غزلیات – صائب تبریزی
غباری از بیابان جنون بالا نمی گیرد
غباری از بیابان جنون بالا نمی گیرد که دل از سینه لیلی ره صحرا نمی گیرد زمین سینه عاشق عجب خاصیتی دارد که تا سرکش…
پروای خط مشکین آن دلرباندارد
پروای خط مشکین آن دلرباندارد اندیشه از سیاهی آب بقا ندارد با راستی توان برد از پیش کار حق را موسی سلاح دیگر غیر از…
عیش فرش است در آن محفل روح افزایی
عیش فرش است در آن محفل روح افزایی که فتد شیشه می جایی و ساقی جایی گرد کلفت ننشیند به جبین در بزمی که بود…
پرده پوشی عشق عالمسوز را پیدا کند
پرده پوشی عشق عالمسوز را پیدا کند پرده تبخال تب را بیشتر رسوا کند خرده راز محبت می شکافد سینه را این شرار شوخ کار…
عنان به طول امل داده ای دریغ از تو
عنان به طول امل داده ای دریغ از تو به کوچه غلط افتاده ای دریغ از تو دلی که هر دو جهان رونمای او نشود…
پاکدامان را غمی از تهمت ناپاک نیست
پاکدامان را غمی از تهمت ناپاک نیست بحر را از پنجه خونین مرجان باک نیست نیست اگر آب حیا در چشم گردون گو مباش شکرلله…
عمر در تلخی سرآید در شراب افتاده را
عمر در تلخی سرآید در شراب افتاده را ساحل از موج خطر باشد در آب افتاده را دارد از حکم روان ما را قضا در…
بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده
بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده ما را ز خویش بستان خود را دمی به ما ده از پافتادگانیم در زیر پا نظر…
عقل پوچ از عهده سودا نمی آید برون
عقل پوچ از عهده سودا نمی آید برون پنبه از تسخیر این مینا نمی آید برون چشم آن دارم که با نام و نشان آیم…
بیخبر شو ز جهان گر خبری می گیری
بیخبر شو ز جهان گر خبری می گیری چون گل از پوست برآ گر ثمری می گیری می شود خواب گران شهپر پرواز ترا اگر…
عشق کو همچو گل با خون خود بازی کنیم
عشق کو همچو گل با خون خود بازی کنیم جمله تن ناخن شویم و سینه پردازی کنیم نیست جای طعن اگر از خلق روگردان شدیم…
بی گل رخسار او هرگاه در بستان شدم
بی گل رخسار او هرگاه در بستان شدم خنده بیدردی گل دیدم وگریان شدم عشق بر هر کس که زورآورد من گشتم خراب سیل در…
عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر
عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر می کند بیچارگان را چاره سازی بیشتر می کشد قامت به قدر ریشه هر نخلی که هست هر قدرپستی…
بی صحبت تو عیش میسر نمی شود
بی صحبت تو عیش میسر نمی شود رغبت به بوسه لب ساغر نمی شود یارب چه خاک بر سر بی طاقتی کنم دستم دچار دامن…
عشق خوش سودا کف بی مغز را عنبر کند
عشق خوش سودا کف بی مغز را عنبر کند آه را ریحان، سرشک تلخ را گوهر کند خار در پیراهنش می ریزد از زخم زبان…
بی توام در دل شراب ناب می گردد گره
بی توام در دل شراب ناب می گردد گره در زمین تشنه من آب می گردد گره قطره آبی که دریا را فرامش می کند…
عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست
عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست رشته هموار را بالین و بستر گوهرست می روند از جا سبک مغزان ز دنیای خسیس برگ کاهی…
بی آبرو حیات ابد زهر قاتل است
بی آبرو حیات ابد زهر قاتل است ما آبرو به چشمه حیوان نمی دهیم هر چند دست ما چو حباب از گهر تهی است ما…
عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن
عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن پیش کلیم دست بدر می کنی مکن صدق عزیمت است دلیل ره طلب تو سست عزم، عزم…
بوسه ای قیمت ازان لبها به صد جان کرده ای
بوسه ای قیمت ازان لبها به صد جان کرده ای برخوری از نعمت خوبی، که ارزان کرده ای گرد ننشیند به دامانت که چون سیل…
عالمی را از عمارت پای در گل رفته است
عالمی را از عمارت پای در گل رفته است وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است می شود زنجیر پا عقل فلک…
بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است
بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است ز درد و داغ، بهاری است عشق…
عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟
عاشقان را چه غم از سلسله پا باشد؟ موج کی مانع آمد شد دریا باشد؟ پیش چشمی که نرفته است ازو آب حیا در و…
بهار آفرینش را نگاری نیست غیر از تو
بهار آفرینش را نگاری نیست غیر از تو نگار این گلستان را بهاری نیست غیر از تو بهاری هست در هر سال مرغان گلستان را…
عارفانی که ازین رشته سری یافته اند
عارفانی که ازین رشته سری یافته اند بی خبر گشته ز خود تا خبری یافته اند سالها مرکز پرگار حوادث شده اند تا ازین دایره…
به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را
