غزلیات – صائب تبریزی
بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام
بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام حاصل عمر گرامی را به غارت داده ام تا چرا گل به چشم خود ندادم جای…
عاصیان را گریه از شرم گناه آرد برون
عاصیان را گریه از شرم گناه آرد برون روی نورانی ز زیر ابر ماه آرد برون برنمی آید ز تن بی همت مردانه دل رستمی…
بهار عارض او را به سامان کس نمی داند
بهار عارض او را به سامان کس نمی داند بغیر از رنگ و بویی زین گلستان کس نمی داند خدا داند چها در پیرهن دارد…
عاشق محو به دلدار نمی پردازد
عاشق محو به دلدار نمی پردازد بلبل مست به گلزار نمی پردازد ریسمان بازی تقلید بود پیشه عقل عشق با سبحه و زنار نمی پردازد…
به همچون منی آسمان چون برآید
به همچون منی آسمان چون برآید خم می چسان بافلاطون برآید چنان هویی از دل به صحرا برآرم که لیلی نداند ز حی چون برآید…
عاجزی از عاشق، از معشوق طنازی خوش است
عاجزی از عاشق، از معشوق طنازی خوش است از سپند افتادن، از آتش سرافرازی خوش است کوهکن حیف است فارغبال دارد تیشه را ناخنی تا…
به هر سیاه درون مشنوان ترانه خویش
به هر سیاه درون مشنوان ترانه خویش زمین پاک طلب کن برای دانه خویش زبان خویش به دیوار تا توان مالید قدم برون مگذار از…
طفل بازیگوش ما زین خاکدان دل برنداشت
طفل بازیگوش ما زین خاکدان دل برنداشت دست در مهد لحد از مهره گل برنداشت تا لب خواهش گشودم راه روزی بسته شد طبع فیاض…
به ناله ای ز دل ما چه درد می خیزد؟
به ناله ای ز دل ما چه درد می خیزد؟ ز یک نسیم چه مقدار گرد می خیزد؟ نگاه نرگس نیلوفری کشنده ترست که فتنه…
صیقل دل فیض آه صبحگاهی می دهد
صیقل دل فیض آه صبحگاهی می دهد صبحدم بر صدق این معنی گواهی می دهد ما به دریا لب نیالاییم و چرخ آبگون می به…
به مستی آه خون آلود از دل بیشتر خیزد
به مستی آه خون آلود از دل بیشتر خیزد که خونبارست هر ابری که از دامان تر خیزد به آهی می تواند خواست عذر نارساییها…
صراحیی که دم صبح قلقلی دارد
صراحیی که دم صبح قلقلی دارد چو بلبلی است که مد نظر گلی دارد زبان شانه ز وصفش به یکدیگر پیچید کجا بهشت چو آن…
به کوی عشق مبر زاهد ریایی را
به کوی عشق مبر زاهد ریایی را مکن به شهر بدآموز، روستایی را جماعتی که به بیگانگان نمی جوشند نچیده اند گل باغ آشنایی را…
صبر در عشق ز دلها سفری می گردد
صبر در عشق ز دلها سفری می گردد کوه در راه طلب کبک دری می گردد پرتو عاریتی نعل در آتش دارد دولت ماه به…
به فلک از تن خاکی چو مسیحا رفتم
به فلک از تن خاکی چو مسیحا رفتم از دل خم به پریخانه مینا رفتم منم آن شبنم افتاده که شد آب دلم تا ز…
صبح روشن شد، بده ساقی می چون آفتاب
صبح روشن شد، بده ساقی می چون آفتاب تا به روی دولت بیدار برخیزم ز خواب هر که در میخانه بردارد ز روی صدق دست…
به عارض تو که رنگ نگاه می ریزد؟
به عارض تو که رنگ نگاه می ریزد؟ که زهر ازان مژه های سیاه می ریزد ستاره در قدم صبح آفتاب شود خوشا دلی که…
صبا برون نرود از غبار خاطر من
صبا برون نرود از غبار خاطر من فزون ز برگ درخت است بار خاطر من در آسمان بنشیند به خاک، تیر شهاب چنین بلند شود…
به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟
به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟ این سپندی است که مرگ بسی آتش دیده زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب…
شوکت حسن تو بلبل را زبان پیچیده است
شوکت حسن تو بلبل را زبان پیچیده است حیرت سرو تو دست باغبان پیچیده است در لب پیمانه پر می نمی گنجد صدا در دل…
به رغبت با خم زلفش دل بیتاب می سازد
به رغبت با خم زلفش دل بیتاب می سازد چو آب زندگی با ماهی این قلاب می سازد شود گلزار ابراهیم آتش بر گنهکاران دل…
شورش سودا مرا از قید تن آزاده کرد
شورش سودا مرا از قید تن آزاده کرد از سر خم خشت را آواره جوش باده کرد کم نشد چون غنچه گل برگ عیش از…
به دور خط از آن چاه زنخدان بیش می لرزم
به دور خط از آن چاه زنخدان بیش می لرزم ز آسیب چه خس پوش بر جان بیش می لرزم عزیزی خواری و خواری عزیزی…
شود پاک از گنه هر کس به کوی عشق می آید
شود پاک از گنه هر کس به کوی عشق می آید که آن دریای بی پایان به جوی عشق می آید جز این درگاه باغ…
به درد و داغ دل بیقرار می چسبد
به درد و داغ دل بیقرار می چسبد شرر به سوخته بی اختیار می چسبد نصیب صافدلان از جهان تماشایی است کجا به آینه نقش…
شهری عشقم چو مجنون در بیابان نیستم
