غزلیات – صائب تبریزی
نگردد زهر سبز آنجا که تریاق از زمین روید
نگردد زهر سبز آنجا که تریاق از زمین روید در آن کشور که باشد غمگساری غم کجا ماند؟ خدنگ راست رو زود از کمان دلگیر…
تنگ خلقی شعله دوزخ سرشتی بوده است
تنگ خلقی شعله دوزخ سرشتی بوده است جبهه وا کرده صحرای بهشتی بوده است اعتباری را که در خوبی سرآمد گشته بود ما به چشم…
نکرد از ناله شبخیز با خود گرمخون گل را
نکرد از ناله شبخیز با خود گرمخون گل را نشد روشن چراغ از شعله آواز بلبل را به ناز و سر گرانی روی از خوبان…
تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست
تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست دزدی بوسه به شیرینی پیغام تو نیست یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است کسی امروز…
نفس هرزه مرس رابه کشیدن مگذار
نفس هرزه مرس رابه کشیدن مگذار سرکش افتاد چو توسن به دویدن مگذار چون نگه درنظروحشی آهو چشمان رام مردم شو و از دست رمیدن…
تسلیم در کشاکش اهل زمانه باش
تسلیم در کشاکش اهل زمانه باش هرکس کمان طعن کند زه،نشانه باش در رهگذار سیل که لنگر فکنده است ؟ از خاکدان دهر به سرعت…
نغمه عشق به گوش من دیوانه زدند
نغمه عشق به گوش من دیوانه زدند این چه اکسیر بهارست بر این دانه زدند کعبه چون جامه غیرت نکند بر تن چاک؟ رقم حسن…
ترک جانان چون توان از تیغ بی زنهار داد؟
ترک جانان چون توان از تیغ بی زنهار داد؟ پشت نتوان بهر زخم خار بر گلزار داد چون مرا می سوختی آخر به داغ دور…
نصیب خلق زیاد از نعم نمی گردد
نصیب خلق زیاد از نعم نمی گردد ز بحر، آب گهر بیش و کم نمی گردد ز عشق پیروی راه و رسم عقل مجوی که…
ترا به یوسف مصر اشتباه نتوان کرد
ترا به یوسف مصر اشتباه نتوان کرد قیاس آب روان را به چاه نتوان کرد در آفتاب قیامت توان به جرأت دید نظر دلیر در…
نشان از بی وجودی نیست در روی زمین از من
نشان از بی وجودی نیست در روی زمین از من ز گمنامی چه خونها در جگر دارد نگین از من ز اشک آتشین خط شعاعی…
تاخط شیرنگ آورد از دو جانب سر به هم
تاخط شیرنگ آورد از دو جانب سر به هم می زند حسن سبک پرواز بال و پربه هم خط ظالم کرد تسخیر لب میگون یار…
نرگس نیلوفری، مژگان زرین را ببین
نرگس نیلوفری، مژگان زرین را ببین چشم زرین چنگ آن غارتگر دین را ببین پیش آن رو حرف خوبان ختن گفتن خطاست زیر چین زلف،…
تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمی
تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمی تا نگرید، آب در گوهر ندارد آدمی تا نپیچد سر ز دنیا، سرندارد آدمی تا نریزد برگ از…
ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من
ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من نمک بر چشم سوزن می زند زخم نهان من دل صیاد می لرزد به دام از دانه اشکم…
تا کی ز جهل چاره حرص از طلب کنی؟
تا کی ز جهل چاره حرص از طلب کنی؟ از خارخار چند علاج جرب کنی؟ هرگز نمی رسد به طباشیر استخوان پیش حسب مباد حدیث…
نتابد از شکست خلق رو گوهرشناس دل
نتابد از شکست خلق رو گوهرشناس دل که از سنگ ملامت می شود محکم اساس دل زرنگ و بوی این گلزار بر چین دامن همت…
تا شده است از دوربینی عاقبت بین دیده ام
تا شده است از دوربینی عاقبت بین دیده ام در ترازوی قیامت خویش را سنجیده ام منت دست نوازش می کشم از دست رد از…
نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را
نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را تپیدن مشق پروازست دلهای پریشان را چنان از دیدن وضع جهان آشفته گردیدم که جمعیت شمارد دیده…
تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای
تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای سوز خورشید به جان قمر انداخته ای در سراپای تو کم بود بلای دل و دین؟ که…
ناقص از کامل برد لذت ز دنیا بیشتر
ناقص از کامل برد لذت ز دنیا بیشتر دیده احول کند عیش دو بالا بیشتر زشت راآیینه تاریک باشد پرده پوش می رسد آزاربد گوهربه…
تا دست من به گردن مینا رسیده است
تا دست من به گردن مینا رسیده است کیفیتم به عالم بالا رسیده است باشد ز سر گرانی معشوق ناز عشق گردنکشی ز باده به…
ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما
ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما رزق قانون می شود تخمی که می کاریم ما هر که پا کج می گذارد ما دل خود…
تا چه گل ریشه دوانیده در اندیشه ما؟
تا چه گل ریشه دوانیده در اندیشه ما؟ که رگ ابر بهارست رگ و ریشه ما کوه قاف از سپرانداختگان است اینجا که دگر تیغ…
می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی
