیست روی…
چندین کتاب در گرو باده کرده ایم
چندین کتاب در گرو باده کرده ایم تا از غبار، صفحه دل ساده کرده ایم امروز نیست دست سبو زیر بار ما دایم مدد به…
هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد
هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد بی توقف از جهان رنگ و بو پرواز کرد داشت بیدردی به زندان تن آسانی…
چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟
چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟ آرزو در سینه من چند زندانی بود؟ می شود ز اشک ندامت دانه امید سبز سرخ رویی لاله باغ…
هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است
هر که چون جوهر ز تیغ یار سر پیچیده است تاروپود عمر را بر یکدگر پیچیده است از نفس چون چشم می گردد دهان سرمه…
چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟
چند چون خامان نظر بر ماهتاب انداختن؟ تا کی این مشت نمک در چشم خواب انداختن؟ گر چه از من خامتر صیدی ندارد کوی عشق…
هر که ایام خط از سیمبران غافل شد
هر که ایام خط از سیمبران غافل شد از شب قدر به ماه رمضان غافل شد بیخودی می کند اوضاع جهان را هموار وای بر…
چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟
چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟ در آشیانه عیش به یاد قفس کنی از خون لعل، تیشه مردان بهار کرد زین کوهسار چند…
هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست
هر که از حمد تو خاموش نگردد دم ازوست هر که در حلقه ذکر تو بود خاتم ازوست خط پیمانه محیط است به اسرار جهان…
چگونه درد خود از مردمان نهان دارم
چگونه درد خود از مردمان نهان دارم که از شکستگی رنگ ترجمان دارم نمانده است مرا در بساط جز آهی هزار دشمن و یک تیر…
هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند
هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند خوش خیالان با پری در زیر یک پیراهنند از ملک پهلو تهی سازند از خود رفتگان خودپرستان روز…
چشم همیشه مستت خمار کرد ما را
چشم همیشه مستت خمار کرد ما را زلف سبک عنانت سیار کرد ما را در خواب عقل بودیم در زیر سایه گل باد بهار عشقت…
هر دو عالم یک قدم باشد به پای بیخودی
هر دو عالم یک قدم باشد به پای بیخودی ای هزاران خضر فرخ پی فدای بیخودی بلبل هر بوستان و جغد هر ویرانه نیست در…
چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب
چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب گل که در بیداری دولت غم…
هر چند همچو ذره محقر فتاده ایم
هر چند همچو ذره محقر فتاده ایم با آفتاب عشق برابر فتاده ایم هر دامنی که بود گرفتیم در جهان اکنون به فکر دامن محشر…
چشم خواب آلودگان در انتظار منزل است
چشم خواب آلودگان در انتظار منزل است دیده بیدار دل آیینه دار منزل است در بیابانی که نعل شوق ما در آتش است کعبه چون…
هر بلبلی که بوی گل از خار نشنود
هر بلبلی که بوی گل از خار نشنود در بر گریز نکهت گلزار نشنود آگه ز شیوه غلط انداز حسن نیست از منع هر که…
چشم بیمار بلایی است که من می دانم
چشم بیمار بلایی است که من می دانم زیر این درد دوایی است که من می دانم جلوه سرو برآورده بالای کسی است خوبی گل…
نیستم آتش که هر خاری به زنجیرم کند
نیستم آتش که هر خاری به زنجیرم کند آفتاب بی نیازم تا که تسخیرم کند؟ تا دغل از دوستداران دیده ام رنجیده ام پاکبازم، بد…
چسان در بر کشم گستاخ چون پیراهن اندامش؟
چسان در بر کشم گستاخ چون پیراهن اندامش؟ که رنگ ازبوسه خورشید می بازد لب بامش چه آگاهی ز حال ما خمار آلودگان دارد؟ می…
نیست ممکن برگرفتن دیده از دیدار تو
نیست ممکن برگرفتن دیده از دیدار تو ختم شد گیرندگی بر مصحف رخسار تو رحم کن بر تلخکامان پیش ازان کز زهرخط سبزتر از پسته…
چراغ راه ندارد به بزم روشن ما
چراغ راه ندارد به بزم روشن ما ز ماهتاب گل افتد به چشم روزن ما به شوربختی ما نیست چشمه زمزم چو کعبه بخت سیه،…
نیست رزقم تیر تخشی چون کمان ازتیر خویش
