بیخود ز نوای دل دیوانه خویشم

بیخود ز نوای دل دیوانه خویشم ساقی و می و مطرب و میخانه خویشم شد خوبی گفتار ز کردار حجابم درخواب ز شیرینی افسانه خویشم…

ادامه مطلب

عشق هر چند که در پرده بود مشهورست

عشق هر چند که در پرده بود مشهورست حسن هر چند که بی پرده بود مستورست هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد گر…

ادامه مطلب

بی نوش لبان آب بقا را چه کند کس؟

بی نوش لبان آب بقا را چه کند کس؟ بی سبز خطان برگ ونوا را چه کندکس؟ توفیق در ایام جوانی مزه دارد بی قوت…

ادامه مطلب

عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را

عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را دزد چون شحنه شود امن کند عالم را آب جان را چو گهر در گره تن مگذار…

ادامه مطلب

بی صفا از خط نگردیده است رخسارش هنوز

بی صفا از خط نگردیده است رخسارش هنوز می توان صد رنگ گلچیدن زگلزارش هنوز در پر طوطی نهان شد گر چه تنگ شکرش همچنان…

ادامه مطلب

عشق در بند گران است از وفای خویشتن

عشق در بند گران است از وفای خویشتن بید مجنون است خود زنجیر پای خویشتن از سر این خاکدان هر کس که برخیزد چو سرو…

ادامه مطلب

بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است

بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است بی تماشای تو مژگان دست بر هم سوده ای است عاشقان را بی خرام قامت موزون تو سرو…

ادامه مطلب

عشق او جا در دل دیوانه خالی می کند

عشق او جا در دل دیوانه خالی می کند روشنایی جای خود در خانه خالی می کند در دل هر کس که مهمان می شود…

ادامه مطلب

بی اجابت آه مرغ آشیان گم کرده ای است

بی اجابت آه مرغ آشیان گم کرده ای است ناله بی فریادرس تیر نشان گم کرده ای است هر عزیزی را که می بینم درین…

ادامه مطلب

عرق به پاکی گوهر کجا چو باده بود

عرق به پاکی گوهر کجا چو باده بود حرامزاده کجا چون حلالزاده بود حضور دل نشود با گشاده رویی جمع که شاهراه حوادث در گشاده…

ادامه مطلب

بوسه چون محروم از آن لبهای خندان بگذرد؟

بوسه چون محروم از آن لبهای خندان بگذرد؟ مور ما چون تلخکام از شکرستان بگذرد؟ می رساند رشته نسبت به آن زلف دراز چشم من…

ادامه مطلب

عالم بالا ندارد فیض ازپاکان دریغ

عالم بالا ندارد فیض ازپاکان دریغ قطره خود را ندارد از صدف نیسان دریغ زر که صرف کیمیا گردد یکی صد می شود خرده جان…

ادامه مطلب

بهر معنی های رنگین لفظ را پرداز کن

بهر معنی های رنگین لفظ را پرداز کن باده شیراز را در شیشه شیراز کن بوی گل در غنچه سربسته ایمن از صباست لب ببند…

ادامه مطلب

عافیت زان غمزه خونخوار می خواهد دلم

عافیت زان غمزه خونخوار می خواهد دلم آب رحم از تیغ بی زنهار می خواهد دلم راه حرفی پیش لعل یار می خواهد دلم خلوتی…

ادامه مطلب

بهار از روی گلرنگ تو با برگ و نوا گردد

بهار از روی گلرنگ تو با برگ و نوا گردد تو چون در جلوه آیی شاخ گل دست دعا گردد از ان ابرو به دیدن…

ادامه مطلب

عاشق آزرده و محزون و غمین می باید

عاشق آزرده و محزون و غمین می باید صاحب گنج گهر تلخ جبین می باید خیره چشمان هوس را ادبی در کارست حسن بی قید…

