غزلیات – صائب تبریزی
شنیدم دختر رز را ز محفل کرده ای بیرون
شنیدم دختر رز را ز محفل کرده ای بیرون به جان خود بگو جانا که از دل کرده ای بیرون؟ اگر در پرده فانوس، اگر…
به خدمت بنده از آزادمردان زود می گردد
به خدمت بنده از آزادمردان زود می گردد ایاز از حسن خدمت عاقبت محمود می گردد به عشق آویز، دل را از هوس گر پاک…
شکیب نیست ز معشوق، عشق سرکش را
شکیب نیست ز معشوق، عشق سرکش را که سوختن نبود اشتهای آتش را ز چوب گل من دیوانه را چه ترسانی؟ کسی به چوب نترسانده…
به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگیرد
به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگیرد چو خار رهگذر هر لحظه دامان دگر گیرد به کوشش نیست روزی، تن به قسمت…
مرو چون غافلان ای طالب منزل به خواب اینجا
مرو چون غافلان ای طالب منزل به خواب اینجا که نعل از ماه نو دارد در آتش آفتاب اینجا به پیچ وتاب کوته می شود…
به جای سبزه چو ایام زندگی بسر آید
به جای سبزه چو ایام زندگی بسر آید زبان مار ز خاک سخن گزیده بر آید عجب که طی شود این راه کز ستیزه طالع…
مردم هموار را از خاک برباید گرفت
مردم هموار را از خاک برباید گرفت رشت های بی گره را در گهر باید گرفت گر سرت چون آفتاب از قدر سایه بر فلک…
به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید
به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید به زخم خار دارم صبر تا گل در کنار آید گلی نشکفت بر رخسارم از میخانه…
مرا ناله از پرده دل برآید
مرا ناله از پرده دل برآید به نازی که لیلی ز محمل برآید درین باغ چون سرو آزادگان را به جای ثمر عقده دل برآید…
به اشک از اطلس افلاک داغ شام می شویم
به اشک از اطلس افلاک داغ شام می شویم به نور دل، سیاهی از رخ ایام می شویم ز خاموشی بهاری در دل خود چون…
مرا خرسندی از سامان دنیا محتشم دارد
مرا خرسندی از سامان دنیا محتشم دارد دل خرسند هر کس دارد از دنیا چه غم دارد؟ نمی گردد به خاطر هیچ کس را فکر…
بمیر تشنه، منه پای بر کناره چاه
بمیر تشنه، منه پای بر کناره چاه که خم کند قد استاده را نظاره چاه مجوی آب مروت ازین تهی چشمان که تشنگی نبرد از…
مرا امید نشاط از سپهر چون باشد
مرا امید نشاط از سپهر چون باشد که ماه عید در او نعل واژگون باشد چه خون که در دل نظارگی کند نگهش بیاض نرگس…
بغیر از دل مصاف عشق دیگر از که می آید؟
بغیر از دل مصاف عشق دیگر از که می آید؟ زدن بر قلب آتش چون سمندر از که می آید؟ به روی تازه زیر بار…
مدتی صبر چو زنجیر به زندان کردم
مدتی صبر چو زنجیر به زندان کردم تا نظر باز به روی مه کنعان کردم تا ز یاقوت لب او نظری دادم آب ریگ این…
بس که دارد ناتوانی ریشه در اعضای من
بس که دارد ناتوانی ریشه در اعضای من سایه همچون دام می پیچد به دست و پای من داغ حسرت جا ندارد در دل آزاده…
مخزن گوهر صدف از ته گزینی می شود
مخزن گوهر صدف از ته گزینی می شود کف سبک در بحر از بالانشینی می شود هر پر کاهی بود در دیده اش بال هما…
برون نیامده از خویشتن سفر نکنی
برون نیامده از خویشتن سفر نکنی ز خویش تا نبری راه عشق سرنکنی کنون که بال و پری هست مرغ جانت را چرا ز بیضه…
محراب نظرهاست کمانی که تو داری
محراب نظرهاست کمانی که تو داری شیرازه دلهاست میانی که تو داری چون سبزه زمین گیر کند آب روان را این قامت چون سرو روانی…
برگ عیش خویش را چون گل زهم پاشیده گیر
برگ عیش خویش را چون گل زهم پاشیده گیر این دکانی را که برخود چیده ای برچیده گیر می کند عریان چومرگ از کسوت هستی…
مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن
مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن چشم خونبار مرا همکاسه طوفان مکن چشم اگر کافر شود از کس متاع دل مگیر زلف اگر زنار…
بردار دل ز عالم خاکی، صفا طلب
بردار دل ز عالم خاکی، صفا طلب از تنگنای جسم برون آ، هوا طلب در جستجوی خانه در بسته است فیض از فکر یار غنچه…
مبادا دولت دنیا نصیب بد گهر گردد
مبادا دولت دنیا نصیب بد گهر گردد که تیغ از آبداری تشنه خون بیشتر گردد منه زاندازه بیرون پا، اگر آسودگی خواهی که خون فاسد…
بر من مریز اشک ترحم به زیر خاک
بر من مریز اشک ترحم به زیر خاک آن دانه نیستم که شوم گم به زیر خاک از دل به مرگ شورمحبت نمی رود جوش…
ماری است نی که مهره دل بیقرار اوست
ماری است نی که مهره دل بیقرار اوست جاروب سینه ها نفس بی غبار اوست هر چند کز دو دست شود باز عقده ها واکردن…