به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را بس است آب دهن آسیای دندان را مدار چشم تفاوت ز پله میزان یکی است…
ظلم است که درمان خود از درد ندانی
ظلم است که درمان خود از درد ندانی قدر دل گرم و نفس سرد ندانی از زردی چهره است منور دل خورشید ای وای اگر…
به هر آب تنک کی همت من آشنا گردد؟
به هر آب تنک کی همت من آشنا گردد؟ من و بحری که از یک موجش این نه آسیا گردد خودی سرگشته دارد راه پیمایان…
طایری را که به دام تو گرفتار شود
طایری را که به دام تو گرفتار شود دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود می کند کعبه نفس سوخته استقبالش هرکه را صدق طلب…
به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آید؟
به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آید؟ می روشن مگر از مشرق مینا برون آید به چشم تنگ، سوزن رشته را…
صفحه دل، سیه از مشق تمنا کردیم
صفحه دل، سیه از مشق تمنا کردیم کعبه را بتکده زین خط چلیپا کردیم از سیه کاری انفاس، دل روشن را آخرالامر سیه خانه سودا…
به لبم بی تو چنان تند نفس می آمد
به لبم بی تو چنان تند نفس می آمد که ز تبخاله ام آواز جرس می آمد سالم از بادیه ای برد مرا بیخبری که…
صد شکوه بجا ز دلم جوش می زند
صد شکوه بجا ز دلم جوش می زند شرم حضور مانع اظهار می شود گر صاف شد کلام تو صائب غریب نیست اشک سحاب گوهر…
به که غافل باشد آن سرو روان از خویشتن
به که غافل باشد آن سرو روان از خویشتن ورنه خواهد گشت از غیرت نهان از خویشتن بی نیازست از بدآموزان دل بی رحم او…
صبح میخانه نشینان کف دریای می است
صبح میخانه نشینان کف دریای می است شفق باده کشان چهره حمرای می است تا سیه مست نگردیم پشیمان نشویم ساحل توبه ما در دل…
به فکر دل نفتادی به هیچ باب دریغ
به فکر دل نفتادی به هیچ باب دریغ به گنج راه نبردی درین خراب دریغ تمام عمر تو درفکرهای پوچ گذشت نشد محیط تو صافی…
صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر
صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر عیش رمیده را به کمند شراب گیر بردار پنبه از سر مینای می به لب مهر از دهان…
به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم
به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم شکسته است نمکدان چرخ را شورم ز جوش سینه من خم به وجد می آید چکیده کف…
شیشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم
شیشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم از سبک مغزی گرانسنگ است خواب غفلتم جست خون مرده از خواب گرانسنگ عدم من ز بیدردی…
به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را
به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را نکردی گوش بر تعلیم ما تا باختی خود را ندانستی که چشم بد نکویان را زیان…
شوق را شهپر توفیق سبکباری توست
شوق را شهپر توفیق سبکباری توست راه نزدیک فنا، دور ز خودداری توست دامن دشت فنا پاکترست از کف دست سنگ اگر هست درین راه،…
به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است
به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است به شمع، نامه پروانه بال پروانه است یکی است بستن احرام و بستن زنار ترا که روی دل…
شور دریای سخن از دل پر جوش من است
شور دریای سخن از دل پر جوش من است قفل گنجینه معنی لب خاموش من است معنی بکر که در پرده غیب است نهان بی…
به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا
به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا ندارد طاقت بند گران بال…
شوخ چشمان درد بیش و کم به دل افزوده اند
شوخ چشمان درد بیش و کم به دل افزوده اند ورنه ارباب رضا از بیش و کم آسوده اند شور محشر را صفیر نی تصور…
به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد می گیرد
به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد می گیرد به چشم بسته صید خویش این صیاد می گیرد کنم با کوه چون نسبت ترا…
شمع را شب تیغ روشن از نیام آید برون
شمع را شب تیغ روشن از نیام آید برون از سیاهی اختر پروانه شام آید برون حسن کامل می شود در پرده شرم و حیا…
به خاک دیر جبینی که آشنا باشد
به خاک دیر جبینی که آشنا باشد اگر به کعبه رود روی بر قفا باشد نشاط هردو جهان بی حضور دل بادست بجاست تخت سلیمان…
مزد دست و تیغ قاتل چشم قربانی بس است
مزد دست و تیغ قاتل چشم قربانی بس است عذرخواه نقش از نقاش حیرانی بس است غوطه زن در بحر و فارغ شو ز گیر…
به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش
به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش اگر ذوق تماشای خودآن مغرور دریابد که می آرد دگر…