ادامه مطلب

به هر نامحرمی عاشق لب اظهار نگشاید

به هر نامحرمی عاشق لب اظهار نگشاید گل این باغ، دفتر در حضور خار نگشاید شکایت نامه ما سنگ را در گریه می آرد الهی…

ادامه مطلب

طی به ماهی سازد از کندی، ره یک روزه را

طی به ماهی سازد از کندی، ره یک روزه را رشته بیرون آمده است از پای، ماه روزه را در مه شوال، دست از باده…

ادامه مطلب

به هر چمن قد موزون او خرام کند

به هر چمن قد موزون او خرام کند ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند نوشته نام مرا بر کنار نامه غیر کس این توجه…

ادامه مطلب

طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای

طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای زال می گردی اگر رستم دستان شده ای ای که چون موج به بازوی شنا می نازی…

ادامه مطلب

به می طرف شدن آیین هوشیاران نیست

به می طرف شدن آیین هوشیاران نیست به قلب شعله زدن کار نی سواران نیست به روز ابر، زر مطربان به باده دهید که هیچ…

ادامه مطلب

صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را

صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را مده از دست، گریبان به چنگ آمده را آشنایی ز نگاهش چه توقع دارید؟ نور اسلام…

ادامه مطلب

به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی

به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی چه خون که در دل بی رحم روزگار کنی دگر به صید غزالان نمی کنی رغبت…

ادامه مطلب

صدق، روشنگر ضمیر من است

صدق، روشنگر ضمیر من است صبح روشن ضمیر، پیر من است موری از من نمی شود پامال کف دست دعا سریر من است نیستم امت…

ادامه مطلب

به که در پیش تو اظهار محبت نکنم

به که در پیش تو اظهار محبت نکنم لب خود زخمی دندان ندامت نکنم نگرفته است خراج از عدم آباد کسی چون به یک بوسه…

ادامه مطلب

صبح قیامت بود چاک گریبان عشق

صبح قیامت بود چاک گریبان عشق شور دو عالم بود گرد نمکدان عشق کورسوادان عقل محو کتابند و لوح سینه روشن بود لوح دبستان عشق…

ادامه مطلب

به غم نشاط من خاکسار نزدیک است

به غم نشاط من خاکسار نزدیک است خزان من چو حنا با بهار نزدیک است یکی است چشم فرو بستن و گشادن من به مرگ،…

ادامه مطلب

صبح است ساقیا قدح خوشگوار بخش

صبح است ساقیا قدح خوشگوار بخش جامی چوآفتاب به این خاکسار بخش چون تاک اگر چه پای ادب کج نهاده ایم مارا به ریزش مژه…

ادامه مطلب

به صورت گر چه بر رخسار مه رویان نظر دارم

به صورت گر چه بر رخسار مه رویان نظر دارم ولی در عالم معنی نظر جای دگر دارم نباشد ننگ اگر عاجز کشی ارباب همت…

ادامه مطلب

صاف است به گردون دل بی کینه مستان

صاف است به گردون دل بی کینه مستان زنگار نگیرد به خود آیینه مستان در آینه هر نقش کجی راست نماید کین مهر شود در…

ادامه مطلب

به زیر تیغ جانان از بصیرت نیست لرزیدن

به زیر تیغ جانان از بصیرت نیست لرزیدن نفس در زیر آب زندگی ظلم است دزدیدن نباشد رحم بر افتادگان سر در هوایان را به…

ادامه مطلب

شوق کرده است ز بس گرم سفر چون قلمم

شوق کرده است ز بس گرم سفر چون قلمم نقش پا، سوخته آید به نظر چون قلمم بس که کرده است سیه مست مرا ذوق…

ادامه مطلب

به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن

به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن بریز بار ز خود، ترک شادمانی کن گرت هواست که در وصل آفتاب رسی درین ریاض چو شبنم…

ادامه مطلب

شور عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟

شور عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟ بی نیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا چند چون آب گهر باشم گره در…

