غزلیات – صائب تبریزی
گاهی در آب دیده و گاهی در آتشیم
گاهی در آب دیده و گاهی در آتشیم درمانده متابعت نفس سرکشیم کردند پای بوس هدف تیرهای راست ما از کجی مقید زندان ترکشیم موج…
آن را که نیست ذوق وصال شکستگی
آن را که نیست ذوق وصال شکستگی در دل خلد چو شیشه خیال شکستگی ماه از شکستگی به تمامی رسیده است غافل مشو ز حسن…
کی سفیدی می تواند شد به چشم ما نقاب؟
کی سفیدی می تواند شد به چشم ما نقاب؟ کف چه باشد تا شود بر چهره دریا نقاب دیده خورشید نتوان بست با دستار صبح…
آن آفت جان بر سر انصاف نیامد
آن آفت جان بر سر انصاف نیامد آن تلخ زبان بر سر انصاف نیامد مور خط ازان تنگ شکر گرد برآورد آن مور میان بر…
کی دل غمگین به زور آه و افغان وا شود؟
کی دل غمگین به زور آه و افغان وا شود؟ از گشاد تیر هیهات است پیکان وا شود ریزش پوشیده می خواهد گدای بی سؤال…
حسن روزی که صف آرایی آن مژگان کرد
حسن روزی که صف آرایی آن مژگان کرد صف محشر علم شهرت خود پنهان کرد پیش ازین گر به شکر پسته نهان می کردند لب…
کوه را چون ابر، حکم او به رفتار آورد
کوه را چون ابر، حکم او به رفتار آورد ریگ را چون سبحه، ذکر او به گفتار آورد جنبش ما ناتوانان است از اقبال عشق…
حسن توغافل است ز قدر و بهای خویش
حسن توغافل است ز قدر و بهای خویش آیینه راخبر نبود از صفای خویش چون شمع تا به خلوت او راه برده ام صد بار…
کوته اندیشی که طاعات ریایی کرده است
کوته اندیشی که طاعات ریایی کرده است خویش را محروم از مزد خدایی کرده است دست خشک آسمان، خورشید عالمتاب را کاسه دریوزه شبنم گدایی…
حسرت اوقات غفلت چون زدل بیرون رود؟
حسرت اوقات غفلت چون زدل بیرون رود؟ داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟ چون کسی سالم برون از ورطه گردون رود؟ از شکار…
که را می گشت در دل کز زمین انسان شود پیدا؟
که را می گشت در دل کز زمین انسان شود پیدا؟ که می گفت از تنور خام این طوفان شود پیدا؟ به آه گرم دل…
حذر کنید ز چشمی که آسمان گون است
حذر کنید ز چشمی که آسمان گون است که همچو سبزه شمشیر تشنه خون است ز گریه ای که به دامان دشت مجنون ریخت هنوز…
کناره گیر ازین قوم بی مروت خشک
کناره گیر ازین قوم بی مروت خشک که داغ تشنه لبی به بود ز منت خشک نزد برآتش من آب،سبزه خط او فزود تشنگی شوق…
حاصلی غیر از تهیدستی دل روشن نداشت
حاصلی غیر از تهیدستی دل روشن نداشت شمع با آن منزلت هرگز دو پیراهن نداشت چشم ما را حسرت پرواز در دل شد گره بس…
کعبه عشقم، بلا ریگ بیابان من است
کعبه عشقم، بلا ریگ بیابان من است زخم شمشیر زبان خار مغیلان من است جوش فرهادست از کهسار من سرچشمه ای شور مجنون گردبادی از…
چیست جان تا زیر تیغ یار نتوان باختن؟
چیست جان تا زیر تیغ یار نتوان باختن؟ سهل باشد پیش آب زندگی جان باختن قطره را گوهر، گهر را بحر عمان کردن است سر…
کسی که عیب ترا پیش چشم بنگارد
کسی که عیب ترا پیش چشم بنگارد ببوس دیده او را که بر تو حق دارد ز فوت مطلب جزئی مشو غمین که فلک ستاره…
چون قلم بر سر غمنامه هجران آید
چون قلم بر سر غمنامه هجران آید دل به جان، آه به لب، اشک به مژگان آید گر شب هجر سیاهی شود و آه قلم…
کرسی دارست اوج اعتبار این جهان
کرسی دارست اوج اعتبار این جهان دل منه بر دولت ناپایدار این جهان با گرفتن گر چه دارد جنگ استغنای فقر گوشه ای گیر از…
چون صدف تا چند پیش ابر دست افراشتن؟
چون صدف تا چند پیش ابر دست افراشتن؟ اشک حسرت را فرو خوردن، گهر پنداشتن چند پیش صبح بردن آبروی اشک و آه؟ در زمین…
کجروی بال و پر سیرست بد کردار را
کجروی بال و پر سیرست بد کردار را راستی سنگ دل رفتار باشد مار را کاش بند حیرتی بر دست گلچین می گذاشت آن که…
چون زتاب می رخت بر لاله پهلو می زند
چون زتاب می رخت بر لاله پهلو می زند غنچه در پیش گل روی تو زانو می زند چون شود از عارضش آب طراوت موج…
کجا حریص ملول از گزند می گردد؟
کجا حریص ملول از گزند می گردد؟ که خاک در دهن حرص قند می گردد ازان نگاه تو چون تیر می خلد در دل که…
چون خط از لعل لب آن ماه می آید برون
چون خط از لعل لب آن ماه می آید برون از جگرگاه بدخشان آه می آید برون تا قیامت دل نخواهد ماند در زندان جسم…
واعظ نه ترا پایه گفتار بلندست
واعظ نه ترا پایه گفتار بلندست آواز تو از گنبد دستار بلندست در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست این زمزمه از خانه خمار بلندست…
