نیستی چون اهل معنی لب به دعوی وا مکن

نیستی چون اهل معنی لب به دعوی وا مکن عیبجویان را به عیب خویشتن گویا مکن بهر مشتی خون که خواهد خرج خاک تیره شد…

ادامه مطلب

چسان مژگان خونین گریه ما را نگه دارد؟

چسان مژگان خونین گریه ما را نگه دارد؟ کجا مرجان به زور پنجه دریا را نگه دارد؟ تنور از عهده تسخیر طوفان برنمی آید حصار…

ادامه مطلب

نیست ممکن ز سخن سیر توان گردیدن

نیست ممکن ز سخن سیر توان گردیدن یا ازین زمزمه دلگیر توان گردیدن می توان گشت به گفتار جهانگیر، ولی نیست ممکن که دهانگیر توان…

ادامه مطلب

چراغ ماه خطر دارد از رمیدن دل

چراغ ماه خطر دارد از رمیدن دل به ساق عرش فتد لرزه از تپیدن دل طلسم هستی خود هر که نشکند چو حباب نمی رسد…

ادامه مطلب

نیست ظرف باده توحید، مخمور مرا

نیست ظرف باده توحید، مخمور مرا می کند حلاجی این می مغز منصور مرا مستی بلبل به ایام خزان خواهد فتاد گر به این عنوان…

ادامه مطلب

چاره غفلت دل آگاه نتوانست کرد

چاره غفلت دل آگاه نتوانست کرد این کتان را پاره از هم ماه نتوانست کرد کی شود کوته به شبگیر بلند این راه دور؟ پیچ…

ادامه مطلب

نیست حاجت دیده بان حسن عتاب آلود را

نیست حاجت دیده بان حسن عتاب آلود را دور باش از خود بود حسن حجاب آلود را پشت این تیغ سیه تاب است از دم…

ادامه مطلب

جوش درون کم از دو سه تبخال چون شود

جوش درون کم از دو سه تبخال چون شود دریا تهی به چشمه غربال چون شود پیچد به دست وپای مگس دام عنکبوت شهباز صید…

ادامه مطلب

نیست بی خار درین بادیه یک آبله وار

نیست بی خار درین بادیه یک آبله وار پای فرسوده چه گل چیند ازین نشترزار؟ رفرف موج درین بحر به ساحل نرسید کشتی ما چه…

ادامه مطلب

جمعیت جسم از نفس پا به رکاب است

جمعیت جسم از نفس پا به رکاب است شیرازه مجموعه ما موج سراب است جایی که بود عمر خضر نقش بر آبی این هستی ده…

ادامه مطلب

نیست از منصور اگر مستانه می گوید سخن

نیست از منصور اگر مستانه می گوید سخن از زبان شمع این پروانه می گوید سخن نیست گوش حق شنو، ورنه مسلسل همچو موج نه…

ادامه مطلب

جمالت دیده ها را مطلع انوار می سازد

جمالت دیده ها را مطلع انوار می سازد دهانت سینه ها را مخزن اسرار می سازد ندارد صرفه ای معشوق را هشیار گرداندن وگرنه غنچه…

ادامه مطلب

نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را

نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را شکوه ای از تلخکامی نیست دوراندیش را سوز دل از دست می گیرد عنان اختیار شمع نتواند…

ادامه مطلب

جسم خاکی را زغفلت چند معماری کنم

جسم خاکی را زغفلت چند معماری کنم چند اوقات گرامی صرف گلکاری کنم قامت خم گشته را نتوان به حکمت راست کرد چند این دیوار…

ادامه مطلب

نو خطان را بر سر نازآورد نظاره ام

نو خطان را بر سر نازآورد نظاره ام زنگ از آیینه دل می برد نظاره ام زخم من در آرزوی مشک می غلطد به خون…

ادامه مطلب

جذبه توفیق هرکس را دل بینا دهد

جذبه توفیق هرکس را دل بینا دهد هر دو عالم را طلاق اول به پشت پا دهد ما گذشتیم از هما و سایه اقبال او…

ادامه مطلب

نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند

نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند نه هرکه گردنی افراخت سروری داند کجا به مرکز حق راه می تواند برد کسی که گردش افلاک…

