بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده

بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده ما را ز خویش بستان خود را دمی به ما ده از پافتادگانیم در زیر پا نظر…

ادامه مطلب

عقل پوچ از عهده سودا نمی آید برون

عقل پوچ از عهده سودا نمی آید برون پنبه از تسخیر این مینا نمی آید برون چشم آن دارم که با نام و نشان آیم…

ادامه مطلب

بیخبر شو ز جهان گر خبری می گیری

بیخبر شو ز جهان گر خبری می گیری چون گل از پوست برآ گر ثمری می گیری می شود خواب گران شهپر پرواز ترا اگر…

ادامه مطلب

عشق کو همچو گل با خون خود بازی کنیم

عشق کو همچو گل با خون خود بازی کنیم جمله تن ناخن شویم و سینه پردازی کنیم نیست جای طعن اگر از خلق روگردان شدیم…

ادامه مطلب

بی گل رخسار او هرگاه در بستان شدم

بی گل رخسار او هرگاه در بستان شدم خنده بیدردی گل دیدم وگریان شدم عشق بر هر کس که زورآورد من گشتم خراب سیل در…

ادامه مطلب

عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر

عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر می کند بیچارگان را چاره سازی بیشتر می کشد قامت به قدر ریشه هر نخلی که هست هر قدرپستی…

ادامه مطلب

بی صحبت تو عیش میسر نمی شود

بی صحبت تو عیش میسر نمی شود رغبت به بوسه لب ساغر نمی شود یارب چه خاک بر سر بی طاقتی کنم دستم دچار دامن…

ادامه مطلب

عشق خوش سودا کف بی مغز را عنبر کند

عشق خوش سودا کف بی مغز را عنبر کند آه را ریحان، سرشک تلخ را گوهر کند خار در پیراهنش می ریزد از زخم زبان…

ادامه مطلب

بی حاصلی که تربیت بید می کند

بی حاصلی که تربیت بید می کند این شغل پوچ را به چه امید می کند چون خضر هرکه ذوق شهادت نیافته است رغبت به…

ادامه مطلب

عشرت روی زمین در دل ویرانه ماست

عشرت روی زمین در دل ویرانه ماست خلوت سینه پر آه، پریخانه ماست کشتی چرخ اگر باد مرادی دارد ناله بیخودی و نعره مستانه ماست…

ادامه مطلب

بی تأمل زینهار از نقطه دل نگذری

بی تأمل زینهار از نقطه دل نگذری زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری تیر کج را از هدف دست تصرف کوته است سخت خواب آلوده…

ادامه مطلب

عرق به برگ گلت می دود شتاب زده

عرق به برگ گلت می دود شتاب زده نگاه گرم که این نقش را بر آب زده؟ چه خانه ها که رساند به آب، طوفانش…

ادامه مطلب

بوی پیراهن زلیخا را کجا روشن کند؟

بوی پیراهن زلیخا را کجا روشن کند؟ شمع هیهات است پای خویش را روشن کند چشم بر راهند در کنعان دو صد امیدوار تا نسیم…

ادامه مطلب

عالم ختن شد از قلم مشکسود ما

عالم ختن شد از قلم مشکسود ما جای ترحم است به زخم حسود ما برهان آدمیت ما، قدسیان بسند گو شعله زاده ای ننماید سجود…

ادامه مطلب

بهر قطع گفتگو تیغ زبانت داده اند

بهر قطع گفتگو تیغ زبانت داده اند تو گمان داری که از بهر بیانت داده اند مهر زن بر لب چو مینا، معرفت کم خرج…

ادامه مطلب

عاشق کجا به کعبه و دیر التجا کند

عاشق کجا به کعبه و دیر التجا کند حاشا که خضر پیروی نقش پا کند کی ناز خشک می کشد از موجه سراب لب تشنه…

ادامه مطلب

بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش

بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش به جوش آورد خون بوسه را دست نگارینش ز استغنا به چشمش گر چه عالم درنمی آید به دل…

ادامه مطلب

عارفانی که به تسلیم و رضا ساخته اند

عارفانی که به تسلیم و رضا ساخته اند مردمک را سپر تیر قضا ساخته اند وای بر ساده دلانی که ز دریا چو حباب از…

ادامه مطلب

به هر نوعی که می خواهد دلت بشکن دل ما را

به هر نوعی که می خواهد دلت بشکن دل ما را که از مستان نمی گیرند خون جام و مینا را ز هجر عافیت دشمن…

ادامه مطلب

طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند

طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند صیقل شکست وآینه ام در غبار ماند چون ریشه درخت که ماند به جای خویش شد زندگی وطول…

ادامه مطلب

به هر تردامنی منمای آن آیینه رو را

به هر تردامنی منمای آن آیینه رو را مبادا زنگ خجلت سبز سازد حرف بدگو را ترا صدبار اگر بینم، همان مشتاق دیدارم تهی چشمی…

ادامه مطلب

طراوتی که ز رخسار یار می بارد

طراوتی که ز رخسار یار می بارد کجا ز ابر به چندین بهار می بارد؟ مرا ز روی فروزان شمع روشن شد که نور از…

ادامه مطلب

به من گر درد و داغی می رسد خوشحال می گردم

به من گر درد و داغی می رسد خوشحال می گردم که از لب تشنگی سیراب چون تبخال می گردم زوحشت سایه را چون نافه…

ادامه مطلب

صفیر شهپر توفیق، حسن آوازست

صفیر شهپر توفیق، حسن آوازست کمند عشرت رم کرده رشته سازست فروغ نور تجلی به طور می گوید که کار مردم بی دست و پا…

