گر یار را غنی ز نیاز آفریده اند

گر یار را غنی ز نیاز آفریده اند ما را نیازمند به نازآفریده اند قد ترا ز جلوه ناز آفریده اند روی مرا ز خاک…

ادامه مطلب

ای بی خبر ز خود به تماشا چه می روی؟

ای بی خبر ز خود به تماشا چه می روی؟ چون آفتاب سرزده هر جا چه می روی؟ خود را ببین در آینه و آب…

ادامه مطلب

گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا

گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا ویران اگر نمی کنی، آباد کن مرا ز افتادگی مباد شوم بار خاطرت تا هست پای رفتنی آزاد…

ادامه مطلب

اوست سرور که کلاه و کمر از یادش رفت

اوست سرور که کلاه و کمر از یادش رفت آن توانگر بود اینجا که زر از یادش رفت جان به این غمکده آمد که سبک…

ادامه مطلب

گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نیست

گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نیست گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست آرامش سیماب بر آیینه محال است گر…

ادامه مطلب

آه می باشد مسلسل خاطر افگار را

آه می باشد مسلسل خاطر افگار را در درازی نیست کوتاهی شب بیمار را عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب از…

ادامه مطلب

گر چه شد از سرنوشت من نگارین پای تو

گر چه شد از سرنوشت من نگارین پای تو زیر پای خود ندید از سرکشی بالای تو من چسان دل را عنانداری کنم جایی که…

ادامه مطلب

آنها که نظرباز به نو خط پسرانند

آنها که نظرباز به نو خط پسرانند بی چشم بداز جمله بالغ نظرانند این زهدفروشان ز خدا بیخبرانند این دست و دهن آب کشان پاک…

ادامه مطلب

گر چه افکندم به روغن، نان خلق از خوی چرب

گر چه افکندم به روغن، نان خلق از خوی چرب قسمتم چون شمع کاهش شد ز گفت و گوی چرب برق عالمسوز شد، افتاد در…

ادامه مطلب

آنچنان عشق تو بدخوی برآورد مرا

آنچنان عشق تو بدخوی برآورد مرا که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا منم آن داغ که از صبح ازل پرورده است در سراپرده…

ادامه مطلب

گر چنین شمشیر آن بیباک خواهد بر گرفت

گر چنین شمشیر آن بیباک خواهد بر گرفت موج خون زنگ از دل افلاک خواهد بر گرفت خاکها در کاسه چشم غزالان کرده است کی…

ادامه مطلب

آن که ننشیند کنون از ناز در پهلوی من

آن که ننشیند کنون از ناز در پهلوی من تکیه گاهش بود در مستی سر زانوی من این زمان بی اعتبارم، ورنه آن سیب ذقن…

ادامه مطلب

گر به این دستور خیزد، شمع ماتم می کند

گر به این دستور خیزد، شمع ماتم می کند دود تلخ خط چراغ دودمان حسن را چون ورق برگشت، موری شیر را عاجز کند خط…

ادامه مطلب

آن کسی چشم و چراغ است نظر بازان را

آن کسی چشم و چراغ است نظر بازان را که چو یعقوب درین کار نظر می بازد نیست امروز نظر بازی صائب با اشک عمرها…

ادامه مطلب

گاهی رهین ظلمت و گه محو نور باش

گاهی رهین ظلمت و گه محو نور باش گاهی چراغ ماتم و گه شمع سور باش شیر و شکر به طفل مزاجان سبیل کن قانع…

ادامه مطلب

آن را که هست گردش چشم غزاله ای

آن را که هست گردش چشم غزاله ای در کار نیست رطل گران و پیاله ای ما را ز کهنه و نو عالم بود کفاف…

ادامه مطلب

کی نیام پوچ می سازد به تمکین تیغ را؟

کی نیام پوچ می سازد به تمکین تیغ را؟ آستین زندان بود چون دست گلچین تیغ را سیل بی زنهار را هر موج بال دیگرست…

ادامه مطلب

آن بختم از کجاست سخن زان دهن کشم؟

آن بختم از کجاست سخن زان دهن کشم؟ این بس که گاهی از قلم او سخن کشم باد خزان که خار به چشمش شکسته باد!…

ادامه مطلب

کی دل سالک سرگشته بجا می باشد؟

کی دل سالک سرگشته بجا می باشد؟ حرکت لازمه قبله نما می باشد دیده عالمی از خواب، دم صبح گشود نفس صافدلان عقده گشا می…

ادامه مطلب

حسن عالمسوز ماه من دو بالای گل است

حسن عالمسوز ماه من دو بالای گل است کج نگه کردن به دستارش چه یارای گل است؟ گلفروش باغ، ناز باغبانان می کشد لاله چین…

ادامه مطلب

کوه غم بر خاطر آزادمردان بار نیست

کوه غم بر خاطر آزادمردان بار نیست سایه ابر سبکرو بر گلستان بار نیست مرهم دلسوزی ارباب عقلم می کشد ورنه بر دیوانه من سنگ…

ادامه مطلب

حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر

حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر جلوه را در خانه زین هست میدان دگر روی شرم آلود او را دیده بان در کارنیست…

ادامه مطلب

کوته اندیشی که گل در خوابگاه یار ریخت

کوته اندیشی که گل در خوابگاه یار ریخت یوسف گل پیرهن را در گریبان خار ریخت هر که رنگ آرزو در سینه افگار ریخت یوسف…

ادامه مطلب

حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر

حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر چهره گل راکند شبنم به آب وتاب تر بر چراغ صبح می لرزد دل پروانه بیش حسن دل…

