غزلیات – صائب تبریزی
عاقبت تسخیر آن سیمین بدن خواهیم کرد
عاقبت تسخیر آن سیمین بدن خواهیم کرد چشم چون دستار خود را پیرهن خواهیم کرد دامن یوسف به دست پاک ما خواهد فتاد بر زلیخا…
بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟
بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟ چراغ زندگی گل کرد، کی پروانه خواهی شد؟ زخواب نوبهاران بوی گل برخاست ای غافل تو هم برخیز…
عاشق صادق نمی دارد تمناهای خام
عاشق صادق نمی دارد تمناهای خام تخم انجم در زمین صبح می سوزد تمام کام و ناکامی درین گلشن هم آغوش همند بیشتر از فصلها…
به یک پیمانه می، کرد ساقی حل مشکل ها
به یک پیمانه می، کرد ساقی حل مشکل ها به یک ناخن، گره وا کرد ماه عید از دل ها غزالی نیست بی خلخال در…
عارف به اختیار خود از سر گذشته است
عارف به اختیار خود از سر گذشته است این رشته ناگسسته ز گوهر گذشته است از ترکتاز حادثه، صحرای سینه ام کشتی است بی حصار…
به هر کجا نبود حسن، آفتاب خوش است
به هر کجا نبود حسن، آفتاب خوش است ز روی هر چه توان داد چشم آب خوش است ز ماه خانگی آن را که خانه…
طوطی ز سخن صیقل آیینه جان است
طوطی ز سخن صیقل آیینه جان است آن را که سخن سبز کند خضر زمان است بس خون که کند در جگر چشمه حیوان از…
به نوحه خانه ایام شاد و خرم باش
به نوحه خانه ایام شاد و خرم باش بگیر ساغر گلرنگ، گو محرم باش مشو چو سبزه زمین گیر از گرانجانی درین بساط سبکروح تر…
طاعت ظاهر طریق مردم آزاده نیست
طاعت ظاهر طریق مردم آزاده نیست پرده بیگانگی اینجا به جز سجاده نیست در صف مستان که بیرون رفتن از خود طاعت است بادبان کشتی…
به مقدار تمنا داغ در دل جلوه گر باشد
به مقدار تمنا داغ در دل جلوه گر باشد به قدر خار و خس در آتش سوزان شرر باشد زسیلاب حوادث عارف از جا در…
صفای روی ترا از نقاب می بینم
صفای روی ترا از نقاب می بینم به ماه می نگرم آفتاب می بینم اگر چه از سر زلفش بریده ام عمری است هنوز در…
به گریه کی ز دل من غبار می خیزد؟
به گریه کی ز دل من غبار می خیزد؟ به آب چشم چه گل از مزار می خیزد؟ کند چه نشو و نما نخل ما…
صد زبان در پرده درد غنچه خاموش تو
صد زبان در پرده درد غنچه خاموش تو جوش غیرت می زند خون بهار از جوش تو بشکند چون زلف، بازار بتان سنگدل کاکل مشکین…
به قدر آشنایان از خرد بیگانه می گردم
به قدر آشنایان از خرد بیگانه می گردم اگر خود در نیابم یک زمان دیوانه می گردم اگر چه همچو بو در زیریک پیراهنم با…
صبح شد مطرب، قدح راپرکن از می زود باش
صبح شد مطرب، قدح راپرکن از می زود باش ازدم جان بخش جان کن درتن نی زود باش می پرد گوش اجابت در هوای ناله…
به عزم رقص چون سرو قباپوش تو برخیزد
به عزم رقص چون سرو قباپوش تو برخیزد زغیرت خون گل یک نیزه از جوش تو برخیزد زخجلت باغبان بر خاک مالد روی گلها را…
صباحت آب در گلزارش از جوی گهربسته
صباحت آب در گلزارش از جوی گهربسته نزاکت رشته جان را بر آن موی کمر بسته سری از کوچه هر رگ برآورده است مژگانش ز…
به شکر این که نه ای، ای صراحی از دوران
به شکر این که نه ای، ای صراحی از دوران به پای خم برسان سجده ای ز مخموران ز لاف دیده وری بی بصر به…
شیوه های چشم او را در نظر داریم ما
شیوه های چشم او را در نظر داریم ما مو به مو زان جنبش مژگان خبر داریم ما بلبلان در راه ما بیهوده می ریزند…
به زلف عنبرین روبند خوبان جلوه گاهش را
به زلف عنبرین روبند خوبان جلوه گاهش را به نوبت پاس می دارند گلها خار راهش را ز دست کوته مشاطه این جرأت نمی آید…
شوق اگر قافله سالار شود قافله را
شوق اگر قافله سالار شود قافله را راه خوابیده پر و بال شود راحله را دعوی پوچ دلیل است به نقصان کمال رهزنی نیست به…
به دور لعل تو یاقوت از آب و رنگ افتاد
به دور لعل تو یاقوت از آب و رنگ افتاد ز چشم جوهریان چون سفال و سنگ افتاد دگر به قبله اسلام کج نگاه کند…
شود خرج زمین هر سر که سودایی نمی گردد
شود خرج زمین هر سر که سودایی نمی گردد نشیند در گل آن کشتی که دریایی نمی گردد فروغ شمع را فانوس نتواند نهان کردن…
به دست خود کند بیدادگر بنیاد دولت را
به دست خود کند بیدادگر بنیاد دولت را ستمگر لشکر بیگانه می سازد رعیت را دو چندان می شود راه از میان راه خوابیدن به…
شهره می سازد سخن را در جهان استادگی
شهره می سازد سخن را در جهان استادگی می کند این آب روشن را روان استادگی از تأمل مستمع سازد سخن را خوش عنان تیر…
به خرج رفت حیاتم ز هرزه کوشی ها