ادامه مطلب

به دلهای فگار آن لعل روشن گوهر آویزد

به دلهای فگار آن لعل روشن گوهر آویزد که اخگر بر کباب تر به آسانی درآویزد در آن دریا که دست از جان خود شستن…

ادامه مطلب

شوخی حسن کی نهان زیر نقاب می شود

شوخی حسن کی نهان زیر نقاب می شود خنده برق را کجا ابر حجاب می شود شوری بخت اگر چنین بی نمکی ز حد برد…

ادامه مطلب

به خون غلطد چمن از ناله دردآشنای من

به خون غلطد چمن از ناله دردآشنای من قفس پر گل شود از بلبل رنگین نوای من گران خیزند همراهان بی پروای من، ورنه ره…

ادامه مطلب

شمع فانوسم که در پرده است اشک افشاندنم

شمع فانوسم که در پرده است اشک افشاندنم از گرستن تر نگردد دامن پیراهنم نیست شمعی در سرای من، ولی از سوز دل می درخشد…

ادامه مطلب

به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته

به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته خط و خال بر عذارش همه جابجا نشسته نرود ز دیده…

ادامه مطلب

مژگان ز موج اشک گریزان نمی شود

مژگان ز موج اشک گریزان نمی شود جوهر ز آب تیغ پریشان نمی شود خار طلب نمی کشد از پای جستجو تا گرد بادمحو بیابان…

ادامه مطلب

به چاره سوز محبت ز جان برون نرود

به چاره سوز محبت ز جان برون نرود تبی است عشق که از استخوان برون نرود کنون که شاخ گل از پای تابه سر گوش…

ادامه مطلب

مرگ نتواند به ارباب سخن بیداد کرد

مرگ نتواند به ارباب سخن بیداد کرد سرو را یک مصرع از قید خزان آزاد کرد ما دل خود را به نومیدی تسلی داده ایم…

ادامه مطلب

به تدبیر خرد سر پنجه نتوان با قضا کردن

به تدبیر خرد سر پنجه نتوان با قضا کردن درین دریا به دست بسته می باید شنا کردن دل غمگین به زور اشک هیهات است…

ادامه مطلب

مرد غوغا نیستی سرور نمی باید شدن

مرد غوغا نیستی سرور نمی باید شدن تاب دردسر نداری سر نمی باید شدن مور ازین تدبیر بر دست سلیمان بوسه زد غافل از اندیشه…

ادامه مطلب

به اهل عشق نصیحت چه می تواند کرد؟

به اهل عشق نصیحت چه می تواند کرد؟ نمک به شور قیامت چه می تواند کرد؟ به آفتاب جهانسوز اوج یکتایی هجوم شبنم کثرت چه…

ادامه مطلب

مرا ز نشأه می ساخت کامیاب هوا

مرا ز نشأه می ساخت کامیاب هوا که هست داروی بیهوشی شراب هوا علاج ظلمت ابرست باده روشن که دل سیاه کند بی شراب ناب…

ادامه مطلب

به احتیاط نظر کن به چشم جادویش

به احتیاط نظر کن به چشم جادویش که در کمین رمیدن نشسته آهویش گلی که از عرق شرم نیست شبنم ریز پلی است آن طرف…

ادامه مطلب

مرا پاس ادب زان آستان مهجور می دارد

مرا پاس ادب زان آستان مهجور می دارد ترا تمکین و ناز از صحبت من دور می دارد نباشد حسن را مشاطه ای چون پاکدامانی…

ادامه مطلب

بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا

بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا سرمه خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا از نوای خویش چون بلبل شود روشن دلم…

ادامه مطلب

مرا از عشق داغی بر دل افگار بایستی

مرا از عشق داغی بر دل افگار بایستی چراغی بر سر بالین این بیمار بایستی نمی شد فرصت خاریدن سر باددستان را به مقدار خرابی…

ادامه مطلب