غزلیات – صائب تبریزی
زسنگ کودکان از پا دل دیوانه ننشیند
زسنگ کودکان از پا دل دیوانه ننشیند به حرف سخت از جوش خود این میخانه ننشیند نگردد تا تهی از سنگ جیب و دامن طفلان…
اگر چه دارد از الفاظ چندین ترجمان معنی
اگر چه دارد از الفاظ چندین ترجمان معنی به معنی همچنان گنگ است با چندین زبان معنی ز معنی لفظ می گردد زمین گیر و…
شکوفه از افق شاخسار پیدا شد
شکوفه از افق شاخسار پیدا شد ستاره سحر نوبهار پیدا شد ز سبزه خط تراشیده چمن سر کرد ز لاله خال لب جویبار پیدا شد…
اگر به سوخته جانی رسد شراره من
اگر به سوخته جانی رسد شراره من امید هست که روشن شود ستاره من به گریه ربط من امروز نیست، کز طفلی ز اشک، تخت…
شست نقش انجم از افلاک مژگان ترم
شست نقش انجم از افلاک مژگان ترم ابر شد مستغنی از دریا ز آب گوهرم آتشین جانی ندارد همچو من این خاکدان پیچ وتاب برق…
اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود؟
اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود؟ پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود؟ مرده ام تا ز دل سنگ برون آمده ام در…
شده است در همه عالم سمر غریبی من
شده است در همه عالم سمر غریبی من دویده است به هر رهگذر غریبی من چو آفتاب به تنها روی برآمده ام زیاده می شود…
افسر زرین سر آزاده را در کار نیست
افسر زرین سر آزاده را در کار نیست نقش عیب کاسه چینی است چون مودار نیست باشد از تعبیر این خواب پریشان بی نیاز اینقدر…
شد گلستان خارخار من به من
شد گلستان خارخار من به من گو نپردازد بهار من به من من غمش را غمگسار خود کنم گر نسازد غمگسار من به من چشم…
اشکی که گوهرش ز نژاد جگر بود
اشکی که گوهرش ز نژاد جگر بود هرقطره اش ستاره صبح اثر بود در حسرت قلمرو آرام سوختیم چون آفتاب چند کسی دربدر بود گوهرنمای…
شد جدا از زخم من آن خنجر سیراب سبز
شد جدا از زخم من آن خنجر سیراب سبز چون بماند ازروانی، زود گردد آب سبز آب بی یاران مخور کز خجلت تنها خوری خضر…
آشفتگی ز عقل پذیرد دماغ ما
آشفتگی ز عقل پذیرد دماغ ما فانوس گردباد شود بر چراغ ما چون خون مرده در گل سرخش نشاط نیست گویا که ریخت ماتمیی رنگ…
شب که مجلس روشنی از طلعت جانانه داشت
شب که مجلس روشنی از طلعت جانانه داشت شمع پیش چشم دست از شهپر پروانه داشت می کند خون در دل اکنون پنجه خورشید را…
استخوان من اگر رزق هما خواهد شدن
استخوان من اگر رزق هما خواهد شدن سایه بال هما ابر بلا خواهد شدن تا قیامت دل نخواهد ماند در زندان جسم عاقبت این نافه…
شانه چون بر زلف خود آن عنبرین مو می زند
شانه چون بر زلف خود آن عنبرین مو می زند در بیابان داغهای لاله را بو می زند در تپیدنهای دل عاشق ندارد اختیار بال…
ازان از سیر صحرا خاطرم خشنود می گردد
ازان از سیر صحرا خاطرم خشنود می گردد که داغم از سواد شهر مشک اندود می گردد زما اندیشه دارد خصم بی حاصل، نمی داند…
سینه ام از داغ رنگارنگ صحرای گل است
سینه ام از داغ رنگارنگ صحرای گل است پای من از زخم خار خونچکان پای گل است برنمی آرد مرا جوش بهاران از قفس بی…
از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت
از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت دست خود بوسید هر کس دامان پاکان گرفت گر به دست و پا نپیچد خار صحرای وجود…
سیاه مستی چشم از شرابخانه کیست؟
سیاه مستی چشم از شرابخانه کیست؟ عقیق چهره و لعل لب از خزانه کیست؟ ز خرمن که برون جسته است دانه خال؟ غبار خط معنبر…
از نمک تبسمت رنگ شراب می پرد
از نمک تبسمت رنگ شراب می پرد در هوس نظاره ات چشم حباب می پرد چون به کرشمه واکنی نرگس پر خمار ما از مژه…
سوخته است از آتش گل اشتهای بلبلان
سوخته است از آتش گل اشتهای بلبلان نیست چیزی غیر بوی گل غذای بلبلان تا کدامین سنگدل گل چید ازین گلشن که باز بوی خون…
از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند
از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند خار از بیطاقتی در چشم بلبل بشکند نخل ماتم می دهد سامان برای خویشتن هر که شاخی…
سمندر کرد اشک گرم من مرغان آبی را
سمندر کرد اشک گرم من مرغان آبی را ز گوهر چون صدف پر ساخت گردون حبابی را بهاران را به غفلت مگذران چون لاله از…
از ملامتگر ندارد یوسف بی جرم، باک
از ملامتگر ندارد یوسف بی جرم، باک گرد تهمت پاک می سازد ز رخ دامان پاک عیب می گردد هنر در دیده های پاک بین…
سری راکه سودا ز سامان برآرد
سری راکه سودا ز سامان برآرد به یوسف سراز یک گریبان برآرد شود دولت یوسف آن روز صافی که صد چله در کنج زندان برآرد…
