غزلیات – صائب تبریزی
سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را
سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را می زنم آتش به سقف این خانه دلگیر را حالت فرهاد و کارش روشن است…
از طوطی من روی سخن رنگ برآورد
از طوطی من روی سخن رنگ برآورد این آینه را حرف من از زنگ برآورد از ننگ طمع نام نبود اهل سخن را این طایفه…
سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است
سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است بوی پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است هر که بوی جگر سوخته ما نشنید بوی ریحان گلستان…
از شعر بهره ای به سخنور نمی رسد
از شعر بهره ای به سخنور نمی رسد از بوی عود فیض به مجمرن می رسد دلبر چنان خوش است که دل را کند کباب…
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا عمرها شد تا کمند آه را چین می…
از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟
از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟ تن بوته گدازست تا سر بجاست ما را راه سلوک ما را از خار می کند…
سبکروان که طلبکار یار می گردند
سبکروان که طلبکار یار می گردند غبار رهگذر انتظار می گردند برآز قید علایق که خانه بردوشان ز سیل حادثه کم بیقرار می گردند ز…
از سر من مغز را سودا برون می آورد
از سر من مغز را سودا برون می آورد زور این می پنبه از مینا برون می آورد خرده از سنگین دلان نتوان به همواری…
سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را
سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را نبازم همچو کوه از هر صدایی لنگر خود را ندزدد آفتاب از ماه نو پهلو، چه…
از زنگ کبر آینه خویش ساده کن
از زنگ کبر آینه خویش ساده کن در زیر پا نظر کن و حج پیاده کن چون مور مدتی کمر بندگی ببند دیگر ز روی…
سالک از منزل نزدیک شکایت دارد
سالک از منزل نزدیک شکایت دارد شوق را سست کند ره چو نهایت دارد تشنه تیغ فنا راست سپر ابر بلا شمع آتش به سر…
از زخم زبان نیست گزیر اهل رقم را
از زخم زبان نیست گزیر اهل رقم را بی چاک که دیده است گریبان قلم را؟ ناخن ز سبکدستی ما برگ خزان است چون سکه…
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا حلقه بیرون این دنیای باطل کن مرا وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است پای خواب آلوده دامان…
از دل هرآنچه خاست دل آن را مکان بود
از دل هرآنچه خاست دل آن را مکان بود از گوش نگذرد سخنی کز زبان بود بی برگی آرمیدگی دل دهد ثمر خواب بهار باغ…
زین درد بی شمار که دل را نصیب شد
زین درد بی شمار که دل را نصیب شد خواهد زراه تجربه آخرطبیب شد نتوان نگاه داشت به زنجیر در بهشت چشمی که آشنا به…
از دست رود خامه چو نام تو نویسند
از دست رود خامه چو نام تو نویسند پرواز کند دل چو پیام تو نویسند حرزی که بردزنگ ز آیینه دلها از روی خط غالیه…
زهی گردون کف بی مغزی از دریای عاشق تو
زهی گردون کف بی مغزی از دریای عاشق تو دو عالم یک گریبان چاک از سودای عشق تو ز شرم ناکسی چون اشک می غلطد…
از خموشی دل روشن گهران آب خورد
از خموشی دل روشن گهران آب خورد کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد گرد غربت ز رخش بحر کند پاک آخر هر که…
زنور عارضش هر ذره ای خورشید منظر شد
زنور عارضش هر ذره ای خورشید منظر شد زشکر خنده اش هر چشم موری تنگ شکر شد چه رخسار جهانسوز و چه چشم دلفریب است…
از خشک طینتان مطلب جز جواب خشک
از خشک طینتان مطلب جز جواب خشک بحر سراب را چه بود جز سحاب خشک ؟ در زهد من نهفته بود رغبت شراب چون نغمه…
زمین به لرزه درآید ز دل تپیدن من
زمین به لرزه درآید ز دل تپیدن من شود سپهر زمین گیر از آرمیدن من شکوه دانه من تا به آسمان چه کند دو نیم…
از حسن تو جیب خاک پر ماه است
از حسن تو جیب خاک پر ماه است یوسف ز خجالت تو در چاه است خالی که ز گردن تو می تابد همچشم ستاره سحرگاه…
زلف مشکین را چرا آن نازپرور می برد؟
زلف مشکین را چرا آن نازپرور می برد؟ بی خطا افتاده خود را چرا سر می برد؟ هر نفس غم پاره ای از جسم لاغر…
از جهان تلخ نتوان با درشتی کام یافت
از جهان تلخ نتوان با درشتی کام یافت کز زبان چرب، تشریف شکر بادام یافت تنگدستی مایه امیدواری شد مرا بهله با دست تهی تا…
کاو کاو منکران می آرد از چشمش برون
کاو کاو منکران می آرد از چشمش برون عیسی آن شیری که از پستان مریم خورده است در گرانان نشتر آزار را تأثیر نیست ورنه…
از تن خاکی دل صد پاره می آید برون
