می شود دایره خلق ز بیماری تنگ

می شود دایره خلق ز بیماری تنگ زین سبب چشم تو پیوسته بود بر سر جنگ تندخو را نشود آینه دل بی زنگ که محال…

ادامه مطلب

خزان رسید وگل افشانی بهار نماند

خزان رسید وگل افشانی بهار نماند به دست بوسه فریب چمن نگار نماند چنان غبار خط آن صفحه عذار گرفت که جای حاشیه زلف برکنار…

ادامه مطلب

می زداید بی کسی زنگ از دل افگار من

می زداید بی کسی زنگ از دل افگار من از پرستاران گرانتر می شود بیمار من پرتو منت کند عالم به چشم من سیاه باشد…

ادامه مطلب

خراب چشم تو اندیشه عتابش نیست

خراب چشم تو اندیشه عتابش نیست که می پرست غم از تلخی شرابش نیست بیاض گردن او در کتابخانه حسن سفینه ای است که حاجت…

ادامه مطلب

می خورد با دیگران مستانه بر ما بگذرد

می خورد با دیگران مستانه بر ما بگذرد در فرنگ این ظلم و این بیداد حاشا بگذرد! در دل هر نقطه خالش سواد اعظمی است…

ادامه مطلب

خانه ای کز نور حسن او مصفا می شود

خانه ای کز نور حسن او مصفا می شود حلقه بیرون در محو تماشا می شود هر طلسمی را به نام باددستی بسته اند چشم…

ادامه مطلب

می پرد چشم به خال لب جانانه مرا

می پرد چشم به خال لب جانانه مرا حرص چون دام فزون می شود از دانه مرا ابر را تشنه دریا، گهرافشانی کرد حرص می…

ادامه مطلب

خال زیر لب آن ماه لقا افتاده است

خال زیر لب آن ماه لقا افتاده است چشم بد دور که بسیار بجا افتاده است دل بی جرأت ما گوشه نشین ادب است ورنه…

ادامه مطلب

موج دریا را نباشد اختیار خویشتن

موج دریا را نباشد اختیار خویشتن دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار باشد…

ادامه مطلب

خاکسارانی که همت بر تحمل بسته اند

خاکسارانی که همت بر تحمل بسته اند دست رستم را به تدبیر تنزل بسته اند از ثبات پای خود لنگر به دست آورده اند بادبان…

ادامه مطلب

مهر خاموشی مرا گنجینه اسرار کرد

مهر خاموشی مرا گنجینه اسرار کرد دامنم را چون صدف پر گوهر شهوار کرد از زبان پیوسته خاری بود در پیراهنم بی زبانی دامنم را…

ادامه مطلب

خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟

خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟ دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟ سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش…

ادامه مطلب

منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز

منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز در بیضه بود ناله من آشیانه سوز ای بخت، چشم باز کن این بزم راببین ماییم و…

ادامه مطلب

خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست

خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست خاک در کاسه آن سر که هوادارش نیست گر چه خط سیهش دست نداده است به هم…

ادامه مطلب

من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم

من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هردم زمینی خوش کنم چون سویدا از جهان با گوشه دل…

ادامه مطلب

حلقه بر هر در چو خورشید سبک لنگر مزن

حلقه بر هر در چو خورشید سبک لنگر مزن تا در دل می توان زد حلقه بر هر در مزن هست با لب تشنگی حسن…

ادامه مطلب

من که بیخود شدم از می، چه کند ساز به من؟

من که بیخود شدم از می، چه کند ساز به من؟ در چنین وقت کجا می رسد آواز به من؟ بود بر طاق عدم حقه…

ادامه مطلب

دوستی با کورفهمان حجت نادیدگی است

دوستی با کورفهمان حجت نادیدگی است وحشت از فهمیدگان برهان نافهمیدگی است در بساط آفرینش مردمان چشم را گر لباس فاخری باشد همین پوشیدگی است…

ادامه مطلب

مگیر غفلت خود سهل اگر چه یک نظرست

مگیر غفلت خود سهل اگر چه یک نظرست که تخم دوزخ عالم گداز یک شررست میان خرمن گل غوطه چون تواند زد؟ هنوز بلبل ما…

ادامه مطلب

دو چشم شوخ ترا دیده بان نمی باید

دو چشم شوخ ترا دیده بان نمی باید که آهوان حرم را شبان نمی باید شکوه حسن تو راه نگاه را بسته است گل عذار…

ادامه مطلب

مکن طول امل را پیروی تا پیشوا گردی

مکن طول امل را پیروی تا پیشوا گردی عنان خود به هر موجی مده تا ناخدا گردی خس و خاشاک ساحل این سخن با موج…

ادامه مطلب

دماغ سوختگان را شراب تازه کند

دماغ سوختگان را شراب تازه کند زمین تشنه جگر را سحاب تازه کند ستاره سوختگان باغ دلگشای همند که مغز سوخته بوی کباب تازه کند…

ادامه مطلب

مکن از بخت شکایت که وبالش می بود

مکن از بخت شکایت که وبالش می بود پای طاوس اگر چون پر و بالش می بود چون ثمر دست به رعنایی اگر می افشاند…

ادامه مطلب

دلم ز پاس نفس تار می شود چه کنم

دلم ز پاس نفس تار می شود چه کنم وگرنه نفس کشم افگار می شود چه کنم اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار…

ادامه مطلب

معنی از لفظ سبکروح فلک پروازست

معنی از لفظ سبکروح فلک پروازست لفظ پرداخته بال وپر این شهبازست عشق بالاتر از آن است که در وصف آید چرخ کبکی است که…