از لب خلق دم باد خزان می آید
از لب خلق دم باد خزان می آید بوی کافور ازین مرده دلان می آید باده پاک گهر چشم مرا دریا کرد کار سنگ یده…
سرنمی پیچم به سنگ بیستون از کار عشق
سرنمی پیچم به سنگ بیستون از کار عشق جان شیرین بهر جوی شیر می باید مرا از نوازش بیشتر می بالم از ریزش به خود…
از گرانان هر که چون عنقا گرانجانی کشید
از گرانان هر که چون عنقا گرانجانی کشید بار کوه قاف بتواند به آسانی کشید پیش آن طاق دو ابرو بر زمین نه پشت دست…
سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمی گنجد
سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمی گنجد که می پرزور چون افتاد در مینا نمی گنجد به بیرنگی قناعت کن اگر با عشق یکرنگی…
از قضا چشم سیاه تو به یادم آمد
از قضا چشم سیاه تو به یادم آمد قدر انداز نگاه تو به یادم آمد ترکش تیر جگردوز قضا را دیدم صف مژگان سیاه تو…
سر گران با عقل آن طرف کلاهم کرده است
سر گران با عقل آن طرف کلاهم کرده است پاکباز از هوش آن چشم سیاهم کرده است جای حرف از لب، عرق از جبهه می…
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟ چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما تا غبار خط او را در نظر داریم ما منت…
سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را
سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را می زنم آتش به سقف این خانه دلگیر را حالت فرهاد و کارش روشن است…
از طوطی من روی سخن رنگ برآورد
از طوطی من روی سخن رنگ برآورد این آینه را حرف من از زنگ برآورد از ننگ طمع نام نبود اهل سخن را این طایفه…
سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است
سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است بوی پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است هر که بوی جگر سوخته ما نشنید بوی ریحان گلستان…
از شعر بهره ای به سخنور نمی رسد
از شعر بهره ای به سخنور نمی رسد از بوی عود فیض به مجمرن می رسد دلبر چنان خوش است که دل را کند کباب…
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا عمرها شد تا کمند آه را چین می…
از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟
از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟ تن بوته گدازست تا سر بجاست ما را راه سلوک ما را از خار می کند…
سبکروان که طلبکار یار می گردند
سبکروان که طلبکار یار می گردند غبار رهگذر انتظار می گردند برآز قید علایق که خانه بردوشان ز سیل حادثه کم بیقرار می گردند ز…
از سر من مغز را سودا برون می آورد
از سر من مغز را سودا برون می آورد زور این می پنبه از مینا برون می آورد خرده از سنگین دلان نتوان به همواری…
سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را
سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را نبازم همچو کوه از هر صدایی لنگر خود را ندزدد آفتاب از ماه نو پهلو، چه…
از زنگ کبر آینه خویش ساده کن
از زنگ کبر آینه خویش ساده کن در زیر پا نظر کن و حج پیاده کن چون مور مدتی کمر بندگی ببند دیگر ز روی…
سالک از منزل نزدیک شکایت دارد
سالک از منزل نزدیک شکایت دارد شوق را سست کند ره چو نهایت دارد تشنه تیغ فنا راست سپر ابر بلا شمع آتش به سر…
از زخم زبان نیست گزیر اهل رقم را
از زخم زبان نیست گزیر اهل رقم را بی چاک که دیده است گریبان قلم را؟ ناخن ز سبکدستی ما برگ خزان است چون سکه…
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا حلقه بیرون این دنیای باطل کن مرا وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است پای خواب آلوده دامان…
از دلم عشق به جامی غمی دنیا برداشت
از دلم عشق به جامی غمی دنیا برداشت نتوان پنبه چنین از سر مینا برداشت چشمه آبله ما به گهر پیوسته است غوطه در گنج…
زین سعادت که ز بال و پر ما می ریزد
زین سعادت که ز بال و پر ما می ریزد استخوان بندی اقبال هما می ریزد به سبکدستی من نیست درین بزم کسی اول از…
از دل آگاه در عالم همین نام است و بس
از دل آگاه در عالم همین نام است و بس چشم بیداری که دیدم حلقه دام است وبس رو به هر خاری که کردم خانه…
زودتر دل جمع گردد چون پریشان می شود
زودتر دل جمع گردد چون پریشان می شود چون شود سی پاره قرآن ختم آسان می شود زخمی تیغ تو شادیمرگ گردد از نشاط آنچنان…
از خود برون نیامده دیوانه ام هنوز
از خود برون نیامده دیوانه ام هنوز مشغول خاکبازی طفلانه ام هنوز درخون خود مضایقه با تیغ می کنم خام است جوش باده میخانه ام…