از تن خاکی دل صد پاره می آید برون این شرر آخر ز سنگ خاره می آید برون نیست از بخت سیه دلهای روشن را…
کار دنیا کن و اندیشه عقبی مگذار
کار دنیا کن و اندیشه عقبی مگذار تابه عقبی نرسی دامن دنیا مگذار خود حسابی خط پاکی است ز دیوان حساب آنچه امروز توان کرد…
از تپش منع دل بی سر و پا نتوان کرد
از تپش منع دل بی سر و پا نتوان کرد منع بیطاقتی قبله نما نتوان کرد نتوان آب گرفت از جگر تشنه تیغ دل ز…
قسمت ما از بهاران همچو گل خمیازه ای است
قسمت ما از بهاران همچو گل خمیازه ای است روزی بلبل ز فریاد و فغان آوازه ای است هر گلی را نوبهاری هست در باغ…
از بساط فلک آن سوی بود بازی ما
از بساط فلک آن سوی بود بازی ما شش جهت کیست به ششدر فکند بازی ما؟ ما حریفان کهنسال جهان ازلیم طفل شش روزه عالم…
قدم بر چشم من نه قلزم خون را تماشا کن
قدم بر چشم من نه قلزم خون را تماشا کن بیا در سینه من بر مجنون را تماشا کن اگر تاب تماشای دل پر خون…
از بس ز خون ما شده گلگون عقیق تو
از بس ز خون ما شده گلگون عقیق تو در ساغر سهیل کند خون عقیق تو می برد اگر عقیق ازین پیش تشنگی سازد به…
فیضی که سهیل به خاک یمن رسد
فیضی که سهیل به خاک یمن رسد از دیدن عقیق لب او به من رسد از عطسه غزال شود دشت لاله گون گر بوی زلف…
از آن چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم
از آن چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده است روز دست تدبیرم ز اقلیم اثر برگشتن آه من نمی داند…
فکر جانسوز مرا یک نقطه بی انداز نیست
فکر جانسوز مرا یک نقطه بی انداز نیست یک سپند بزم من بی شعله آواز نیست در سر کویی که من بر اطلس خون می…
آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است
آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است که ز هر حلقه، در باغ نوی باز شده است جوهر از آینه حسن تو…
فسون صبر در دلهای پرخون در نمی گیرد
فسون صبر در دلهای پرخون در نمی گیرد چو دریا بیکران افتد به خود لنگر نمی گیرد سیاهی بر سر داغ من آتش زیر پا…
آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟
آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟ تندی سیل به همواری دریا چه کند؟ بی مددکاری دل دست دعا بیکارست تیشه بی بازوی فرهاد به…
فروغ ذره به چشم من آب می آرد
فروغ ذره به چشم من آب می آرد که تاب شعشعه آفتاب می آرد؟ فدای آبله پای جستجو گردم که از سراب سبوی پرآب می…
ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی
ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی یک ترشرو تلخ سازد عیش را بر عالمی شبنمی بر دامن گلهای بی خارست بار بر سبکروحان…
فارغ بود از افسر زرین سر خورشید
فارغ بود از افسر زرین سر خورشید کز شعشعه خویش بود افسر خورشید از وصل تسلی نشود عاشق صادق خمیازه صبح است گل ساغر خورشید…
آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد
آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد از دهان موج بیتابانه صد خمیازه کرد از پریشان گردی گلشن زهم پاشیده بود دام، اوراق…
غیر حق را می دهی ره در حریم دل چرا؟
غیر حق را می دهی ره در حریم دل چرا؟ می کشی بر صفحه هستی خط باطل چرا از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره…
پیش غافل سخن از پند و نصیحت راندن
پیش غافل سخن از پند و نصیحت راندن هست بر صورت دیوار گلاب افشاندن ابجد مشق جنون من سودازده است خط دیوانی زنجیر، مسلسل خواندن…
غنچه باغ حیا سر به گریبان خندد
غنچه باغ حیا سر به گریبان خندد گل بی شرم بود آن که پریشان خندد شد چراغ ره تاریک عدم خنده برق کس درین غمکده…
پیش از وصال، ترک تمنای خام کن
پیش از وصال، ترک تمنای خام کن تا گل نیامده است علاج ز کام کن در همت از عقیق فرومایه کم مباش تن در خراش…
غم را اگر برون ندهد سینه آینه است
غم را اگر برون ندهد سینه آینه است گر زنگ را فرو خورد آیینه آینه است مشاطه جهان، نظر پاک بین توست عالم منورست اگر…
پیام دوست ز باد بهار می شنوم
پیام دوست ز باد بهار می شنوم ز چاک سینه گل بوی یار می شنوم جنون من چه عجب گر یکی هزار شود؟ که وصف…
غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟
غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟ ز سر گذشته چه پروای دردسر دارد؟ اثر مجو ز دعا تا دلت درست بود که در شکستگی…
پشت آیینه بود پرده مستوری زشت
پشت آیینه بود پرده مستوری زشت زاهد از کعبه همان به که نیاید به کنشت اختر ما ز سیه روزی طالع داغ است دیده شور…