شهری عشقم چو مجنون در بیابان نیستم اخگر دل زنده ام محتاج دامان نیستم دست خود چون خوشه پیش ابر می سازم دراز خوشه چین…
به خبر چند تسلی ز رخ یار شوی؟
به خبر چند تسلی ز رخ یار شوی؟ سعی کن سعی که شایسته دیدار شوی چند چون طوطی بی حوصله از بی بصری به سخن…
شکوه عشق جهانگیر را تماشا کن
شکوه عشق جهانگیر را تماشا کن دلی ز سنگ کن این شیر را تماشا کن به انتظار اجل عمر را تباه مکن بغل گشایی شمشیر…
به چشمم بی تو گلشن خارزارست
به چشمم بی تو گلشن خارزارست لب پیمانه تیغ آبدارست شراب کهنه چون غوره است در چشم گل امسال چون تقویم پارست به هر سو…
مروت نیست می در پرده، ای رعنا رسانیدن
مروت نیست می در پرده، ای رعنا رسانیدن به یاران خون خوراندن، باده را تنها رسانیدن خرابات جهان خالی شد از خونابه آشامان می یک…
به تیغ کج نشود راست هیچ کار اینجا
به تیغ کج نشود راست هیچ کار اینجا دل دو نیم کند کار ذوالفقار اینجا ز صدق، صبح نفس زد به آفتاب رسید به صدق…
مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند
مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند روز سفید خود شب یلدا نمی کنند پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد از کار ما هنوز…
به آه گرم ز خود پاک می توان رفتن
به آه گرم ز خود پاک می توان رفتن ازین کمند به افلاک می توان رفتن به نیم چشم زدن، زین جهان به آن عالم…
مرا که داغ و کبابم چه دوزخ و چه بهشت
مرا که داغ و کبابم چه دوزخ و چه بهشت مرا که مست و خرابم چه کعبه و چه کنشت نخست پیر خرابات چون قلم…
به آسمان نرسد هر که خاک پای تو نیست
به آسمان نرسد هر که خاک پای تو نیست فرو رود به زمین هر که در هوای تو نیست مگر تو خود به خموشی ثنای…
مرا چون دیگران گرزان که اسبابی نشد روزی
مرا چون دیگران گرزان که اسبابی نشد روزی به این شادم که دل را پرده خوابی نشد روزی گوارا کرد بر من درد می را…
بلند آوازه سازد شور عاشق عشق سرکش را
بلند آوازه سازد شور عاشق عشق سرکش را به فریاد آورد مشتی نمک دریای آتش را دو بالا می شود شور جنون در دامن صحرا…
مرا اسباب عشرت از دل دیوانه می خیزد
مرا اسباب عشرت از دل دیوانه می خیزد شراب و مطرب و معشوق من از خانه می خیزد بشارت باد آغوش دل امیدواران را که…
بشنو ز من ترانه غیرت فزای را
بشنو ز من ترانه غیرت فزای را گر مردی ای سپند، نگه دار جای را! سختی پذیر باش گر اهل سعادتی کز استخوان گزیر نباشد…
مده از دست در پیری شراب ارغوانی را
مده از دست در پیری شراب ارغوانی را شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را ندامت چون لبم را در ته دندان نفرساید؟…
بس که باشد شکوه های آتشین در نامه ام
بس که باشد شکوه های آتشین در نامه ام دود بر می آرد از بال سمندر نامه ام پیش ازین گر بود محتاج کبوتر نامه…
مختلف چند ازین پرده نیرنگ شویم
مختلف چند ازین پرده نیرنگ شویم پرده بردار که تا جمله یک آهنگ شویم تخته مشق تجلی است دل ساده ما ما نه طوریم به…
برون ز کیسه ممسک درم نمی آید
برون ز کیسه ممسک درم نمی آید ز دست بسته سخا وکرم نمی آید نه هرکجا که سیاهی است آب حیوان هست ز دود ریزش…
محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازد
محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازد دل چون موم را سنگین تر از فولاد می سازد به صد امید دل دادم به دست…
برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا
برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا دست خود از هر چه شستم پاک، قسمت شد مرا خود حسابی شد دل آگاه را…
مپسند پر ز داغ کنم از جفای تو
مپسند پر ز داغ کنم از جفای تو آن کیسه ها که دوخته ام بر وفای تو در جبهه ستاره من این فروغ نیست یارب…
برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار
برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار دست را سازد بیاض خوش قلم بی اختیار از بیاض گردن او در نظرها شد عزیز بود اگر…
مبادا بر سر من سایه بال هما افتد
مبادا بر سر من سایه بال هما افتد کز این ابر سیه آیینه دل از صفا افتد به سیم قلب مشکن گوهر قدر عزیزان را…
بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد
بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد خار در پیراهن آتش گل بی خار شد خودبخود چون غنچه واشد عقده ها از کار من…
ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست
ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست اینجا گلی بغیر گریبان پاره نیست در زیر تیغ حادثه پر دست و پا مزن کاین درد را به…