ادامه مطلب

به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا

به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا ستاره سوخته ای نیست جز سپند آنجا اسیر بوالعجبی های وادی عشقم که صید دام نهد در…

ادامه مطلب

صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف

صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف گریه ها از آب گوهر درگلو دارد صدف رزق ارباب توکل می رسد از خوان غیب…

ادامه مطلب

به کف شعله اگر نقد شرر می آید

به کف شعله اگر نقد شرر می آید دل رم کرده ما هم ز سفر می آید دست پیچیدن و دل بردن و پنهان گشتن…

ادامه مطلب

صبح گشاده رو در دولتسرای ماست

صبح گشاده رو در دولتسرای ماست چرخ کبود، خانه چینی نمای ماست هر کس که فرد شد ز جهان پیشوای ماست برخاست هر که از…

ادامه مطلب

به غیر دل همه عالم سراب حرمان است

به غیر دل همه عالم سراب حرمان است ز کعبه روی به هر سو کنی بیابان است ز فکر رزق، جهان یک دل پریشان است…

ادامه مطلب

صبح ازل این طرف بنا گوش ندارد

صبح ازل این طرف بنا گوش ندارد شام ابد این زلف سیه پوش ندارد در پله بینایی آشوب شناسان دریا خطر سینه پر جوش ندارد…

ادامه مطلب

به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم

به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم شکسته است نمکدان چرخ را شورم ز جوش سینه من خم به وجد می آید چکیده کف…

ادامه مطلب

شیشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم

شیشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم از سبک مغزی گرانسنگ است خواب غفلتم جست خون مرده از خواب گرانسنگ عدم من ز بیدردی…

ادامه مطلب

به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را

به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را نکردی گوش بر تعلیم ما تا باختی خود را ندانستی که چشم بد نکویان را زیان…

ادامه مطلب

شوق را شهپر توفیق سبکباری توست

شوق را شهپر توفیق سبکباری توست راه نزدیک فنا، دور ز خودداری توست دامن دشت فنا پاکترست از کف دست سنگ اگر هست درین راه،…

ادامه مطلب

به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است

به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است به شمع، نامه پروانه بال پروانه است یکی است بستن احرام و بستن زنار ترا که روی دل…

ادامه مطلب

شور دریای سخن از دل پر جوش من است

شور دریای سخن از دل پر جوش من است قفل گنجینه معنی لب خاموش من است معنی بکر که در پرده غیب است نهان بی…

ادامه مطلب

به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا

به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا ندارد طاقت بند گران بال…

ادامه مطلب

شوخ چشمان درد بیش و کم به دل افزوده اند

شوخ چشمان درد بیش و کم به دل افزوده اند ورنه ارباب رضا از بیش و کم آسوده اند شور محشر را صفیر نی تصور…

ادامه مطلب

به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد می گیرد

به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد می گیرد به چشم بسته صید خویش این صیاد می گیرد کنم با کوه چون نسبت ترا…

ادامه مطلب

شمع را شب تیغ روشن از نیام آید برون

شمع را شب تیغ روشن از نیام آید برون از سیاهی اختر پروانه شام آید برون حسن کامل می شود در پرده شرم و حیا…

ادامه مطلب

به خاک دیر جبینی که آشنا باشد

به خاک دیر جبینی که آشنا باشد اگر به کعبه رود روی بر قفا باشد نشاط هردو جهان بی حضور دل بادست بجاست تخت سلیمان…

ادامه مطلب

مزد دست و تیغ قاتل چشم قربانی بس است

مزد دست و تیغ قاتل چشم قربانی بس است عذرخواه نقش از نقاش حیرانی بس است غوطه زن در بحر و فارغ شو ز گیر…

ادامه مطلب

به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش

به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش اگر ذوق تماشای خودآن مغرور دریابد که می آرد دگر…

ادامه مطلب

مرگ را آماده شو هرگاه گردد مو سفید

مرگ را آماده شو هرگاه گردد مو سفید زندگی بر طاق نسیان نه چو شد ابرو سفید پرده پوشی چون شب تاریک، کار صبح نیست…

ادامه مطلب

به پیغام زبانی از دهان یار خرسندم

به پیغام زبانی از دهان یار خرسندم به حرف و صوت از آن لبهای شکر بارخرسندم کیم من تا خیال بوسه گرد خاطرم گردد به…

ادامه مطلب

مرا همیشه دل از وصل یار می شکند

مرا همیشه دل از وصل یار می شکند سبوی من به لب جویبار می شکند چه نسبت است به فرهاد جان سخت مرا که درد…

ادامه مطلب

به امید چه از تن غافلان را جان برون آید؟

به امید چه از تن غافلان را جان برون آید؟ به کشتن می رود چون خونی از زندان برون آید زمشرق می شود هر اختری…

ادامه مطلب

مرا ز دور تماشای خط یار بس است

مرا ز دور تماشای خط یار بس است که برگ عیش جنون، بویی از بهار بس است ز حسن، دعوی خون نیست شیوه عاشق که…

ادامه مطلب

بنده حسن خداداد شوم همچو کلیم

بنده حسن خداداد شوم همچو کلیم آتش داغ من از مجمره طور بود چاک در پرده زنبوری انگور افکند شیوه دختر رز نیست که مستور…

ادامه مطلب

مرا به میکده هر کس که راه بنماید

مرا به میکده هر کس که راه بنماید در بهشت به رویش خدای بگشاید بجز قلمرو مازندران کجا دیگر کلاه گوشه مینا به ابر می…

ادامه مطلب