ادامه مطلب

که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟

که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟ که ریشه از صف مژگان به هر جگر دارد مرا کشیده به زنجیر نازک اندامی که پیچ و…

ادامه مطلب

حرف آن لب در میان افکنده ای

حرف آن لب در میان افکنده ای شور محشر در جهان افکنده ای در لباس چشم آهو بارها خویش را در کاروان افکنده ای غنچه…

ادامه مطلب

کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت

کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت ز شیشه خانه دل، چهره عرقناکش چنان گذشت که بر لاله…

ادامه مطلب

حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیست

حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیست شکوه و شکر به فرمان زبان تنها نیست پیش فرهاد که زد شیشه ناموس به سنگ خنده کبک،…

ادامه مطلب

کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد

کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد همچو سیلاب که بر خانه بدوشان گذرد دیده هر که نشد باز درین عبرتگاه روزگارش همه در خواب پریشان…

ادامه مطلب

چین پیشانی ما شد مه عید آخر کار

چین پیشانی ما شد مه عید آخر کار آن چه می جست دل غمزده، دید آخر کار بی نسیم سحری غنچه ما خندان شد قفل…

ادامه مطلب

کسی که بوی شراب از کدو تواند شست

کسی که بوی شراب از کدو تواند شست ز کاسه سر خود آرزو تواند شست ز دست بسته، گره گر گشاده می گردد مرا غبار…

ادامه مطلب

چون قلم مد حیات من به قیل وقال رفت

چون قلم مد حیات من به قیل وقال رفت هستی بی مغز من در وصف خط وخال رفت حلقه دیگر به زنجیر جنون من فزود…

ادامه مطلب

کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن

کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن تمام روی زمین را رهین احسان کن ز باده چهره گلرنگ را فروزان کن ز قطره های عرق…

ادامه مطلب

چون صدف در حلقه دریادلان خاموش باش

چون صدف در حلقه دریادلان خاموش باش با دهان گوهرافشان پای تا سرگوش باش صرف استغفار کن انفاس رادر خانقاه در حریم میکشان گلبانگ نوشانوش…

ادامه مطلب

کدام آیینه رو احرام این میخانه می بندد؟

کدام آیینه رو احرام این میخانه می بندد؟ که می آیینه بر پیشانی پیمانه می بندد که امشب می شود از شرمگینان میهمان من؟ که…

ادامه مطلب

چون زلف دست بر کمر یار یافتم

چون زلف دست بر کمر یار یافتم سر رشته نزاکت ز نار یافتم چون شبنم به چهره گل جای می دهند این منزلت ز دیده…

ادامه مطلب

کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟

کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟ که خون شیشه در ساغر به چندین ناز می ریزد چه خواهد کرد گاه جلوه مستانه، حیرانم…

ادامه مطلب

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما از هواداران پا بر جای این آبیم ما بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار ماهیان بی…

ادامه مطلب

وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را

وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را خونین دلی که با عشق یک کوچه راه…

ادامه مطلب

چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا

چون به خاطر آن دو لعل آبدار آید مرا صد بدخشان اشک خونین در کنار آید مرا خون خود را می کنم چون آب بر…

ادامه مطلب

هوای جام صبوح و می شبانه مکن

هوای جام صبوح و می شبانه مکن دل چو کعبه خود را شرابخانه مکن دو تیغ را نکشد یک نیام در آغوش برون نرفته ز…

ادامه مطلب

چو شمع، جان ز نسیم سحر دریغ مدار

چو شمع، جان ز نسیم سحر دریغ مدار ز دوستان سبکروح سر دریغ مدار ز بوی سوختگی روح تازه می گردد ز شمع خرده جان…

ادامه مطلب

همه کس طالب آن سرو روان است اینجا

همه کس طالب آن سرو روان است اینجا آب حیوان ز نفس سوختگان است اینجا آفتابی که دل صبح ازو پر خون است یکی از…

ادامه مطلب

چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند

چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند سرشک بر صف مژگان خونچکان بزند فغان که بلبل مست مرا کشاکش دام نهشت یک نفس خوش…

ادامه مطلب

همت بلند نام شد از طبع سرکشم

همت بلند نام شد از طبع سرکشم گوگرد احمر خس و خارست آتشم با آن که سنگ را به نظر لعل می کنم از خاک…

ادامه مطلب

چهره روشن خط شبرنگ هم می داشته است؟

چهره روشن خط شبرنگ هم می داشته است؟ تیغ خورشید درخشان زنگ هم می داشته است؟ چون صف مژگان رگ خواب جهان در دست اوست…

ادامه مطلب

هزاران معنی پیچیده در زلف سخن دارم

هزاران معنی پیچیده در زلف سخن دارم سر زلف سخن بی چشم زخم امروز من دارم سراپا جوهرم چون تیشه در شیرین زبانیها عجب نبود…

ادامه مطلب

چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟

چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟ که آتش از دل خویش است جوش دریا را ز چرخ شیشه و از آفتاب ساغر کن به…

ادامه مطلب

هرگز از شاخ گلی آغوش من رنگین نشد

هرگز از شاخ گلی آغوش من رنگین نشد از لب یاقوتیی دندان من خونین نشد چشم مخموری به خون تلخ من رغبت نکرد زین شراب…

ادامه مطلب

چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم

چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم نرسیده ام به دردی که کسی رسد به دردم به نظر ازان عزیزم به بها ازان…

ادامه مطلب