غزلیات – صائب تبریزی
خصم را عقل مقید به تحمل دارد
خصم را عقل مقید به تحمل دارد سیل را ریگ مسخر به تنزل دارد از ثبات قدم ما دل تیغ آب شود سیل در بادیه…
زدندان ریختن عقد سخن زیر و زبرگردد
زدندان ریختن عقد سخن زیر و زبرگردد کف افسوس می گردد صدف چون بی گهر گردد به اندک فرصتی می گردد از جان سیر تن…
زخنده دل به لعب لعل یار مفتون شد
زخنده دل به لعب لعل یار مفتون شد کباب را زنمک شوق آتش افزون شد شدم به بتکده از کعبه سر برآوردم مرا کلید در…
زخط سبز شود بیش لعل دلبر صاف
زخط سبز شود بیش لعل دلبر صاف هنوز از پر طوطی نگشته شکر صاف عجب که حسن گذارد اثر ز من باقی که می کنم…
زبیتابان کجا آن مست بی پروا خبر گیرد؟
زبیتابان کجا آن مست بی پروا خبر گیرد؟ سپند ما مگر زان آتشین سیما خبر گیرد زاحوال هواداران مشو غافل زبسیاری که از هر ذره…
زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم
زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم مکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری…
زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم
زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم من به ظلمت ز آب حیوان چون سکندر ساختم در محیط عشق غواصی نمی آمد ز من…
زآتش گل به اعجاز رخ نیکو برویاند
زآتش گل به اعجاز رخ نیکو برویاند گل از آتش به سحر نرگس جادو برویاند سپند از آتش و خال از رخ و از دل…
ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت
ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت شدند سوخته جانان امیدوار آن روز که داغ لاله به کف…
ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید
ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید رسانم گر به آب این خاک را، نم برنمی آید به خون نتوان ز روی تیغ…
ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را
ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را که شعله ور کند اشک کباب، آتش را ز چهره عرق آلود یار در عجبم که کرده است…
ز عشق در اگر نور آشنایی هست
ز عشق در اگر نور آشنایی هست به زیر خاک هم امید روشنایی هست حریم وصل محال است بی قریب بود که هر کجا که…
ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش
ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه…
ز سادگی است تمنای سود ازین مردم
ز سادگی است تمنای سود ازین مردم که شد به خاک برابر وجود ازین مردم بغیر آبله دل که غوطه زد در خون کدام عقده…
ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم
ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم فتاده است تزلزل به چار ارکانم شده است نقد قیامت مرا از پیریها عصا صراط من…
ز درد و داغ دل تیره خوش جلا گردد
ز درد و داغ دل تیره خوش جلا گردد ز گلخن آینه تار باصفا گردد یکی هزار کند شوق را جدایی اصل که قطره سیل…
ز خود برآمدگان رستگار می باشند
ز خود برآمدگان رستگار می باشند ز داروگیر جهان برکنار می باشند ز دل غبار هوس دور کن که مهرویان هلاک آینه بی غبار می…
ز خط طراوت رخسار یار می بینم
ز خط طراوت رخسار یار می بینم صفای آینه را از غبار می بینم کدام سوخته جان گشته است گرد سرت که ماه روی ترا…
ز خال روز سیاهی که داشتم دارم
ز خال روز سیاهی که داشتم دارم ز زلف رشته آهی که داشتم دارم رسید اگر چه به پایان چو شمع هستی من ز اشک…
ز جوش سینه حرف آفرین میخانه خویشم
ز جوش سینه حرف آفرین میخانه خویشم ز معنیهای رنگین باده پیمانه خویشم نیم پروانه تا برگرد شمع دیگران گردم که من از شعله آواز…
ز بی قراری من می کند سفر بالین
ز بی قراری من می کند سفر بالین ز دست خویش کنم چو سبو مگر بالین همان ز پستی بالین نمی برد خوابم ز گرد…
ز بردباری ما خوار و زار شد عالم
ز بردباری ما خوار و زار شد عالم ز کوه طاقت ما سنگسار شد عالم بس است سلسله جنبان نسیم دریا را ز بیقراری ما…
ز آه کام دو عالم مرا مهیا شد
ز آه کام دو عالم مرا مهیا شد ازین کلید دو صد در به روی من وا شد شکست از می روشن خمار من ساقی…
ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار
ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار ازین شراب نمی در سبوی ما بگذار شکسته رنگی ما ترجمان گویایی است به روی ما بنگر…
رویی به طراوت قمر داری
رویی به طراوت قمر داری چشمی ز ستاره شوختر داری در مصر وجود، ماه کنعان را از حسن غریب دربدر داری شمشیر تو جوهر دگر…
روی تو برق خرمن آسایش دل است
