غزلیات – صائب تبریزی
در زلف تو آویخت دل از قید علایق
در زلف تو آویخت دل از قید علایق سررشته پیوند بود تاب موافق پهلو به حیات ابدی می زند آن زلف این است سوادی که…
در دل هر که ذوق شبگیرست
در دل هر که ذوق شبگیرست خنده صبح، خنده شیرست غم به بیگانگان نیاویزد سگ این بوم، آشناگیرست دل ز بیداد روشنی گیرد شمع این…
در خور مزد فلک کار به آدم دارد
در خور مزد فلک کار به آدم دارد خوردن نعمت عالم غم عالم دارد نخل خشکی است کزاو دست کشیده است بهار هر که را…
در چار باغ دهر نسیم مراد نیست
در چار باغ دهر نسیم مراد نیست از ششدر جهات، امید گشاد نیست در راه ابر، تخم تمنا نکشته ام کشت مرا ملاحظه از برق…
در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست
در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست نقش پای ناقه لیلی درین دامان دشت برگ عیش دیده پر حسرت مجنون…
در بهاران بزم عیش میکشان آماده است
در بهاران بزم عیش میکشان آماده است جوش گل هم شاهد و هم مطرب و هم باده است می زند موج قیامت گلشن از الوان…
در آتش است نعل می ناب دیگران
در آتش است نعل می ناب دیگران رنگین مساز خانه ز اسباب دیگران اشکی که شورید از دل غمگین غبار دارد خوشتر بود ز گوهر…
دامن دشت عدم گیاه ندارد
دامن دشت عدم گیاه ندارد وای بر آن کس که زاد راه ندارد راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصه محشر گریزگاه ندارد بیخبرست…
داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا
داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا دامن خورشید ازین روزن به دست آمد مرا دیده ام چون پیر کنعان شد سفید از…
دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل
دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل چون زلف تاب داده سنانی ز دود دل چون لاله سرخ روست درین بوستانسرا آن را که…
خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم
خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم تا روشن است راه خرابات سر کنیم هر چند نیست قافله در کار شوق را هویی کشیم و…
خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو
خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو گلگونه همند جلال و جمال تو افتاده است خال تو از چشم شوختر این نافه پیش…
خوشا سری که سرگشتگی رهانندش
خوشا سری که سرگشتگی رهانندش به کرسی از سرزانوی خود نشانندش مده به سوختگی دامن امید از دست که دانه ای که نسوزد نمی دمانندش…
خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید
خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید برگ عیش آماده بهر جشن گلریزان کنید فصل گل در خانه بودن عمر ضایع کردن است با…
خوش آن آزاده کز مردم نهان دارد فقیری را
خوش آن آزاده کز مردم نهان دارد فقیری را نسازد گوشه چشم توقع گوشه گیری را خزان دل را خنک از نوبهاران بیش می سازد…
خوابیده تر از راه بود راحله ما
خوابیده تر از راه بود راحله ما در سینه صحراست گره قافله ما در دامن صحرای ملامت نتوان یافت خاری که نچیده است گل از…
خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد
خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد خویش را طعمه شهباز نمی باید کرد گل به زانو دهد آیینه شبنم را جای روی پنهان…
خلقند جمله آلت شطرنج، زنده کیست؟
خلقند جمله آلت شطرنج، زنده کیست؟ هر کس که هست باخته اینجا برنده کیست؟ از حیرت است در جگر سنگ پای من هر دم مرا…
خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست
خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست رشته از صافی این دانه گوهر پیداست گر چه ز آیینه روشن ننماید جوهر خط نارسته ازان چهره…
خط شبرنگ چه با آن رخ پرنور کند؟
خط شبرنگ چه با آن رخ پرنور کند؟ برق را ابر محال است که مستور کند پیش آن کان ملاحت دهن خوبان چیست؟ در نمکزار،…
خط دمیده است ز لعل لب شکرشکنش ؟
خط دمیده است ز لعل لب شکرشکنش ؟ یا به خون چشم سیه کرده عقیق یمنش این چه لطف است که برخود چونظر اندازد یوسفستان…
خط برآورد وترو تازه است بستانش هنوز
خط برآورد وترو تازه است بستانش هنوز می چکد خون بهارازخارمژگانش هنوز می توان گل چیداز روی عرقناکش همان می توان می خورد از لبهای…
خصم غالب را زبون صبر و تحمل می کند
خصم غالب را زبون صبر و تحمل می کند از تواضع سیل را مغلوب خود پل می کند از ترحم حسن جولان می نماید در…
زدل زنگ کدورت چشم خونپالا نمی شوید
زدل زنگ کدورت چشم خونپالا نمی شوید که سبزی را می گلرنگ از مینا نمی شوید نشد شیرینی گفتار من از شوربختی کم که شیرینی…
زخمی که ز تیغ تو مرا برسپرآمد
زخمی که ز تیغ تو مرا برسپرآمد بیش از همه زخمی به جگر کارگر آمد راهش به خیابان حیات ابدافتاد عمری که به اندیشه زلف…
زخاکساری دل برقرار خودباشد
زخاکساری دل برقرار خودباشد گهرزگردیتیمی حصارخودباشد زبیقراری بلبل کجا خبر دارد گلی که شب همه شب در کنارخود باشد زشست صاف رباید چنان ز گل…