بر زبان و دل چو کج باشد نبخشاید کسی
بر زبان و دل چو کج باشد نبخشاید کسی از دم عقرب گره جز سنگ نگشاید کسی از ثمر شیرین نسازی گر دهان خلق را…
ما گل به دست خود ز نهالی نچیده ایم
ما گل به دست خود ز نهالی نچیده ایم در دست دیگران گلی از دور دیده ایم چون لاله صاف و درد سپهر دو رنگ…
بر جهان هر کس که از روی تأمل بگذرد
بر جهان هر کس که از روی تأمل بگذرد از بساط خار با دامان پر گل بگذرد جنگ دارد با توکل، بر توکل اعتماد آن…
ما ز وری آتشین او نقاب افکنده ایم
ما ز وری آتشین او نقاب افکنده ایم بار اول ما بر این آتش کباب افکنده ایم نیست چون شبنم و بال دامن گل خون…
بدل زان با تپیدن های دل کردم دویدن را
بدل زان با تپیدن های دل کردم دویدن را که بیم راه گم کردن نمی باشد تپیدن را ز بی تابی چنان سررشته تدبیر گم…
ما را کلاه فقر به افسر برابرست
ما را کلاه فقر به افسر برابرست سد رمق به ملک سکندر برابرست تلخی نمی رسد به قناعت رسیدگان در کام مور، خاک به شکر…
باغ و بهار چشم پر آب من آتش است
باغ و بهار چشم پر آب من آتش است ساقی و مطرب و می ناب من آتش است بلبل نیم که آتش گل سازدم کباب…
ما داغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
ما داغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم دور طرب به نشأه دیگر گذاشتیم اینجا کسی به داد دل ما نمی رسد دیوان خود به دامن…
باده مرد افکن من معنی روشن بس است
باده مرد افکن من معنی روشن بس است ساغر و مینای من کلک و دوات من بس است چون زلیخا مشربان ما را تلاش قرب…
ما به چشم کوته اندیشان چنین آسوده ایم
ما به چشم کوته اندیشان چنین آسوده ایم ورنه در هر کوچه ای پای طلب فرسوده ایم در ضمیر روشن ما چهره نگشوده نیست گر…
باد دستانه مکن خرج نفس رازنهار
باد دستانه مکن خرج نفس رازنهار که برآردنفسی رازجگر صبح دوبار به صدف بازنگردد گوهرازدامن بحر مهر ازاین حقه گوهر به تأمل بردار دل اگر…
لعل لب پیاله می آبدار ازوست
لعل لب پیاله می آبدار ازوست جوش صباحت گل روی بهار ازوست ابروی موج درس اشارت ازو گرفت چشم حباب در گرو انتظار ازوست گلگونه…
با لب او کار دندان می کند سین سخن
با لب او کار دندان می کند سین سخن زین سبب کم حرف افتاده است آن شیرین دهن سوختم، پاس دل بی تاب دارم تا…
لبت ز خنده دندان نما گهر ریزد
لبت ز خنده دندان نما گهر ریزد تبسم تو در آب گهر شکر ریزد اگر ز سوز دل خود حکایتی گویم ز چشم شعله، روان…
با طفل آنچه جنبش گهواره می کند
با طفل آنچه جنبش گهواره می کند بیطاقتی به این دل آواره می کند ای عشق غافلی که جدا از حضور تو آسودگی چه بامن…
لب خموش و زبان گزیده ای دارم
لب خموش و زبان گزیده ای دارم چو بوی گل نفس آرمیده ای دارم سبک رکاب نیم همچو رنگ بیجگران سلاح جنگ عنان کشیده ای…
با روی تو خورشید درخشان چه نماید
با روی تو خورشید درخشان چه نماید با زلف تو طول شب هجران چه نماید از خنده خشکی چه نظر آب توان داد پیش لب…
لاله روشنگر چشم و دل سودایی ماست
لاله روشنگر چشم و دل سودایی ماست دیدن سوختگان سرمه بینایی ماست شد تهی دامن صحرای ملامت از سنگ عشق بیرحم همان در پی رسوایی…
با توانایی به اهل فقر استغنا مزن
با توانایی به اهل فقر استغنا مزن عاجزان را دستگیری کن، به دولت پا مزن با قضای آسمانی چاره جز تسلیم نیست در محیط بیکران…
گوشه گیران کامیاب از عالم بالا شوند
گوشه گیران کامیاب از عالم بالا شوند فکرها در گوشه گیری آسمان پیما شوند توتیای چشم روزنها بود نور چراغ دل چو روشن گشت اعضا…
اینطرفه که گنجایش غم می شود افزون
اینطرفه که گنجایش غم می شود افزون هرچند شود سینه من تنگ فضاتر خون است ز رنگینی لفظم دل معنی از باده بود شیشه من…
گهی از دل، گهی از دیده، گاه از جان ترا جویم
گهی از دل، گهی از دیده، گاه از جان ترا جویم نمی دانم ترا ای یار هر جایی کجا جویم ز شوخی هر نفس در…
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟ هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست…
گل همیشه بهار سخن زوال ندارد
گل همیشه بهار سخن زوال ندارد چمن صفای پریخانه خیال ندارد کدام لاله درین لاله زار هست که داغش سخن به مردمک دیده غزال ندارد…
ای کوه بیستون که چنین سرکشیده ای
ای کوه بیستون که چنین سرکشیده ای بازوی آهنین مرا دور دیده ای! ای دل که در هوای خط و زلف می پری آخر کدام…