غزلیات – صائب تبریزی
ای هر ورق گل زتو آیینه دیگر
ای هر ورق گل زتو آیینه دیگر هرغنچه زاسرارتوگنجینه دیگر بی باده گلرنگ ،بود در نظرمن هر ابرسیاهی شب آدینه دیگر از سینه من گرچه…
گل بی خار درین غمکده کم سبز شود
گل بی خار درین غمکده کم سبز شود دست در گردن هم شادی و غم سبز شود حاصل ما دل پاره است، چنین می باشد…
ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش
ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش عالم خاک هم از سایه بالای تو خوش چه بهشتی تو که چون کنج لب و گوشه…
گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است
گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است نشاط گل به سبکدستی صبا بسته است تو گم نگشته ای از خویشتن، چه می دانی که شمع…
ای زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر
ای زلف و خط و خال تو از هم کشنده تر مژگان ز چشم و چشم زابرو زننده تر ابرویی از کمان قضا راست خانه…
گریه ابری است که از دامن دل می خیزد
گریه ابری است که از دامن دل می خیزد آه گردی است که از رفتن دل می خیزد دم جان بخش به هر تیره درونی…
ای دل گشاد کار خود از آن و این مجو
ای دل گشاد کار خود از آن و این مجو این قفل را کلید ز هر آستین مجو روی دل از خسیس نهادان طلب مکن…
گردنکشی به سرو سرافراز می رسد
گردنکشی به سرو سرافراز می رسد آزاده را به عالمیان ناز می رسد هر چند بی صداست چو آیینه آب عمر از رفتنش به گوش…
ای در آتش از هوایت نعل هر سیاره ای
ای در آتش از هوایت نعل هر سیاره ای از بیابان تمنای تو خضر آواره ای می تواند مهربان کرد آن دل بی رحم را…
گرانی می کند بر تن چو سربی جوش می گردد
گرانی می کند بر تن چو سربی جوش می گردد سبو چون خالی از می گشت بار دوش می گردد زنور عاریت بگذر که شمع…
ای ترا در سینه هر ذره پنهان رازها
ای ترا در سینه هر ذره پنهان رازها در میان مهر خاموشی گره آوازها در تلاش جستجویت سر به هم آورده اند مقطع انجام ها…
گر کنی پنهان گهر را زیر دامان صدف
گر کنی پنهان گهر را زیر دامان صدف سر برون آرد ز شوخی از گریبان صدف نیست ممکن پاک گوهر برزمین ماند مدام زیب گوش…
ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته ای
ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته ای غافل مشو که در ته طاق شکسته ای ای زلف یار اینقدر از ما کناره چیست؟…
گر سر دنیا نداری تاجدار عالمی
گر سر دنیا نداری تاجدار عالمی گر به دل بیرونی از عالم سوار عالمی از پریشان خاطری در راه سیل افتاده ای گر کنی گردآوری…
اهل دل اوست که در وسعت خلق افزاید
اهل دل اوست که در وسعت خلق افزاید کعبه آن است که در ناف بیابان باشد حیف خود می کشد آخر ز فلک ناله من…
گر چه ما را نیست بر روی زمین ویرانه ای
گر چه ما را نیست بر روی زمین ویرانه ای خانه ها چون گنج در زیر زمین داریم ما از گریبان گل بی خار اگر…
آه باشد به ز زلف عنبرین عشاق را
آه باشد به ز زلف عنبرین عشاق را اشک باشد بهتر از در ثمین عشاق را آب حیوان است خوی آتشین عشاق را آیه رحمت…
گر چه پیریم تمنای جوانی داریم
گر چه پیریم تمنای جوانی داریم نوبهاری به ته برگ خزانی داریم ما اگر هیچ نداریم درین عبرتگاه لله الحمد که چشم نگرانی داریم مست…
اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن
اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن گر چه این تعلیم بهر من ندارد صرفه ای تا شوی واقف…
گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند
گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند بلبل محجوب ما را بال جرأت می دهند حیرتی دارم که کافر نعمتان درد و داغ چون…
آن لاله عذاری که منم داغ و کبابش
آن لاله عذاری که منم داغ و کبابش از خون جگر سوختگان است شرابش بیهوشیش از کاوش دل باز ندارد چشمی که بود شوخ چو…
گر به ظاهر بادپیماییم ما همچون حباب
گر به ظاهر بادپیماییم ما همچون حباب از هواداران دریاییم ما همچون حباب گر چه هیچ و پوچ می دانند ما را غافلان در حقیقت…
آن کس که نشان داد برون از دو جهانش
آن کس که نشان داد برون از دو جهانش سرگشته تر از تیر هوایی است نشانش مادر چه شماریم، که سر پنجه خورشید در خون…
گذشت از نظرم یار سرگران فریاد
گذشت از نظرم یار سرگران فریاد نظر نکرد به این چشم خونفشان فریاد به یک دهن چه فغان سر کنم، که سینه من تهی ز…
آن راکه چشم مست تو بی اختیارکرد
آن راکه چشم مست تو بی اختیارکرد آسوده اش ز پرسش روز شمار کرد رحمی نکرد بر جگر آتشین ما مشاطه ای که لعل ترا…
کی یاد زلفش از دل بی کینه می رود
کی یاد زلفش از دل بی کینه می رود از یاد طفل کی شب آدینه می رود دارد هنوز شرم حضور مرا نگاه پنهان ز…
آن خانه برانداز که در خانه زین است
آن خانه برانداز که در خانه زین است معمار تمنای من خاک نشین است از شوخی حسن است که آن سرو خرامان بر روی زمین…
کی ز تن کار دل خسته به آرام کشد؟
کی ز تن کار دل خسته به آرام کشد؟ مرغ وحشی چه نفس در قفس و دم کشد؟ سخت گستاخ شد از وصل دلم، می…
حسنش از خط عالمی زیرو زبر دارد هنوز
حسنش از خط عالمی زیرو زبر دارد هنوز سینه چاکان چون قلم درهرگذر داردهنوز گرچه شددر ابرخط خورشید رخسارش نهان تیغها چون برق در زیرسپر…
کی بخت خفته وا کند از کار ما گره؟
کی بخت خفته وا کند از کار ما گره؟ از رشته هیچ کس نگشاید به پا گره از ناخن هلال طرب وا نمی شود عهدی…
حسن در خانه زین جلوه دیگر دارد
حسن در خانه زین جلوه دیگر دارد در نگین خانه، نگین جلوه دیگر دارد عالم آشوب بود شور قیامت، لیکن خنده های نمکین جلوه دیگر…
کوثر بیداربختی دیده گریان ماست
کوثر بیداربختی دیده گریان ماست گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر هر که دارد آه گرمی،…
حسن آن روز که تشریف حیا می پوشید
حسن آن روز که تشریف حیا می پوشید عشق پیراهن یکرنگ وفا می پوشید بال پروانه اگر پاس ادب را می داشت شمع پیراهن فانوس…
که یابد رهایی ز دام نگاهش ؟
که یابد رهایی ز دام نگاهش ؟ که یک حلقه اوست چشم سیاهش دل تنگ با جلوه اش چون برآید؟ گه گردون غباری است از…
حرف درشت بردل بی کینه می خورد
حرف درشت بردل بی کینه می خورد گر سنگ گوهرست به آیینه می خورد از من علاج خصمی ایام یادگیر یک شیشه می سر شب…
که با تو حرف شهیدان عشق می گوید
که با تو حرف شهیدان عشق می گوید که خون شبنم از آفتاب می جوید به اشک روی مرا شسته طفل خودرایی که هفته هفته…
حجاب پرده چشم پرآب می گردد
حجاب پرده چشم پرآب می گردد وگرنه دلبر ما بی نقاب می گردد همین ز جلوه آن شاخ گل خبر دارم که اشک در نظر…
کم کم دل مرا غم واندیشه می خورد
کم کم دل مرا غم واندیشه می خورد این باده عاقبت سر این شیشه می خورد مسدود چون کنم که درین تنگنا مرا بادی به…
حاشا که خلق کار برای خدا کنند
حاشا که خلق کار برای خدا کنند تعظیم مصحف از پی مهر طلا کنند این جامه حریر که مخصوص کعبه است پوشند اگر به دیر…
کسی که دل به خیال تو در گرو دارد
کسی که دل به خیال تو در گرو دارد به هر نفس که برآرد حیات نو دارد نمی رسد به زبان خموش آسیبی خط مسلمی…
چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج
چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج می کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را…
کسان که جانب هم را نگه می دارند
کسان که جانب هم را نگه می دارند در آفتاب قیامت پناه می دارند هر آنچه قابل دلبستگی است پاکدلان به تیغ قطع تعلق نگاه…
چون طفلان کس به هر افسانه تا کی واکند گوشی؟
چون طفلان کس به هر افسانه تا کی واکند گوشی؟ کند پرپنبه غفلت اگر پیدا کند گوشی زبان مصرع پیچیده اسرار فهمیدن ز گوش سرنمی…
کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را
کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای…
چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست
چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست از توشه به جز دامن خود بر کمرم نیست بال و پر من چون شرر از…
کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟
کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟ که آن گل خار در پیراهن از نشو و نما دارد یکی صد شد فروغ آن لب لعل…
چون دو تا شد قدت از پیری گرانجانی مکن
چون دو تا شد قدت از پیری گرانجانی مکن بیش ازین استادگی با اسب چوگانی مکن پیش دریا قطره را نعل سفر در آتش است…
وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است
وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است پایکوبی زندگی را در ته پا کردن است جوش بیتابی زدن در آتش وجد و سماع…
چون پای خم به دست فتادت کمر گشا
چون پای خم به دست فتادت کمر گشا چون گرم شد سرت ز می ناب، سر گشا از هر که دل گشوده نگردد کناره گیر…
هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا
هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟ گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام خواهی…