غزلیات – صائب تبریزی
کجا ز سینه من غم شراب می شوید
کجا ز سینه من غم شراب می شوید چه زنگ از دل آیینه آب می شوید چه آب روشن ازین چرخ نیلگون جویم که رخ…
چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون
چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون ز آستین بحر کند پنجه مرجان بیرون بر لب ساغر ازان بوسه سیراب زنند که نیارد سخن…
هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا من که…
چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد
چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد آخر گل خاموشی من این ثمر آورد در پای خزان ریخت گل و لاله این باغ رنگی که…
هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند
هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند چون ساغر اختیار ز دستم گرفته اند مهر خموشیم که ز آیینه طلعتان چندین تهیه بهر شکستم…
چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود
چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود مرا به خنده شادی دهان گشاده شود ز تنگ گیری گردون مدار دل را تنگ که دل…
همیشه صاحب طول امل غمین باشد
همیشه صاحب طول امل غمین باشد که چین به قدر بلندی در آستین باشد اگر چه بر یدبیضا بود صباحت ختم نظر به ساعد او…
چو تیغ او به جبین چین جوهر اندازد
چو تیغ او به جبین چین جوهر اندازد به نیم چشم زدن قحطی سر اندازد خوش آن که گربه سرش تیغ همچو موج زنند حباب…
همان زمانکه فلک تیغ بر میان تو بست
همان زمانکه فلک تیغ بر میان تو بست گرفت صبح سر آفتاب را به دو دست بس است سوختگان را اشاره ای، که شود به…
چهره زرین چو باشد مخزن زر گومباش
چهره زرین چو باشد مخزن زر گومباش هست چون سد رمق سد سکندر گو مباش ازخشن پوشی چه پروا عارف دل زنده را؟ پشت این…
هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما
هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما پیش خم گردن خود کج نکند شیشه ما عالم از جلوه معنی است خیابان بهشت…
چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟
چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟ قدح خراج به گردن نهاد مینا را چنان که روشنی خانه است از روزن به قدر داغ بود…
هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما
هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما داغ است آفتاب ز ماه تمام ما آسوده از خمار و ز خوابیم بی خبر مستی چشم…
چه غم از کشتن عشاق فگارست ترا؟
چه غم از کشتن عشاق فگارست ترا؟ که می بی غمی از خون شکارست ترا دیده اشک فشان ابر بهارست ترا جگر سوختگان مشک تتارست…
هرکه بیند به چشم بیمارش
هرکه بیند به چشم بیمارش می شود درزمان پرستارش توبه را می کند خراباتی لب میگون و چشم خمارش زندگانی به خضر بخشیده است آب…
چه سازد گرد کلفت با دل شادی که من دارم
چه سازد گرد کلفت با دل شادی که من دارم ندارد پای در گل سروآزادی که من دارم گریبان چاک سازد پرده گوش فلکها را…
هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار
هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار این شعله دو بالاشود از جامه گلنار درجامه گلگون، کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار…
چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟
چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟ ستاره نقطه سهوست صبح روشن را همیشه تهمت نظاره می کشد عاشق ز آفتاب خبر نیست…
هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش
هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش گل ز غفلت می زند بر رخنه زندان خویش ساده لوحی کز دوا انگیز شهوت می…
چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟
چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟ که باده آتش از اشک کباب می دارد عجب که روی به آیینه بی نقاب آرد…
هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود
هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود پرده بر هر کس که پوشی پرده دارت می شود گر نگاهی گرم سوی خاکساری کرده ای…
چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی
چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی کز خود برون چو خیمه زدی راهبر شوی چندان تلاش کن که ترا بی خبر کنند…
هر که خموش از شکایت است زبانش
هر که خموش از شکایت است زبانش حلقه ذکر خفی است مهر دهانش وقت کسی خوش درین ریاض که باشد چون گل رعنا یکی بهار…
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟ چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟ در نهانخانه محوست عبادتگاهم نیستم موج که سجاده…
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد غوطه در سرچشمه خورشید چون عیسی نزد چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نیافت تا…
چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟
چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟ چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟ روزگار زلف طی شد، خط به آخرها…
هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست
هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست هست دایم در نظر آن کس که از دل دور نیست دشمنی با شوربختان چرخ…
چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ
چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ ز یار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ سبک در آیم وبیرون روم سبک چو نسیم نیم…
هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت
هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت زر را به زر چرا ندهد بی دریغ کس؟…
چشمی که فتاد بر لقای تو
چشمی که فتاد بر لقای تو شد مشرق گوهر از صفای تو هر روز هزار باد می میرد هر کس که نمرد از برای تو…
هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست
هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست بزمی است بی چراغ و کدویی است بی شراب در…
چشم من از گریه مستانه من روشن است
چشم من از گریه مستانه من روشن است خانه من چون صدف از دانه من روشن است شعله سودای من آهن گداز افتاده است دیده…
هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود
هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود هر که را سوزد درین دریا نفس، عنبر شود گوشه گیری فیضها دارد درین وحشت سرا…
چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد
چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد دل صیاد به آهو به تپیدن نرسد اختر عاشق و امید ترقی، هیهات دانه سوخته هرگز به دمیدن…
هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد
هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد قطع امید ازان زلف قطعا نمی توان کرد تا از سر دل ودین مردانه برنخیزی…
چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین
چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین تیزی شمشیر بنگر، غفلت آهو ببین در کف دست سلیمان گر ندیدی مور را چشم بگشا…
هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟
هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟ یا به دل بردن کمر ماه تمامش تنگ بست کاروان حسن پنداری مسافر می شود کز خط مشکین،…
چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا
چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا کرم شب تابی برافروزد شبستان مرا در زمین پاک من ریگ روان حرص نیست تازه می سازد رگ…
نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است
نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است از لب خندان به جز خون در دهان پسته نیست یک دل آسوده نتوان یافت در…
چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما
چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما ماه در هاله گرداب شد از گریه ما اشک ما داغ کلف شست ز رخساره ما…
نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را
نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را روشنی از آه باشد دودمان عشق را فیض ماه نو ز شمشیر شهادت می برند خون حنای عید…
چرا با دل من صفایی ندارد
چرا با دل من صفایی ندارد اگر درد امشب بلایی ندارد ره کعبه ودیر را قطع کردم بجز راهزن رهنمایی ندارد که را می توان…
نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را
نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم…
جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت
جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت سقف این میکده را جوش من از جا برداشت دست اگر در کمر کوه کند می گسلد…
نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان
نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان می کندآیینه رسوا زنگیان رابیشتر عمرپیران از جوانان زودتر طی می شود قرب منزل گرم سازد رهروان رابیشتر پشت هر…
جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟
جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟ زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد شدم غافل زشکر سوده الماس، می ترسم که کافر نعمتی…
نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی
نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی از تواضع افسر خورشید زرین گشته است کم نمی گردد فروغ گوهر…
جمعی که پیش خلق گذارند به خاک
جمعی که پیش خلق گذارند به خاک پیش از اجل روند ز خست فرو به خاک نیرنگ عاقبت چه کند با سیه دلان جایی که…
نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق
نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق می چکد زهر نفاق از گوشه ابروی خلق پهلویم سوراخ شد از حرف پهلو دار و من…
جگر تشنه محال است که سیراب شود
جگر تشنه محال است که سیراب شود گر عقیق لب او در دهنم آب شود چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟ هرکه در سایه…