غزلیات – صائب تبریزی
وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد
وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد این غبار از خاطر من دامن صحرا نبرد کی شود با ما طرف در عاشقی هر خام دست؟ کوهکن…
دل را ز قید جسم رها می کنیم ما
دل را ز قید جسم رها می کنیم ما این دانه را ز کاه جدا می کنیم ما عمر دوباره در گره روزگار نیست جان…
وحشتی داده ز اوضاع جهان دست مرا
وحشتی داده ز اوضاع جهان دست مرا که به زنجیر دو زلفش نتوان بست مرا بس که آشفته ز سودای توام، می گردد صفحه مشق…
دل خراب از خنده پنهان آن گل می شود
دل خراب از خنده پنهان آن گل می شود سنگ این مینای خالی پرتو مل می شود ساحل دریای آشوب است ترک اختیار موج بر…
دل چنین زار و نزار از اختر بد گوهرست
دل چنین زار و نزار از اختر بد گوهرست شعله لاغر این چنین از چشم تنگ مجمرست نیست غافل گلشن از احوال بیرون ماندگان رخنه…
دل بی غبار از لب خاموش می شود
دل بی غبار از لب خاموش می شود از جوهر آب آینه خس پوش می شود بی مغز را کند دهن بسته مغزدار خوان تهی…
دل به حرف پوچ تا کی شاد خواهی ساختن؟
دل به حرف پوچ تا کی شاد خواهی ساختن؟ مصحف خود چند کاغذ باد خواهی ساختن؟ می کند موج حوادث رخنه چون جوهر در او…
دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد
دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد یار وحشی تر ازان است که در دل باشد چهره لیلی اگر پرده شرمی دارد چه ضرورست که…
دل از حریم سینه به مژگان رسیده است
دل از حریم سینه به مژگان رسیده است کشتی به چار موجه طوفان رسیده است از دل مجو قرار در آن زلف تابدار دیوانه ام…
دستی که شد به گردش پیمانه آشنا
دستی که شد به گردش پیمانه آشنا دیگر نشد به سبحه صد دانه آشنا میزان عدل میل به یک سو نمی کند عارف بود به…
دست شستن ز بقا آب حیات است ترا
دست شستن ز بقا آب حیات است ترا خط کشیدن به جهان خط نجات است ترا برگ از خویش بیفشان، ز ثمر دست بشوی ای…
درین محیط چو غواص هرکه ته دارد
درین محیط چو غواص هرکه ته دارد چو موج به که سر رشته را نگه دارد شراب روز دل لاله را سیه دارد چه حاجت…
دروغ شیوه طبع یگانه ما نیست
دروغ شیوه طبع یگانه ما نیست شرر فشانی، کار زبانه ما نیست تلاش مسند عزت برون در بگذار صف نعال در آیینه خانه ما نیست…
دردست، صبح شیب، می خوشگوار چیست؟
دردست، صبح شیب، می خوشگوار چیست؟ در پیری این سیاه درون این نگار چیست؟ زیر پل شکسته نه جای اقامت است خم شد قدت ز…
در هوای کام دنیا می فشانی جان چرا؟
در هوای کام دنیا می فشانی جان چرا؟ می کنی در راه بت صید حرم قربان چرا؟ چیست اسباب جهان تا دل به آن بندد…
در موج پریشانی من فاصله ای نیست
در موج پریشانی من فاصله ای نیست امروز به جمعیت ما سلسله ای نیست فریاد که اسباب گرفتاری ما را چون حلقه زنجیر ز هم…
در گلستانی که ریزد خون بلبل بر زمین
در گلستانی که ریزد خون بلبل بر زمین در لباس لاله گردد جلوه گر گل بر زمین زود در چاه ندامت سرنگون خواهد فتاد هر…
در کمین این فلک سخت کمانی که تراست
در کمین این فلک سخت کمانی که تراست عاقبت گرد برآرد ز نشانی که تراست نعمت روی زمین چشم ترا سیر نکرد چه کند خاک…
در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
در غبار خط همان زلفش بود جویای دل خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت هیچ…
در شب مهتاب می را آب و تاب دیگرست
در شب مهتاب می را آب و تاب دیگرست باده و مهتاب با هم همچو شیر و شکرست چون به شیرینی نگردد باده های تلخ…
در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود
در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود تیر کج چون از کمان بیرون رود رسوا شود چون صدف هرکس که دندان بر سر دندان نهد…
در رکاب برق دارد پای ،ایام نشاط
در رکاب برق دارد پای ،ایام نشاط دربهار از کف مده چون شاخ گل جام نشاط پیش هرکس پنبه غفلت برون آرد ز گوش دربهار…
در دل پر خون غبار لشکر اندیشه نیست
در دل پر خون غبار لشکر اندیشه نیست گرد را دست تصرف بر درون شیشه نیست کار چون گویاست، بیکارست اظهار کمال کوهکن را ترجمانی…
در خاک و خون کشید مرا ترک زاده ای
در خاک و خون کشید مرا ترک زاده ای مژگان به نازبالش دل تکیه داده ای بر بادپای وعده خلاقی نشسته ای چون سیل در…
در جنون فکر سرو سامان ندارد هیچ کس
در جنون فکر سرو سامان ندارد هیچ کس مدعا چون دیده حیران ندارد هیچ کس در دیار ما که روزی ازدل خود می خورند آرزوی…
در بیابان طلب، راهبری نیست مرا