می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی پایم از دست شد ای خضر بیابان مددی تا به کی خواب گران پنبه نهد در گوشم؟ ای…
تا توان خاموش بودن دم نمی باید زدن
تا توان خاموش بودن دم نمی باید زدن عالم آسوده را بر هم نمی باید زدن می توان تا غوطه در سرچشمه خورشید زد خیمه…
می کند در پرده دل سیر دایم آه من
می کند در پرده دل سیر دایم آه من تا کسی واقف نگردد از غم جانکاه من نیست چون گوهر مرا امروز داغ بی کسی…
تا به کی در ته زنگار بود خنجر ما؟
تا به کی در ته زنگار بود خنجر ما؟ چند باشد چو زره زیر قبا جوهر ما؟ لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟ فارغ…
می کشد دل را ز دستم دلربای تازه ای
می کشد دل را ز دستم دلربای تازه ای در کشاکش داردم زورآزمای تازه ای افسر سرگرمیم از طرف سر افتاده است ساغری می گیرم…
تا به خون رنگین نسازی چون گل احمر جبین
تا به خون رنگین نسازی چون گل احمر جبین کی توانی شست در سرچشمه کوثر جبین؟ روز محشر سرخ رو چون لاله برخیزد ز خاک…
می شود در وسمه ابروی بتان خونخوارتر
می شود در وسمه ابروی بتان خونخوارتر درنیام این تیغ خونریزست بی زنهارتر دور عیش مرکز از پرگار میگردد تمام شد ز خط عنبرین آن…
حضور سوخته عشق در دل تنگ است
حضور سوخته عشق در دل تنگ است که آرمیده بود تا شرار در سنگ است ز خود چگونه برآیم، که آسمان بلند ز بار خاطر…
می زدم بر قلب هجران گرجگر می داشتم
می زدم بر قلب هجران گرجگر می داشتم دست بر دل می نهادم دل اگر می داشتم می توانستم رگ خواب حریفان را گرفت گر…
خراب حالی ما از درازی دست است
خراب حالی ما از درازی دست است ز همت است که دیوار ما چنین پست است ز نوبهار جهان رنگ اعتدال مجوی که عندلیب تهیدست…
می خورد خون فراغت تشنه آزار تو
می خورد خون فراغت تشنه آزار تو دست از دست مسیحا می کشد بیمار تو نیم جانی داشتم نزدیک لب آورده ام بر سر حرف…
خانه از خویش تهی کن که ز نظاره آب
خانه از خویش تهی کن که ز نظاره آب پرده چشم حباب است همان چشم حباب راه خوابیده رسانید به منزل خود را بخت ما…
می به جرأت در قدح در پای خم مینا کند
می به جرأت در قدح در پای خم مینا کند دخل دریا ابر را در خرج بی پروا کند از حجاب حسن شرم آلوده لیلی…
خال محتاج کمند زلف عنبرفام نیست
خال محتاج کمند زلف عنبرفام نیست دانه چون افتاد گیرا، احتیاج دام نیست از نسیمی می توان برداشتن ما را ز خاک چشم ما چون…
موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست
موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست آبش لعاب افعی، خارش زبان مارست خمیازه نشاط است گلهای خنده رویش سر جوش باده او ته جرعه خمارست تاجش…
خاکساری پشتبان ویرانه ما را بس است
خاکساری پشتبان ویرانه ما را بس است بی سرانجامی نگهبان خانه ما را بس است لشکر بیگانه ای این ملک را در کار نیست آمد…
مهر لب مرا می منصور نشکند
مهر لب مرا می منصور نشکند زنجیر موج باده پر زور نشکند از درد عشق چون دل رنجور نشکند چون زیر کوه قاف پر مور…
خاک با این رتبه تمکین، جناب آدمی است
خاک با این رتبه تمکین، جناب آدمی است چرخ با آن شان و شوکت در رکاب آدمی است هر جمالی را نقابی، هر گلی را…
منم آن سیل که دریا نکند خاموشم
منم آن سیل که دریا نکند خاموشم کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم از ملامت نکنم شکوه ز بی حوصلگی سخن تلخ می تلخ…
خار دیوارست چون از اشک شد مژگان تهی
خار دیوارست چون از اشک شد مژگان تهی ابر بی باران بود دستی که شد ز احسان تهی نیست چون در سر خرد، دستار بر…
منال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا
منال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا که چشم بد به قدر نقش باشد در کمین اینجا اگر خواهی که نگذارد کسی انگشت…
حلقه هر در باغی نشود دیده ما
حلقه هر در باغی نشود دیده ما باغ دربسته بود دیده پوشیده ما در دل قانع ما نیست تزلزل را راه لنگر بحر بود گوهر…
من که دارم که گلم بر سر بالین ریزد؟
من که دارم که گلم بر سر بالین ریزد؟ قطره ای چند مگر دیده خونین ریزد بهله هر گاه کند بر کمرش دست انداز رشک…
دوزخ ارباب معنی صحبت قال است وبس
دوزخ ارباب معنی صحبت قال است وبس هست اگر دارالامانی صحبت حال است وبس داوری بیهوشی حیرت جهان را برده است نه همین سوسن درین…
ملامت از دل بیباک من فغان برداشت
ملامت از دل بیباک من فغان برداشت ز سخت جانی من سنگ الامان برداشت چو بار طرح گرانم همان به میزانش اگر چه جنس مرا…
دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم
دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم به خاطر آنچه می گردید شد یکجا فراموشم نمی گردد ز خاطر محو چون مصرع بلند…