نیست رزقم تیر تخشی چون کمان ازتیر خویش قسمتم خمیازه خشکی است از نخجیر خویش گرچه صید لاغر من لایق فتراک نیست می توان کردن…
جوهر می ز رگ ابر مثنی گردد
جوهر می ز رگ ابر مثنی گردد از شفق رنگ می لعل دو بالا گردد یک زمان پرده ازان روی دل آرا بردار تا سیه…
نیست جز لخت جگر چیزی دگر بر خوان من
نیست جز لخت جگر چیزی دگر بر خوان من از پشیمانی دل خود می خورد مهمان من در مصیبت خانه ام گرد تعلق فرش نیست…
جهان و هر چه در او هست رونمای دل است
جهان و هر چه در او هست رونمای دل است به هیچ جا نرود هر که آشنای دل است هوای نفس ترا کوچه گرد ساخته…
نیست با دیده ظاهر دل روشن محتاج
نیست با دیده ظاهر دل روشن محتاج نبود خانه آیینه به روزن محتاج کرده ام غنچه صفت باغ خود از خانه خویش نیستم با دل…
جمعی که زیر تیغ فنا دست وپا زنند
جمعی که زیر تیغ فنا دست وپا زنند چون موج پشت دست به آب بقا زنند دور قدح به مرکز ما می شود تمام در…
نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را
نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما…
جلوه برقی است در میخانه هشیاری مرا
جلوه برقی است در میخانه هشیاری مرا از پی تغییر بالین است بیداری مرا چون فلاخن کز وصال سنگ دست افشان شود می دهد رطل…
نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا
نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا سبزه نیمرسی تشنه خون است مرا چشم بدبین به خط پشت لب او مرساد! که به آن تنگ دهن…
جرم یوسف به چه تقریب عزیزان بخشند؟
جرم یوسف به چه تقریب عزیزان بخشند؟ بیگناهی گنهی نیست که آسان بخشند نیست در طینت بیرحم تو چون بخشایش کاش صبری به من بی…
نه همین فکر مرا روز به من نگذارد
نه همین فکر مرا روز به من نگذارد که به خوابم گل شب بوی سخن نگذارد هر عقیقی که دلش در گرو نام بود پشت…
جدا شو از دو عالم تا توانی با خدا بودن
جدا شو از دو عالم تا توانی با خدا بودن که دارد دردسر بسیار، با خلق آشنا بودن بکش در زندگی مردانه جام نیستی بر…
نه کفر شناسد دل حیران و نه دین را
نه کفر شناسد دل حیران و نه دین را از نقش چپ و راست خبر نیست نگین را هر چند حجاب تو زبان بند هوسهاست…
جان عاشق قدر داغ و درد می داند که چیست
جان عاشق قدر داغ و درد می داند که چیست سکه کامل عیاران مرد می داند که چیست پایکوبان رفت ازین صحرای وحشت گردباد قدر…
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است نگاه را رخ او آب از حیا کرده است شده است پرده بیگانگی ز غیرت عشق…
جان از وداع سبکتاز می شود
جان از وداع سبکتاز می شود لوح مزار، شهپر پرواز می شود در کام کش زبان که زبان نفس دراز چون شمع روزی دهن گاز…
نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را
نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را سلیمان بار دیگر چون گرفت از دیو خاتم را؟ دل روشن اسیر رنگ و بو هرگز…
جا در سیاه خانه سودا گرفته ایم
جا در سیاه خانه سودا گرفته ایم از دست لاله دامن صحرا گرفته ایم آسان به چنگ ما نفتاده است شمع طور صد دست، پنجه…
نمی خواهیم روی تلخ ابر نوبهاران را
نمی خواهیم روی تلخ ابر نوبهاران را به مشت خار ما سرگرم کن آتش عذاران را ز چشم شور زاهد جام در دستم نمکدان شد…
تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می کند
تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می کند زهر غیرت مرگ را در کام شیرین می کند در چراغ گرمخونی رحم چون روغن کند…
نمک خال بود داغ تمنای ترا
نمک خال بود داغ تمنای ترا شور لیلی است سیه خانه سودای ترا بر جبین همچو گهر گرد یتیمی دارد دید تا شبنم گل، چهره…
تو پنداری دل خوش در جهان بسیار می باشد
تو پنداری دل خوش در جهان بسیار می باشد زصد گوهر درین دریا یکی شهوار می باشد زغیرت پیر کنعان چشم بندی می کند، ورنه…
نگردید آتشین رخساره ای فریادرس ما را
نگردید آتشین رخساره ای فریادرس ما را مگر از شعله آواز درگیرد قفس ما را ز بی دردی به درد ما نپردازند غمخواران همین آیینه…