در بیابان طلب، راهبری نیست مرا سر پرواز به باد دگری نیست مرا آن نفس باخته غواص جگرسوخته ام که به جز آبله دل گهری…
در آن مقام که حیرت دلیل دانایی است
در آن مقام که حیرت دلیل دانایی است نفس شمرده زدن نیز بادپیمایی است حضور، لازم عشق خدایی افتاده است بود همیشه پریشان دلی که…
دانه خال تو روزی که مرا در دل بود
دانه خال تو روزی که مرا در دل بود حاصل روی زمین از من بی حاصل بود مست نازی که تسلی به خبر بودم ازو…
داغی که مرا بر دل دیوانه گذارند
داغی که مرا بر دل دیوانه گذارند شمعی است که بر تربت پروانه گذارند جمعی که قدم بر در میخانه گذارند شرط است که سربر…
داغ است لاله زار دل دردمند ما
داغ است لاله زار دل دردمند ما خواند نوا به آتش سوزان سپند ما تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم ترجیع بند ناله…
داده ام دست ارادت با حنای لای خم
داده ام دست ارادت با حنای لای خم پای رفتن نیست از میخانه ام چون پای خم بیت معمور خرابات است یارب کم مباد تا…
خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد
خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد عشق مجنون را به خلوتگاه…
خوشم به باده گلگون که رنگ او دارد
خوشم به باده گلگون که رنگ او دارد رگی ز تلخی آن یار تندخو دارد سر بریده شبنم به آفتاب رسید همان امید مرا گرم…
خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد
خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد کز این محراب هر حاجت که می خواهی روا گردد در ایام خط از عاشق عنا…
خوش آن که چون گل ازین باغ خنده رو گذرد
خوش آن که چون گل ازین باغ خنده رو گذرد چو برق بر خس و خاشاک آرزو گذرد گره ز غنچه پیکان به عطسه بگشاید…
خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش
خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش کافر مباد کشته تیغ زبان خویش ! یک مرد در قلمرو جرأت نیافتم در دل چوآفتاب شکستم…
خنکی در اسد از مهر جهانگیر مخواه
خنکی در اسد از مهر جهانگیر مخواه نفس سرد ز کام و دهن شیر مخواه ناخن عقده گشایی ز گره چشم مدار فتح باب دل…
خمار می مرا در گوشه میخانه می سوزد
خمار می مرا در گوشه میخانه می سوزد شراب من چو داغ لاله در پیمانه می سوزد کند تأثیر سوز عشق در شاه و گدا…
خطر دارد به محفل از کمند وحدت افتادن
خطر دارد به محفل از کمند وحدت افتادن به گرداب بلا از حلقه جمعیت افتادن کنون کز گرم رفتاری چراغی می شود روشن گرانجانی است…
خط غبار گرد رخ یار آمده
خط غبار گرد رخ یار آمده خورشید حسن بر سر دیوار آمده از خط شده است پشت لب آن نگار سبز؟ یا فوج طوطیی به…
خط سبزی که به گرد لب جانان گشته است
خط سبزی که به گرد لب جانان گشته است پی خضرست که بر چشمه حیوان گشته است چهره نو خط ما روی مه کنعانی است…
خط تو تیغ به رخسار آفتاب کشید
خط تو تیغ به رخسار آفتاب کشید هزار حلقه به گوشش ز پیچ وتاب کشید ز خط چگونه کنم ترک آن لب میگون که می…
خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است
خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است عالمی را زنده دل آن یار جانی کرده است از خس و خار تمنا جلوه آن گلعذار…
زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را
زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را به قدر فلس باشد خار زیر پوست ماهی را گر از روشندلانی، صبر کن بر…
زدست تنگ بر بی برگ دنیا تنگ می گردد
زدست تنگ بر بی برگ دنیا تنگ می گردد به ره پیما زکفش تنگ صحرا تنگ می گردد زجان بگسل اگر آزاده ای، کز رشته…
زخط عذار تو بی آب وتاب خواهد شد
زخط عذار تو بی آب وتاب خواهد شد زهاله ماه تو پا در در رکاب خواهد شد رخی که در جگر لاله خون ازومی سوخت…
زجوش مغز هر دم از سرم دستار می افتد
زجوش مغز هر دم از سرم دستار می افتد کف اندازد به ساحل بحر چون سرشار می افتد به بیکاری برآوردم زکار خود جهانی را…
زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم
زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم دلی در گرد کلفت چون چراغ آسیا دارم شکایت می کنم از یار و امید وفا دارم به…
زانقلاب دل آسوده بیشتر باشد
زانقلاب دل آسوده بیشتر باشد کمند وحدت ما موجه خطر باشد بجز دهان تو کزچهره است خندانتر که دیده غنچه که از گل شکفته ترباشد…
زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست
زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست یاقوت آبدار بتان سنگداغ توست نتوان ز جستجو به تو هر چند راه برد هر کس…