به خرج رفت حیاتم ز هرزه کوشی ها به خاک ریخت شرابم ز خامجوشی ها به سود داشتم امیدها درین بازار نماند مایه به دستم…
شمع روشن شد چو اشک از دیده بینا فشاند
شمع روشن شد چو اشک از دیده بینا فشاند خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا فشاند از تجرد چون مسیحا هیچ کس نقصان…
به حرف سرد نصیحت زوال ما بندست
به حرف سرد نصیحت زوال ما بندست هلاک شمع به یک سیلی صبا بندست درین محیط که باید گرفت سر به دو دست به جمع…
مرو ز گوشه عزلت به هیچ منظر دیگر
مرو ز گوشه عزلت به هیچ منظر دیگر مجو بغیر در دل گشایش از در دیگر بجز سفال پر از خون دل که نیست خمارش…
به جرم این که کله کج نهاده است شکوفه
به جرم این که کله کج نهاده است شکوفه به روی خاک مذلت فتاده است شکوفه گره ز کیسه پر زر گشاده است شکوفه صلای…
مردمک را سیر کن در حلقه چشم نگار
مردمک را سیر کن در حلقه چشم نگار گر ندیدی درمیان جرگه آهوی تتار جام لبریزی است در گردش میان میکشان مردمک در حلقه آن…
به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست
به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست ننهم پای در آن خانه که دربانی هست نیست زنجیر سر زلف تو بی دل هرگز دایم این…
مرا که دست به خواب است وقت گل چیدن
مرا که دست به خواب است وقت گل چیدن چه دل گشایدم از گرد باغ گردیدن؟ نظر ز روی تو خورشید برنمی دارد اگر چه…
به آسانی به روی زرد ما کی رنگ می آید؟
به آسانی به روی زرد ما کی رنگ می آید؟ به دور ما می لعلی برون از سنگ می آید تپیدنهای دل در گوش من…
مرا دل از قد خم زنگ ناک می گردد
مرا دل از قد خم زنگ ناک می گردد ز صیقل آینه هرچند پاک می گردد بود ز جانوران پاک هرچه زنده بود بغیر نفس…
به آبداری لعل تو هیچ گوهر نیست
به آبداری لعل تو هیچ گوهر نیست به این صفا، گهری در ضمیر کوثر نیست مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب که بی…
مرا آه از خموشی در دل دیوانه می پیچد
مرا آه از خموشی در دل دیوانه می پیچد که از بی روزنیها دود در کاشانه می پیچد زخال دلفریب او رهایی چشم چون دارم؟…
بغیر اشک که راه نگاه من بندد
بغیر اشک که راه نگاه من بندد که دیده قافله ای چشم راهزن بندد؟ روا مدار خدایا که متحست زر می به زور گیرد و…
مدتی چون غنچه در خون جگر پیچیده ام
مدتی چون غنچه در خون جگر پیچیده ام تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده ام از سر هر خار صد زخم نمایان خورده…
بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد
بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد حلقه های زلف یکسر حلقه گرداب شد روی او در دور خط دلخوش کن احباب شد…
مخمور را نگاه توسرشار می کند
مخمور را نگاه توسرشار می کند بد مست را عتاب تو هشیارمی کند آیینه را که مست شکر خواب حیرت است مژگان شوخ چشم تو…
بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را
بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را به چوب از آستان خویش می رانند دولت را نمی داند کسی در عشق قدر درد و…
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست بشکند دستی که دست مردم افتاده بست! عکس خود را دید در می زاهد کوتاه بین تهمت آلوده…
برگ عیش خود از آن تازه چمن می خواهم
برگ عیش خود از آن تازه چمن می خواهم یک گل بوسه از آن کنج دهن می خواهم طفل گستاخم و کامم به شکر خو…
متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را
متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را که خون عاشقان باشد شفق این صبح روشن را مرا از صافی مشرب ز خود دانند…
برسانید به خاک قدم یار مرا
برسانید به خاک قدم یار مرا که رسانید به جان این دل بیمار مرا وقت نازک تر ازان موی میان گردیده است می کنی رحمی…
مباد اهل عمل بیخود از شراب شود
مباد اهل عمل بیخود از شراب شود که از خرابی او عالمی خراب شود نقاب اگر به رخ دلبران حجاب شود رخ لطیف تو بی…
بر نمی آید مراد از کعبه گل عشق را
بر نمی آید مراد از کعبه گل عشق را هست محراب دعا از رخنه دل عشق را می چو خون گرم جوشد از ته دل…
ماند دلتنگ آن که باغ دلگشای خود نشد
ماند دلتنگ آن که باغ دلگشای خود نشد دربدر افتاد هر کس آشنای خود نشد می کند در ناخنش نی، پرده بیگانگی هر که از…
بر زمین از ناز زلف او چو دامان می کشد
بر زمین از ناز زلف او چو دامان می کشد بوی پیراهن سر خود در گریبان می کشد طره شمشاد را در خاک و خون…