ادامه مطلب

دلدار رفت و برد دل خاکسار من

دلدار رفت و برد دل خاکسار من یکبار شد ز دست کند و شکار من رفتی و رفت با تو دل بی قرار من یکبار…

ادامه مطلب

مشکل که دل از ناله و فریاد گشاید

مشکل که دل از ناله و فریاد گشاید از غنچه پیکان چه گره باد گشاید گر عشق نبندد کمر غیرت فرهاد پیداست چه از تیشه…

ادامه مطلب

دل نبندند عزیزان جهان در وطنی

دل نبندند عزیزان جهان در وطنی که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی صبح پیری شد و از خواب نگشتی بیدار بر تو شد جامه…

ادامه مطلب

مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست

مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست این آینه رو پرده نشین از نفس ماست بال و پر ما تیر جگردوز خزان است پیراهن گل چاک…

ادامه مطلب

دل ما روشن از افلاک نگردد هرگز

دل ما روشن از افلاک نگردد هرگز تیغ از دامن تر پاک نگردد هرگز صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود بی دلی پاک، سخن…

ادامه مطلب

یاد دارد تخت شاهان قلزم خضرا بسی

یاد دارد تخت شاهان قلزم خضرا بسی سرنگون گردیده زین کشتی درین دریا بسی خاک ها در کاسه سرکرده چون موج سراب رهروان تشنه لب…

ادامه مطلب

دل عاشق کجا از ساغر سرشار بگشاید؟

دل عاشق کجا از ساغر سرشار بگشاید؟ به آب خضر لب کی تشنه دیدار بگشاید؟ نگردد از نشاط ظاهری کم کلفت باطن دل پیکان کجا…

ادامه مطلب

یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما

یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده اند…

ادامه مطلب

دل شکسته من درد را دوا گیرد

دل شکسته من درد را دوا گیرد نمک به دیده من رنگ توتیا گیرد چنین که من ز لباس تعلق آزادم عجب که پهلوی من…

ادامه مطلب

یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما

یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما معنی یک بیت بودیم از طریق اتحاد…

ادامه مطلب

دل ز کاهش واصل آن یار جانی شد ز من

دل ز کاهش واصل آن یار جانی شد ز من این زمینی از ریاضت آسمانی شد ز من مشت خاری داشتم تا آشیانی داشتم باغها…

ادامه مطلب

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید در سواد اعظم چشم غزالان واکشید مگذر از دریوزه دلها که از ارباب فقر آن توانگر…

ادامه مطلب

دل راه در آن زلف گرهگیر ندارد

دل راه در آن زلف گرهگیر ندارد دیوانه ما طالع زنجیر ندارد مژگان بلند تو رساتر ز نگاه است حاجت به پر عاریه این تیر…

ادامه مطلب

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی تبخال زد از آه جگرسوز لب صبح وز دل تو ستمگر…

ادامه مطلب

دل را به هم شکن که فروزان شود ز حسن

دل را به هم شکن که فروزان شود ز حسن کآیینه شکسته چراغان شود ز حسن گر تن دهد به کاوش مژگان اسیر عشق هر…

ادامه مطلب

وصف شکر تا به چند از طوطیان باید شنید؟

وصف شکر تا به چند از طوطیان باید شنید؟ حرف تلخی هم از آن شیرین زبان باید شنید سهل باشد، نوشخند گل تلافی می کند…

ادامه مطلب

دل در آن زلف زره سان جای خود وا می کند

دل در آن زلف زره سان جای خود وا می کند شست چون صاف است پیکان جانی خود وا می کند موشکافان زود در دلها…

ادامه مطلب

دل چسان پیچد عنان آه دردآلود را؟

دل چسان پیچد عنان آه دردآلود را؟ ز آتش سوزان عنانداری نیاید دود را تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب نیست سیرابی…

ادامه مطلب

دل بی صبر به طوفان بلا رهبر ماست

دل بی صبر به طوفان بلا رهبر ماست بال موج خطر از کشتی بی لنگر ماست بوسه آن لب میگون و لب ما، هیهات این…

ادامه مطلب

دل به این عمر سبکسیر چرا شاد کنیم

دل به این عمر سبکسیر چرا شاد کنیم برسر ریگ روان خانه چه بنیاد کنیم مهره گل پی بازیچه اطفال خوش است دل به بازیچه…

ادامه مطلب

دل آزاده از طول امل بسیار می پیچد

دل آزاده از طول امل بسیار می پیچد که مصحف بر خود از شیرازه زنار می پیچد کدامین بی ادب زد حلقه بر در این…

ادامه مطلب

دل از امید وصلش هر زمان در پیچ و تاب افتد

دل از امید وصلش هر زمان در پیچ و تاب افتد وگرنه خضر هیهات است در دام سراب افتد بهشتی نیست غیر از درد و…

ادامه مطلب

دستی به سر زلف خود از ناز کشیدی

دستی به سر زلف خود از ناز کشیدی تا حلقه به گوش که دگر باز کشیدی شد بر لب دریاکش من مهر خموشی جامی که…

ادامه مطلب

دست رد مشکل بود بر توشه عقبی زدن

دست رد مشکل بود بر توشه عقبی زدن ورنه آسان است پشت پای بر دنیا زدن از سبکروحی اگر بر دل گذاری بار خلق می…

ادامه مطلب

درین صحرا که یارب از پی نخجیر می آید؟

درین صحرا که یارب از پی نخجیر می آید؟ که آهو بی محابا در پناه شیر می آید دل بیدار می باید وصال زلف جانان…

ادامه مطلب