ادامه مطلب

جان مشتاقان زکوی دلستان چون بگذرد؟

جان مشتاقان زکوی دلستان چون بگذرد؟ کاروان شبنم از ریگ روان چون بگذرد؟ نقطه ها طوطی شوند و حرفها تنگ شکر بر زبان خامه نام…

ادامه مطلب

نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا

نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا رهین وحشت خویشم که می برد هر دم به…

ادامه مطلب

جان رمیده جسم گران را چه می کند

جان رمیده جسم گران را چه می کند تیر ز شست جسته کمان را چه می کند مژگان غبار آینه اهل حیرت است محو رخ…

ادامه مطلب

نه به چشم و دل تنها نگرانیم ترا

نه به چشم و دل تنها نگرانیم ترا همچو دام از همه اعضا نگرانیم ترا تو به چندین نظر لطف نبینی در ما ما به…

ادامه مطلب

جام شراب مرهم دلهای خسته است

جام شراب مرهم دلهای خسته است خورشید مومیایی ماه شکسته است از صد هزار خانه خراب است یادگار گردی که در عذار تو از خط…

ادامه مطلب

نمی شود سخن راست در دهان پنهان

نمی شود سخن راست در دهان پنهان که تیر را نکند خانه کمان پنهان به دل مساز نهان عشق را که ممکن نیست که مه…

ادامه مطلب

تیغ تو می وساقی وپیمانه من شد

تیغ تو می وساقی وپیمانه من شد هر زخم نمایان در میخانه من شد گو شاخ گل آسوده شو از جلوه طرازی اکنون که ته…

ادامه مطلب

نمک صبح در آن است که خندان باشد

نمک صبح در آن است که خندان باشد بخیه ظلم است به زخمی که نمایان باشد نقش هستی نتوان در نظر عارف یافت عکس در…

ادامه مطلب

تو قدر درد و غم جاودان چه می دانی؟

تو قدر درد و غم جاودان چه می دانی؟ حضور عافیت رایگان چه می دانی؟ نکرده ای سفری در رکاب بیهوشی گذشتن از سر کون…

ادامه مطلب

نماند دشت جنون را رمیده آهویی

نماند دشت جنون را رمیده آهویی که پیش وحشت من ته نکرد زانویی چو قبله گمشدگان است دیده سرگردان به محفلی که در او نیست…

ادامه مطلب

تندی خوی ضرورست سخن آیین را

تندی خوی ضرورست سخن آیین را که بنوشند به تلخی، می لب شیرین را بلبلانی که نظر بر رخ گل وا کردند چه شناسند قماش…

ادامه مطلب

نکشیدیم شبی سیمبری در بر خویش

نکشیدیم شبی سیمبری در بر خویش دست ماهمچو سبو ماند به زیر سر خویش نیست پروانه من قابل دلسوزی شمع مگر ازگرمی پرواز بسوزم پر…

ادامه مطلب

تمکین خرام تو ز بسیاری دلهاست

تمکین خرام تو ز بسیاری دلهاست این سیل، بلنگر ز گرانباری دلهاست هر حلقه ای از زلف تو، چون حلقه ماتم از نوحه و از…

ادامه مطلب

نقد جان در بغل از بهر نثار آمده ایم

نقد جان در بغل از بهر نثار آمده ایم همه جا رقص کنان همچو شرار آمده ایم عشق استاده و ما جای دگر مشغولیم به…

ادامه مطلب

تقدیر قطع رشته تدبیر می کند

تقدیر قطع رشته تدبیر می کند تدبیر ساده لوح چه تقدیر می کند ای چرخ فکر گرسنه چشمان خاک کن این یک دو قرص چشم…

ادامه مطلب

نغمه را در دل عشاق اثر بسیارست

نغمه را در دل عشاق اثر بسیارست یک جهان سوخته را نیم شرر بسیارست سنگ طفلان ندهد فرصت خاریدن سر شجری را که درین باغ…

ادامه مطلب

تردد از دل بی آرزو نمی آید

تردد از دل بی آرزو نمی آید چو پای خفته ز من جستجو نمی آید اگر رسد به لبم جان ز تنگدستیها ز من فروختن…

ادامه مطلب

نظر بر آن رخ چون آفتاب نتوان کرد

نظر بر آن رخ چون آفتاب نتوان کرد به یک نگاه دل خویش آب نتوان کرد کمال حسن ترا نقص اگر بود این است که…

ادامه مطلب

ترا به هرگذری هست بیقراردگر

ترا به هرگذری هست بیقراردگر مرابجز تو درین شهر نیست یار دگر ترا اگر غم من نیست غم مباد ترا که جز غم تو مرا…

ادامه مطلب

نشد روشن چراغم از عذار آتش اندودش

نشد روشن چراغم از عذار آتش اندودش مگر چشمی دهم درموسم خط آب ازدودش اجابتهاست درطالع دعای دامن شب را یکی صد شد امید من…

ادامه مطلب

تجلی سنگ را نومید نگذاشت

تجلی سنگ را نومید نگذاشت مترس از دورباش لن ترانی خموشی را امانت دار لب کن پشیمانی ندارد بی زبانی شراب کهنه و یار کهن…

ادامه مطلب

نرم نرم از خلق ناهموار می باید گذشت

نرم نرم از خلق ناهموار می باید گذشت بی صدای پا ازین کهسار می باید گذشت تا درین محفل نفس چون نی توانی راست کرد…

ادامه مطلب

تا نگردد محو انجم مهر تابان کی شود؟

تا نگردد محو انجم مهر تابان کی شود؟ تا نریزد اشک گردون صبح خندان کی شود؟ جلوه عدل است در چشم ستمگر ظلم را آسمان…

ادامه مطلب

ندارد حاصلی چون زاهدان خشک لرزیدن

ندارد حاصلی چون زاهدان خشک لرزیدن می خونگرم باید در هوای سرد نوشیدن قدح خوب است چندانی که باشد کار با مینا به کشتی در…

ادامه مطلب

تا کی غبار خاطر صحرا شود کسی؟

تا کی غبار خاطر صحرا شود کسی؟ چون گردباد، بادیه پیما شود کسی می بایدش هزار قدح خون به سر کشید تا در مذاق خلق…

ادامه مطلب

نتوان به فلک شکوه ز بیداد قضا برد

نتوان به فلک شکوه ز بیداد قضا برد از شیشه ما دهشت این سنگ صدا برد مرغ قفس این بخت برومند ندارد باد سحر این…

ادامه مطلب

تا عنان اختیار ناقصم در چنگ بود

تا عنان اختیار ناقصم در چنگ بود تا به زانو پایم از خواب گران در سنگ بود عاجزان را رحمت حق پرده داری می کند…

ادامه مطلب

نبالد بر خود از شهرت دل نازک خیال من

نبالد بر خود از شهرت دل نازک خیال من ز انگشت اشارت بیش می کاهد هلال من ز برق تشنگی از خرمن من دود اگر…

ادامه مطلب

تا زخط حسن تو عنبر بر سر آتش نهاد

تا زخط حسن تو عنبر بر سر آتش نهاد مغز ما سوداییان سر بر سر آتش نهاد آه از آن رخساره نو خط که از…

ادامه مطلب

ناله ای از ته دل کرد سپند آخر کار

ناله ای از ته دل کرد سپند آخر کار سوخت خودرا و برون خوست ز بند آخر کار از دل سوخته نومید نمی باید شد…

ادامه مطلب

تا دل آزاده برگ عیش در دامن نداشت

تا دل آزاده برگ عیش در دامن نداشت رعشه باد خزان، دستی بر این گلشن نداشت خار صحرا زیر پایش بستر سنجاب بود در بساط…

ادامه مطلب

میی که درد ندارد صفای درویشی است

میی که درد ندارد صفای درویشی است گلی که رنگ نبازد لقای درویشی است نسیم پیرهن یوسف از تهیدستی خجل ز نافه پشمین قبای درویشی…

ادامه مطلب

تا حیا سرمه کش نرگس جادوی تو بود

تا حیا سرمه کش نرگس جادوی تو بود شبنم خلد نظر باز گل روی تو بود شعله شوخ ملاحت ز رخت می تابید آب حیوان…

ادامه مطلب