گل همیشه بهار سخن زوال ندارد

گل همیشه بهار سخن زوال ندارد چمن صفای پریخانه خیال ندارد کدام لاله درین لاله زار هست که داغش سخن به مردمک دیده غزال ندارد…

ادامه مطلب

ای کوه بیستون که چنین سرکشیده ای

ای کوه بیستون که چنین سرکشیده ای بازوی آهنین مرا دور دیده ای! ای دل که در هوای خط و زلف می پری آخر کدام…

ادامه مطلب

گل ازان زود به بازار رساند خود را

گل ازان زود به بازار رساند خود را که به آن گوشه دستار رساند خود را چون خط سبز، نفس سوخته ای می باید که…

ادامه مطلب

ای صید پیشه ای که دل از ما گرفته ای

ای صید پیشه ای که دل از ما گرفته ای بر خویشتن ببال که عنقا گرفته ای جز دود تلخ حاصل این مشت خار چیست؟…

ادامه مطلب

گریه مستانه می سازم شراب تلخ را

گریه مستانه می سازم شراب تلخ را می کنم چون ابر مروارید آب تلخ را زاهدان طفل مشرب، امت شیرینی اند می کنم در کار…

ادامه مطلب

ای زبون در حلقه زنجیر زلفت شیرها

ای زبون در حلقه زنجیر زلفت شیرها سر به صحرا داده چشم خوشت نخجیرها شوق احرام زمین بوس تو هر شب می کند سنبلستان خاک…

ادامه مطلب

گرفته اوج ز بس فیض نوبهار امسال

گرفته اوج ز بس فیض نوبهار امسال یکی شده است لب بام و جویبار امسال خمیر مایه چندین بهار آینده است زمین ز ابر شد…

ادامه مطلب

ای دل عنان توسن طاقت نگاه دار

ای دل عنان توسن طاقت نگاه دار پاس شکوه عشق و محبت نگاه دار از دست و پا زدن نرود کار عشق پیش بی دست…

ادامه مطلب

گرد اندوه پذیرد ز طرب سینه ما

گرد اندوه پذیرد ز طرب سینه ما سبزی بخت شود زنگ بر آیینه ما روز تعطیل به عرفانکده مشرب نیست صبح شنبه خجل است از…

ادامه مطلب

ای خط بیرحم ازان عارض دمیدن زود بود

ای خط بیرحم ازان عارض دمیدن زود بود آن گل نشکفته را نادیده چیدن زود بود کشت امید مرا می داشت شرمش تازه رو خون…

ادامه مطلب

گر نمک در باده آن کان ملاحت افکند

گر نمک در باده آن کان ملاحت افکند در میان میکشان شور قیامت افکند چون به سیر ماهتاب آید مه شبگرد من ماه را از…

ادامه مطلب

ای بهار آفرینش خط چون ریحان تو

ای بهار آفرینش خط چون ریحان تو صبح عید نیک بختان چهره خندان تو گر چه دارد عید از قربانیان حیران بسی می شود چون…

ادامه مطلب

گر کنند از رشته جانها زه پیراهنش

گر کنند از رشته جانها زه پیراهنش از لطافت رنگ گرداند بیاض گردنش دور باش شرم را نازم که با آن خیرگی دست خالی می…

ادامه مطلب

آهوان را در کمند آورد چشم پاک ما

آهوان را در کمند آورد چشم پاک ما شد چو مجنون دیده ما حلقه فتراک ما همت آه رسای ما بلند افتاده است از زبردستی…

ادامه مطلب

گر در میان هوا چو حبابت نمی گرفت

گر در میان هوا چو حبابت نمی گرفت دریا به هیچ و پوچ حسابت نمی گرفت می داشتی گر از دل بیدار بهره ای شب…

ادامه مطلب

آه گرمی هست دایم در دل بی تاب من

آه گرمی هست دایم در دل بی تاب من نیست هرگز بی چراغی گوشه محراب من شورشی دارم که می پاشم چو ابر از یکدگر…

ادامه مطلب

گر چه زیر تیغ لنگردار مسکن داشتم

گر چه زیر تیغ لنگردار مسکن داشتم پای چون کوه از گرانسنگی به دامن داشتم نیل چشم زخم شد سودای مجنون مرا جای هر سنگی…

ادامه مطلب

آنها که به فردوس رخ یار فروشند

آنها که به فردوس رخ یار فروشند از سادگی آیینه به زنگار فروشند گنج دو جهان قیمت قیمت یک چشم زدن نیست گر زان که…

ادامه مطلب

گر چه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا

گر چه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا نیستند اما به وقت گیر و دار از هم جدا مستی و مخموری از هم…

ادامه مطلب

آنچه از خط یار را بر غنچه مستور رفت

آنچه از خط یار را بر غنچه مستور رفت کی به تنگ شکر از تاراج خیل مور رفت؟ کوچه و بازار را سودای من پر…

ادامه مطلب

گر تو ای سرو روان خواهی هم آغوشم شدن

گر تو ای سرو روان خواهی هم آغوشم شدن از مروت نیست اول رهزن هوشم شدن برگ عیش من نخواهد جز کف افسوس بود گر…

ادامه مطلب

آن که رنگ خط به رخسارش ز مشک ناب ریخت

آن که رنگ خط به رخسارش ز مشک ناب ریخت خار در پیراهن خورشید عالمتاب ریخت چون شفق رنگین ز روی خاک می خیزد غبار…

ادامه مطلب

گر بگذری ز هستی آرام جان بیابی

گر بگذری ز هستی آرام جان بیابی گر خط کشی به عالم خط امان بیابی آن گوهری که جویی در جیب آسمان ها گر پاکشی…

ادامه مطلب

آن کس که تاج را به فریدون گذاشته است

آن کس که تاج را به فریدون گذاشته است سودای عشق در سر مجنون گذاشته است بهر خراب کردن روی زمین بس است چشم تو…

ادامه مطلب

گاه گاه از دیده عبرت با دنیا دیده ام

گاه گاه از دیده عبرت با دنیا دیده ام کی به این هنگامه از بهر تماشا دیده ام چرخ تر دامن که باشد دعوی عصمت…

ادامه مطلب

آن را که در جگر نفس آتشین بود

آن را که در جگر نفس آتشین بود خورشید آسمان وچراغ زمین بود چون ماه حسن ساخته بیش ازدوهفته نیست مارا نظر به حسن خدا…

ادامه مطلب

کی غم مرا ز دل می احمر برآورد

کی غم مرا ز دل می احمر برآورد صیقل چگونه ز آینه جوهر برآورد آن را که هست در رگ جان پیچ وتاب عشق چون…

ادامه مطلب

امید دلگشاییم از ماه عید نیست

امید دلگشاییم از ماه عید نیست این قفل بست گوش به زنگ کلید نیست قطع نظر ز بنده و آزاد کرده ام امید میوه و…

ادامه مطلب

کی حذر از خون خلق آن غمزه خونریز داشت؟

کی حذر از خون خلق آن غمزه خونریز داشت؟ داشت پرهیزی گر این بیمار، از پرهیز داشت تا نشد آب، از نقاب غنچه سر بیرون…

ادامه مطلب

حسن قدر دیده تر را چه می داند که چیست

حسن قدر دیده تر را چه می داند که چیست طفل آب و رنگ گوهر را چه می داند که چیست نیست دست خشک را…

ادامه مطلب

کوه را پای ادب در دامن تمکین ازوست

کوه را پای ادب در دامن تمکین ازوست پله ناز بتان سنگدل سنگین ازوست گر چه شکر خنده اش در پرده شرم و حیاست در…

ادامه مطلب

حسن خواهد رفت و داغت بر جگر خواهد نهاد

حسن خواهد رفت و داغت بر جگر خواهد نهاد خواهد آمد خط و قانون دگر خواهد نهاد از پریشانی سر زلف تو پس خم می…