زبی پروایی آن بیدرد قدر ما نمی داند
زبی پروایی آن بیدرد قدر ما نمی داند زخوبی شیوه ای جز ناز و استغنا نمی داند زپیچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت…
زبالیدن ترا هر دم لباسی تازه می گردد
زبالیدن ترا هر دم لباسی تازه می گردد نگنجد در قبا حسنی که بی اندازه می گردد که را ای غنچه لب این لعل میگون…
زان قد نازآفرین در هر دلی اندیشه ای است
زان قد نازآفرین در هر دلی اندیشه ای است این نهال شوخ را در هر زمینی ریشه ای است از سر ویرانیم بگذر که از…
ز یاد عیش مرا سینه زنگ می گیرد
ز یاد عیش مرا سینه زنگ می گیرد ز آب گوهرم آیینه زنگ می گیرد فغان که آینه صاف صبح شنبه من ز سایه شب…
ز می فروغ لب یار بیشتر گردد
ز می فروغ لب یار بیشتر گردد ز آب، آتش یاقوت شعله ور گردد چه غم ز زخم زبان است خاکساران را؟ به گرد باد…
ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید
ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید حضور خاطر من از سفر نمی آید غم زمانه چنان تنگ کرده دایره را که صبح را…
ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد
ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد ز شاخ سدره وطوبی ثمر نمی گسلد اگر چو رشته تو هموارکرده ای خود را زجویبار تو…
ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن
ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن قرار در دل دریا نمی توان کردن ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق به حرف…
ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست
ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست غبار خاطر ارباب فقر اکسیرست به غیر آه نداریم در جگر چیزی متاع خانه ما چون…
ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت
ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت نفس به سینه صبح سخن گره شده بود چو مشرق…
ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند
ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند نشد ز سوختگی دود ازین کباب بلند اگر چه خانه دل را به آب گریه رساند نشد…
ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن
ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن ز لفظ تازه دشوارست معنی را جدا گشتن گل این باغ، آغوش از لطافت برنمی دارد…
ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک
ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک به فتنه جنبش مژگان او زبان می داد دماغ پر زدنم نیست، کاشکی صیاد وظیفه قفسم را…
ز خط چو یار رخ آل راکند سرسبز
ز خط چو یار رخ آل راکند سرسبز امید ،مزرع آمال راکند سرسبز بهارحسن تو افتاده آنقدرتردست که تخم سوخته خال را کندسرسبز کسی به…
ز چهره حال دل زار من عیان باشد
ز چهره حال دل زار من عیان باشد که از شکستن دل رنگ ترجمان باشد ز عمر رفته مراآه حسرت است نصیب که گرد لازم…
ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست
ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست که ناله های گلوسوز از شکر کم نیست به مجلسی که در او داروگیر منعی است اگر بهشت…
ز بوستان تو عشق بلند می گویم
ز بوستان تو عشق بلند می گویم چو شبنم از گل روی تو دست می شویم نمی توان دل مردم ربود و پس خم زد…
ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را
ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را رگ ابری کند شیرازه این جمع پریشان را دل شوریده را گفتم خرد از عشق باز آرد…
ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد
ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد ز عارض تو نظر آب آفتاب دهد مدار شرم توقع ازان حیانا ترس که بوسه برلب پیمانه بی…
ز ابر آن روز آید روشنی بخش جهان بیرون
ز ابر آن روز آید روشنی بخش جهان بیرون که آید از نقاب شرم روی دلستان بیرون ز جیب غنچه بیرون آورد گل دست گستاخی…
روی هفتاد و دو ملت جز در آن درگاه نیست
روی هفتاد و دو ملت جز در آن درگاه نیست عالمی سرگشته اند و هیچ کس گمراه نیست عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده…
روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟
روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟ این شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟ دربند زلف و کاکل عنبرفشان مباش حسن ترا…
روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت
روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت از شرم، لاله پای به کوه و کمر گذاشت عاقل ز دست دامن فرصت نمی دهد نتوان…
روزی دل جز شکست از یار شوخ و شنگ نیست
روزی دل جز شکست از یار شوخ و شنگ نیست قسمت دیوانه از طفلان به غیر از سنگ نیست تا نفس چون گردبادم هست، جولان…