غزلیات – صائب تبریزی
صیقل آیینه دل غیر آه سرد نیست
صیقل آیینه دل غیر آه سرد نیست هر که را در دل نباشد آه، مرد درد نیست ای که خود را در دل ما زشت…
به مستی از ته دل آدمی خشنود می باشد
به مستی از ته دل آدمی خشنود می باشد نشاط هوشیاران قلب روی اندود می باشد زیان نقصان ندارد مایه داران مروت را فرومایه است…
صدف بحر بقا سینه درویشان است
صدف بحر بقا سینه درویشان است گوهر آن، دل بی کینه درویشان است هر چه دارد فلک از بهر فقیران دارد ماه نو صیقل آیینه…
به که نطق خویش ازاهل زمان دارم دریغ
به که نطق خویش ازاهل زمان دارم دریغ نغمه داودی ازآهن دلان دارم دریغ حرفهای راست را چون تیر در دل بشکنم این خدنگ راست…
صبر و طاقت از دل بی تاب می جوییم ما
صبر و طاقت از دل بی تاب می جوییم ما حیرت آیینه از سیماب می جوییم ما با سیه کاری طمع داریم حسن عاقبت دولت…
به فکر عاقبت عاشق نه از غفلت نمی افتد
به فکر عاقبت عاشق نه از غفلت نمی افتد که محو او به فکر دوزخ و جنت نمی افتد چنان در روزگار حسن او شد…
صبح جهان بود نفس غم زدای ما
صبح جهان بود نفس غم زدای ما جان تازه می شود زدم جانفزای ما بیدار شد ز خواب گرانجان بی غمی هر کس شنید ناله…
به ظاهر گر چه مهری بر لب خاموش خود دارم
به ظاهر گر چه مهری بر لب خاموش خود دارم حباب آسا محیطی در ته سرپوش خود دارم ندارد اختیاری آسمان در سیر و دور…
صاف چون صبح است با عالم دل بی کینه ام
صاف چون صبح است با عالم دل بی کینه ام می توان رو دید از روشندلی در سینه ام از می روشن سیاهی آب حیوان…
به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش
به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش چه حسن نشأه خیزست این که میگون است ریحانش نباشد دور اگر خطش طلایی درنظر آید که…
شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست
شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست ماهی سرچشمه نورم به آبم کار نیست خانه دربسته ام چون گوهر از خود روشن است از تهی…
به روی گرم اگر تابنده باشی
به روی گرم اگر تابنده باشی چراغ مردم بیننده باشی چو گل گر با لب پرخنده باشی بهار مردم بیننده باشی شبی گر بر مراد…
شورش عشقم ز تدبیر نصیحتگر فزود
شورش عشقم ز تدبیر نصیحتگر فزود کعبه بر زنجیر مجنون حلقه دیگر فزود هر چه از جان کاستم افزود بر جسم ضعیف هر چه کم…
به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را
به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را به این یک مشت گل مسدود کردم روزن دل را ندانستم که خواهد رفت چندین خار در…
شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر
شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر که تب را می نماید پرده تبخال رسواتر خود آرایی کند بی پرده عیب روسیاهان را که…
به دست بسته دستی در سخاوت چون سبو دارم
به دست بسته دستی در سخاوت چون سبو دارم که چندین جام خالی را زاحسان سرخ رو دارم چه با من می تواند کرد درد…
شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن
شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن با هزار آیینه در کف خویش را نشناختن غنچه از من یاد دارد در حریم بوستان از…
به خاموشی بدل شد نغمه های دلفریب من
به خاموشی بدل شد نغمه های دلفریب من به چشم سرمه دار آمد نوای عندلیب من ز بس چین جبین بی نیازی کرده در کارش…
شکوه حسن لیلی آنچنان پر کرد هامون را
شکوه حسن لیلی آنچنان پر کرد هامون را که از جمعیت آهو، حصاری ساخت مجنون را چنان باشند وحشت دیدگان جویای یکدیگر که می آید…
به چشم من فلک یک چشمخانه است
به چشم من فلک یک چشمخانه است که انسان مردمک، نور آن یگانه است نباشد چون سبکرو توسن عمر؟ که هر موج نفس چون تازیانه…
مرهم کافور خلق پرده صد نشترست
مرهم کافور خلق پرده صد نشترست صندل این ناکسان گرده دردسرست نیست جدایی ز هم حلقه زنجیر را حادثه روزگار از پی یکدیگرست گرم عنانان…
به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود
به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود که بوی باده به یک شستن از کدو نرود به پیر میکده هر کس ارادتی دارد به…
مردمی در طینت اهل جهان کم مانده است
مردمی در طینت اهل جهان کم مانده است صورت بی معنیی بر جا ز آدم مانده است نام شاهان از اثر در دور می باشد…
به این عنوان اگر روی تو آتشناک خواهد شد
به این عنوان اگر روی تو آتشناک خواهد شد زخاشاک هوس صحرای امکان پاک خواهد شد چنین گر سبزه خط خیزد از رخسار گلرنگش گل…
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟ اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد که…
به ادب نوش، جام دولت را
به ادب نوش، جام دولت را مده از کف زمام دولت را در چراگاه آرزو مگذار توسن بی لجام دولت را به نفس های آتشین…
مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد
مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد که شمع از بال و پر افشانی پروانه می لرزد گرانی می کند دست تهی…
بنای صبر که همسنگ کوه الوندست
بنای صبر که همسنگ کوه الوندست به یک اشاره موی میان او بندست کجا ز دامن این دشت می تواند رفت؟ ز چشم آهو، مجنون…
مرا اگر چه کم از خاک راه می گیرند
مرا اگر چه کم از خاک راه می گیرند ز من فروغ گهر مهر وماه می گیرند بهوش باش که دیوانگان وادی عشق غزال را…
بعد عمری گر وصال او میسر می شود
بعد عمری گر وصال او میسر می شود شرم پیش چشم من سد سکندر می شود تیره بختی کار خود را می کند هرجا که…
مدام چشم تو مست شراب می باید
مدام چشم تو مست شراب می باید همیشه خانه ظالم خراب می باید ازین قلمرو ظلمت گذشتن آسان نیست دلی به روشنی آفتاب می باید…
بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو
بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو تیغ می لرزد چو برگ بید در پهلوی تو! نسخه حسن تو ز حرف مکرر ساده است…
محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز
محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز چشم و دل آینه را سیر نگردد هرگز پرده صبح امیدست شب نومیدی تا غذا خون نشود شیر نگردد…
برهان واصلان فنا آرمیدگی است
برهان واصلان فنا آرمیدگی است بر مرگ رفتگان جزع از نارسیدگی است سیلاب از شتاب به صد رنگ می شود بر یک قرار، آب گهر…
محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوض
محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوض گرفت خاک سیه،داد مشک ناب عوض ستاره ای به دل از داغ عشق او دارم که…
برقم ز خرمن از دل بیتاب می جهد
برقم ز خرمن از دل بیتاب می جهد نبضم ز تاب دردچو سیماب می جهد آرام رابه خواب نبیند، به مرگ هم طفلی که از…
مبین گستاخ در رویش چو مشک اندود می گردد
مبین گستاخ در رویش چو مشک اندود می گردد که خال او زخط زنبور خاک آلود می گردد زسودا در دماغم نکهت گل دود می…
برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او
برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او مست شد عالم و مهرست همان شیشه او بیستون خانه زنبور شود از فرهاد کند اگر از…
ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ
ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ قانع شده با نقطه ز پرگار و دگر هیچ از هر سخن نازک و هر نکته باریک…
بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است
بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است بر زخم های تازه کی از بو گذشته است؟ امروز هیچ فاخته کوکو نمی زند گویا به…
ما وفاداری به اسباب جهان نسپرده ایم
ما وفاداری به اسباب جهان نسپرده ایم لنگر تمکین به این ریگ روان نسپرده ایم از ورق گردانی باد خزان آسوده ایم دل به رنگ…
بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج
بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج لازم این نشأه افتاده است درد احتیاج در گذر از عالم امکان که این وحشت سرا بستر بیمار…
ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم
ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم در خط دیوانی زنجیر، عاجز مانده ایم در سر بازار محشر دست ما خواهد گرفت در…
بر این مباش که خون در دل نیاز کنی
بر این مباش که خون در دل نیاز کنی به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی خوش است غارت دل ها، ولی نه چندانی که…
ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشیم؟
ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشیم؟ خمیازه را به چاشنی باده چون کشیم؟ از کوه قاف بال پریزاد عاجزست بار جهان به خاطر…
بجز چشمش که چشم از دیدن من از حیا بندد
بجز چشمش که چشم از دیدن من از حیا بندد کدامین آشنا دیدی که در بر آشنا بندد؟ نبندد دسته گل در گلستانها کمر دیگر…
ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای
ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای کافی است بزم سوختگان را شراره ای تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک مویت اگر…
باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند
باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند آب شیرین گر زمین شور را قابل کند چون جواب تلخ از احسان خود باشد خجل بحر…
ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم
ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن از…
باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟
باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟ تلخی می نمک تلخی بادام شود بوسه در ذائقه اش باده لب شیرین است تلخکامی…