چون به یاد آشیان مرغم صفیری سر کند
چون به یاد آشیان مرغم صفیری سر کند دانه را سازد سپند و دام را مجمر کند ناله من این چنین پست از فضای عالم…
هوا چکیده نورست در شب مهتاب
هوا چکیده نورست در شب مهتاب ستاره خنده حورست در شب مهتاب سپهر جام بلوری است پر می روشن زمین قلمرو نورست در شب مهتاب…
چو عکس چهره خود در پیاله می بینم
چو عکس چهره خود در پیاله می بینم خزان در آینه برگ لاله می بینم چرا به دست طبیبان دهم گریبان را علاج خود ز…
هموار از درشتی چرخ دغا شدیم
هموار از درشتی چرخ دغا شدیم صد شکر رو سفید ازین آسیا شدیم فرصت نداد تیغ که بالا کنیم سر زان دم که چون قلم…
چو بنشیند، شود صد کوه تمکین همنشین با او
چو بنشیند، شود صد کوه تمکین همنشین با او چو برخیزد ز جا، از جای برخیزد زمین با او ز فیض داغ سودا دام و…
همان یوسف که مصر آمد به تنگ ازبس خریدارش
همان یوسف که مصر آمد به تنگ ازبس خریدارش به پشت کار حسن اونیرزد روی بازارش زبس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را نگه…
چهره شد نیلوفری از سیلی اخوان مرا
چهره شد نیلوفری از سیلی اخوان مرا خوش گلی آخر شکفت از گلشن احزان مرا تیغ بر فرقم زنند و گوهر از دستم برند چون…
هست از زوال نعل در آتش کمال را
هست از زوال نعل در آتش کمال را شد بوته گداز، تمامی هلال را از چشم زخم، مهد امان است لاغری داغ کلف به چهره…
چه می پرسی ز احوال شرار ما و پروازش
چه می پرسی ز احوال شرار ما و پروازش که در یک نقطه طی شد جلوه انجام و آغازش ازان چون مهر تابان است حسنش…
هرگاه رخ ز باده عرقناک می کنی
هرگاه رخ ز باده عرقناک می کنی هر سینه ای که هست ز دل پاک می کنی صبح قیامتی است شهیدان خفته را هر خنده…
چه عجب تیر خدنگ تو گر از دل گذرد؟
چه عجب تیر خدنگ تو گر از دل گذرد؟ راهرو گرم چو گردید ز منزل گذرد دامن تیغ ز خونم شرر افشان گردید تا ازین…
هرکه آسودگی از عالم امکان جوید
هرکه آسودگی از عالم امکان جوید ثمر از بید و گل از خار مغیلان جوید نتوان در حرم و دیر خدا را جستن مگر این…
چه در طول امل از حرص بی باکانه آویزی؟
چه در طول امل از حرص بی باکانه آویزی؟ به این زلف پریشان هر نفس چون شانه آویزی به روی آتشین عشق صلح از لاله…
هر نقش دلکشی که بر ایوان عالم است
هر نقش دلکشی که بر ایوان عالم است نقش برون پرده آن جان عالم است با تشنگی بساز که دل آب چون شود بی چشم…
چه تمتع ز لبش دیده حیران گیرد؟
چه تمتع ز لبش دیده حیران گیرد؟ از نمکزار چه مقدار نمکدان گیرد؟ ندهد دست نوازش دل ما را تسکین دامن بحر کجا پنجه مرجان…
هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه است
هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه است خواب غفلت برده را طبل رحیل افسانه است نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده…
چنین گر آتشین از باده آن رخسار خواهد شد
چنین گر آتشین از باده آن رخسار خواهد شد زجوش مغز، سربسیار بی دستار خواهد شد به بیماران چنین وا می رسد گر چشم بیمارش…
هر که را دل آب شد از روی آتشناک او
هر که را دل آب شد از روی آتشناک او شبنم گلزار جنت گشت چشم پاک او سر برآورده است اینجا از گریبان بهشت هر…
چند روزی چو قلم سربه ته انداخته گیر
چند روزی چو قلم سربه ته انداخته گیر ورقی چند به بازیچه سیه ساخته گیر نیست در عالم ناساز چو امیدثابت خانه ها درگذر سیل…
هر که چین منع از ابروی دربان وا کند
هر که چین منع از ابروی دربان وا کند از دم عقرب گره را هم به دندان وا کند گوهر شهوار گردد آبرو چون شد…
چند چون طفل ز انگشت کسی شیر کشد؟
چند چون طفل ز انگشت کسی شیر کشد؟ ز استخوان چند کسی ناز طباشیر کشد؟ شوخی حسن نماند به ته پرده شرم برق را ابر…
هر که باریک شد از فکر، توانایی یافت
هر که باریک شد از فکر، توانایی یافت هر که افتاد ز پا، پنجه گیرایی یافت بی تعلق گذر از عالم (و) جاویدان باش هر…
چند از غفلت به عیب دیگران گویاشوم
چند از غفلت به عیب دیگران گویاشوم سرمه ای کو تا به عیب خویشتن بینا شوم غیرتی کو تا ز خود آتش بر آرم چون…
هر که از داغ تو در دل لاله زاری داشته است
هر که از داغ تو در دل لاله زاری داشته است در دل آتش مهیا نوبهاری داشته است می شود از شور بلبل تازه داغ…
چمن را داغ دارد رویت از گلهای پی در پی
چمن را داغ دارد رویت از گلهای پی در پی ز ریحان های جان پرور، ز سنبلهای پی در پی زهی اقبال روزافزون، زهی امید…