ادامه مطلب

کو ناخنی که رخنه به داغ جگر کنم؟

کو ناخنی که رخنه به داغ جگر کنم؟ این خون گرم را هدف نیشتر کنم نه سجده ای به جبهه و نه بوسه ای به…

ادامه مطلب

حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند

حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند رفت سیلاب به دریا و خس و خار بماند در بساط من سودازده زان باغ و بهار خار…

ادامه مطلب

که ساکن در دل ویرانه ما می تواند شد؟

که ساکن در دل ویرانه ما می تواند شد؟ که غیر از بیکسی همخانه ما می تواند شد؟ نباشد گر دری ویرانه ما بی دماغان…

ادامه مطلب

حرف پوچی کز دهان اهل لاف آید برون

حرف پوچی کز دهان اهل لاف آید برون تیغ چو بینی است کز جهل از غلاف آید برون جان قدسی روز خوش در پیکر خاکی…

ادامه مطلب

کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟

کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟ که من پوشیده دارم از دل خود آرزویش را خبر از حسرت سرشار من زان لب کسی…

ادامه مطلب

حاشا که زعاشق سخن کام برآید

حاشا که زعاشق سخن کام برآید از سینه آتش نفس خام برآید بالیدن نخل تو ز پیوند دل ماست این سرو ز آغوش به اندام…

ادامه مطلب

کل به خون غوطه خورد جزو چو افگار شود

کل به خون غوطه خورد جزو چو افگار شود دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود باده گر آب حیات است به اندازه خوش است…

ادامه مطلب

چون نی ز ناله نیست تهی بندبند ما

چون نی ز ناله نیست تهی بندبند ما آه از نفس زیاده کشد دردمند ما چون صبحدم به خون شفق غوطه ها زدیم هر چند…

ادامه مطلب

کسی کز عقل وحشی شد چون مجنون بد نمی بیند

کسی کز عقل وحشی شد چون مجنون بد نمی بیند زخود رم کرده آزاری زدام و دد نمی بیند سبکروحی که شد سرگرم سیر عالم…

ادامه مطلب

چون قلم آن را که در سر هست سودای سخن

چون قلم آن را که در سر هست سودای سخن سر نمی پیچد به زخم تیغ از پای سخن از سخن ارض و سما تشریف…

ادامه مطلب

کرده ام نذر که از دست سبو نگذارم

کرده ام نذر که از دست سبو نگذارم جانب باده گلرنگ فرو نگذارم چند ترسانیم که از آتش دوزخ واعظ؟ من به این () دست…

ادامه مطلب

چون صبح خنده با جگر چاک می زنیم

چون صبح خنده با جگر چاک می زنیم در موج خیز خون نفس پاک می زنیم هر جا که موج حادثه ابرو بلند کرد ما…

ادامه مطلب

کجاست می که مرا شیرگیر گرداند

کجاست می که مرا شیرگیر گرداند دماغ خشک مرا جوی شیر گرداند خمار سردنفس را مجال حرف مده که صبح را نفس سرد پیر گرداند…

ادامه مطلب

چون ز می صفحه رخسار تو گلگون گردد

چون ز می صفحه رخسار تو گلگون گردد چشم نظارگیان کاسه پر خون گردد حسن را آینه صاف بود روشنگر چه عجب لیلی اگر واله…

ادامه مطلب

کجا پروانه رابا خویش سازد همنشین آتش؟

کجا پروانه رابا خویش سازد همنشین آتش؟ که دارد هر طرف چون شمع چندین خوشه چین آتش زخوی سرکش او شد چنین بالانشین آتش و…

ادامه مطلب

چون خرامان از نظر آن سرو قامت می رود

چون خرامان از نظر آن سرو قامت می رود همچو سیل از پیش، پای کوه طاقت می رود این سر سختی که از سنگ ملامت…

ادامه مطلب

هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست

هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست آخر ای خانه برانداز سرای تو کجاست؟ روزنی نیست که چون ذره نجستیم ترا هیچ روشن نشد ای…

ادامه مطلب

چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟

چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟ که ز عصیان خجلم بیش من از طاعت خویش آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش…

ادامه مطلب