روی تو برق خرمن آسایش دل است زلف تو تازیانه جانهای غافل است هر خون که کرد در دل عشاق، مشک شد اکسیر دانه است…
روشن شود چراغ دل ما ز یکدگر
روشن شود چراغ دل ما ز یکدگر چون رشته های شمع، به هم زنده ایم ما بار گران، سبک به امید فکندن است عمری است…
روزه نزدیک است می باید کلوخ انداز کرد
روزه نزدیک است می باید کلوخ انداز کرد زاهدان خشک را رندانه از سر باز کرد تا رگ ابر بهار و رشته باران بجاست چنگ…
روز وصل است و دل غم دیده ما شاد نیست
روز وصل است و دل غم دیده ما شاد نیست طفل ما در صبح نوروزی چنین آزاد نیست ای نسیم از زلف او بردار دست…
رهرو عشق چه پروای مغیلان دارد؟
رهرو عشق چه پروای مغیلان دارد؟ بیخودی در ته پا تخت سلیمان دارد این همان عشق غیورست که صد یوسف را از فراموشی جاوید به…
رگ ابری است آن لبهای نوخط، بوسه بارانش
رگ ابری است آن لبهای نوخط، بوسه بارانش که عمر جاودان بخشد به عاشق مد احسانش سرانگشت سهیل از زخم دندان جوی خون گردد ز…
رسیده است به آفاق صیت دولت ما
رسیده است به آفاق صیت دولت ما تپیدن دل بی تاب ماست نوبت ما کلاه گوشه اقبال ماست بی کلهی گذشتگی ز دو عالم بود…
رزق دهن تیغ بود هر گلو که هست
رزق دهن تیغ بود هر گلو که هست قالب تهی ز سنگ کند هر سبو که هست نتوان به هر دو دست سر خود نگاهداشت…
رخ گلرنگش از مژگان خونخوارست گیراتر
رخ گلرنگش از مژگان خونخوارست گیراتر گل بی خار این گلزارازخارست گیراتر زمستی گر چه نتواند گرفتن چشم او خود را زخون ناحق آن روی…
رتبه بال پری باشد پر تیر ترا
رتبه بال پری باشد پر تیر ترا شوخی چشم غزالان است زهگیر ترا می شود سرسبز از عمر ابد، آن را که کشت داده اند…
راحت کونین در زیر سر بیگانگی است
راحت کونین در زیر سر بیگانگی است هست اگر دارالامانی کشور بیگانگی است از ریاض آشنایی خاطر خرم مجوی این گل بی خار در بوم…
دیده های پاک را با حسن، کشتی آشناست
دیده های پاک را با حسن، کشتی آشناست شبنم روشن گهر در گلستان فرمانرواست اهل دل را کعبه و بتخانه می دارد عزیز خال موزون…
الف قدی که منم سینه چاک بالایش
الف قدی که منم سینه چاک بالایش سپهر سبزه خوابیده ای است درپایش ز سایه سرو و صنوبر الف کشد برخاک به هر چمن که…
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن کردن مشکل است
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن کردن مشکل است چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است هر چه جز معشوق باشد پرده…
اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی
اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی ز بوی گل قفسم رشک گلستان بودی عنان گسسته نمی رفت باد پای نفس اگر حضور درین تیره خاکدان بودی…
دوش با ما سرگران بودی چه در سر داشتی؟
دوش با ما سرگران بودی چه در سر داشتی؟ باده می خوردی و خون ما به ساغر داشتی سبزه باغ و بهار ما زبان شکر…
اگر طوفان زچشم خونفشان من برون آید
اگر طوفان زچشم خونفشان من برون آید کجا از عهده خواب گران من برون آید؟ زهی غفلت که با این زشت کاری چشم آن دارم…
زلف او موی سفید نافه را در خون کشید
زلف او موی سفید نافه را در خون کشید شاخ سنبل را زگلشن موکشان بیرون کشید رتبه من در سیه بختی بلند افتاده است کوکب…
اگر چه قامت سرو اعتدال را دارد
اگر چه قامت سرو اعتدال را دارد کجا نزاکت آن نونهال را دارد؟ ز رستخیز خزان رنگ را نمی بازد دعای من به دو دست…
زروی لاله رنگت آب رونق از چمنها شد
زروی لاله رنگت آب رونق از چمنها شد گل بی خار در عهد تو خار پیرهنها شد اگر شام غریبان نسخه از زلف تو بردارد…
اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش
اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش چه بیتابانه می چسبد به دل لبهای شیرینش ازان در چشم او عاشق بود از…
شکر ما کوته زبان از کثرت احسان شده است
شکر ما کوته زبان از کثرت احسان شده است برگ این نخل برومند از ثمر پنهان شده است دست از دامان دلهای پریشان برمدار رو…
اگر به پیرهن گل وگلاب باز آید
اگر به پیرهن گل وگلاب باز آید امید هست به جوی من آب باز آید شکسته پر وبالم درست خواهد شد به آشیانه چو مرغ…
شرم از نگاه آن گل سیراب می چکد
شرم از نگاه آن گل سیراب می چکد زان تیغ الحذر که ازو آب می چکد زان چشم پر خمار می ناب می چکد زان…
اگر از اهل ایمانی مهیا باش آفت را
اگر از اهل ایمانی مهیا باش آفت را که دندان می گزد پیوسته انگشت شهادت را دل صد پاره ما را نگاهی جمع می سازد…