در گردش آورید می لعل فام را

در گردش آورید می لعل فام را زین بیش خشک لب مپسندید جام را تاچون شفق مدام رخت لاله گون بود بی باده مگذران چو…

ادامه مطلب

در کاهش است از سخن خود سخن طراز

در کاهش است از سخن خود سخن طراز در سمین به رشته بود بوته گدار درکم زدن زیادتی آنها که دیده اند چون شمع می…

ادامه مطلب

در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن

در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن چون آینه از دور قناعت به نظر کن زان چهره کز او جای عرق می چکد آتش…

ادامه مطلب

در سینه عشاقی و از سینه جدایی

در سینه عشاقی و از سینه جدایی چون صورت آیینه ز آیینه جدایی در چشمی و در چشم نیایی ز لطافت گنجینه نشینی و ز…

ادامه مطلب

در زمستان باغ اگر از برگ عریان می شود

در زمستان باغ اگر از برگ عریان می شود برگ عیش خلق افزون در زمستان می شود در سواد زلف شب، صبح بناگوشی است روز…

ادامه مطلب

در دور خط به حرف رسیدن چه فایده؟

در دور خط به حرف رسیدن چه فایده؟ در وقت عزل شکوه شنیدن چه فایده؟ خط نیست دشمنی که بتابد ز تیغ روی بر روی…

ادامه مطلب

در دل اثر از تیغ کند زخم زبان بیش

در دل اثر از تیغ کند زخم زبان بیش صد پیرهن ازتن بود آزردن جان بیش از جنبش مهدست گرانخوابی اطفال از زلزله شد غفلت…

ادامه مطلب

در حریمی که گل روی ایاغ افروزد

در حریمی که گل روی ایاغ افروزد خار در دیده آن کس که چراغ افروزد لاله تربتش آتش به ته پا دارد در دل هر…

ادامه مطلب

در تمام عمر اگر یک روز عاشق بوده ای

در تمام عمر اگر یک روز عاشق بوده ای از حساب زندگی روزشمار آسوده ای چون می گلرنگ خون عاشقان غماز نیست از غبار خط…

ادامه مطلب

در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است

در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است بر سر گنج است پایی کز طلب خوابیده است گوشه عزلت ز صحبت ها مرا…

ادامه مطلب

در آغاز محبت خاطر عاشق غمین باشد

در آغاز محبت خاطر عاشق غمین باشد که تا در جوش باشد دردمی بالانشین باشد ترا کامروز دستی هست بگشا عقده ای از دل که…

ادامه مطلب

دامن فرصت دل بیتاب نتواند گرفت

دامن فرصت دل بیتاب نتواند گرفت مشت خاکی پیش این سیلاب نتواند گرفت برنخیزد هر که پیش از صبح از خواب گران دولت بیدار را…

ادامه مطلب

داغ هر لاله که بر سینه هامون باشد

داغ هر لاله که بر سینه هامون باشد مهری از محضر رسوایی مجنون باشد دورگردی نشود مانع یکتایی دل قطره در ابر همان در دل…

ادامه مطلب

داشت از طفلی جنون جا در دل آواره ام

داشت از طفلی جنون جا در دل آواره ام بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام همچو اوراق گلستان زاول نشو و نما هم دبستان…

ادامه مطلب

خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم

خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم مگر از سینه غبار هوسی افشانیم سرو را نیست جز دست فشاندن باری ما چه داریم که در…

ادامه مطلب

خون ما گر سبب چهره آل است ترا

خون ما گر سبب چهره آل است ترا در قدح ریز که چون شیر حلال است ترا بر مدار از سر ما سایه که چون…

ادامه مطلب

خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد

خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد ز سر گذشت و به دنبال این بلا افتاد تو تا شکفته شدی گل به…

ادامه مطلب

خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند

خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند چون کعبه روان روی به دیوار ندارند در دامن یارند چو آیینه شب وروز هر چند گرفتار درین…

ادامه مطلب

خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند

خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند به اشک تلخ ره لقمه بر گلو بستند به نقد جنت در بسته یافتند اینجا به روی خلق…

ادامه مطلب

خواری از اغیار بهر یار می باید کشید

خواری از اغیار بهر یار می باید کشید ناز خورشید از در و دیوار می باید کشید از زمین شور، آب تلخ می آید برون…

ادامه مطلب

خنده سوفار با دلگیری پیکان بود

خنده سوفار با دلگیری پیکان بود نیست ممکن آدمیزاد از دو سر خندان بود صحبت نیکان، خسیسان را دعای جوشن است ایمن است از سوختن…

ادامه مطلب

خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان

خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان مرا به چشمه حیوان ازین سراب رسان گرت هواست که سیراب از محیط شوی به کام تشنه لبان فیض…

ادامه مطلب

خط نارسته که در لعل لب جانان است

خط نارسته که در لعل لب جانان است همچو زهری است که در زیر نگین پنهان است خال مشکین تو از زلف دلاویزترست خط ریحان…

ادامه مطلب

خط عذارتو خورشید رابه دام کشید

خط عذارتو خورشید رابه دام کشید ز هاله حلقه به گوش مه تمام کشید مشو به سرکشی از خصم زیردست ایمن که نرم نرم خط…

ادامه مطلب

خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید

خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید از دل آتش بهار بی خزان آمد پدید از غبار خط یکی صد شد صفای عارضش یوسفستانی ز…

ادامه مطلب

خط به گرد عارض دلدار دیدن مشکل است

خط به گرد عارض دلدار دیدن مشکل است دامن گل را به دست خار دیدن مشکل است گر چه چون دامان یوسف دامن گلهاست پاک…

ادامه مطلب

خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند

خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند آتش سوزنده را بر خود گلستان کرده اند چشم خود جمعی که از رخسار نیکو بسته اند…

ادامه مطلب

زده است شرم لبت مهر بردهان صدف

زده است شرم لبت مهر بردهان صدف گره چگونه شود باز از زبان صدف؟ ز حسرت گهر آبدار گفتارت گهر چو آب ،روان گردد ازدهان…

ادامه مطلب

زخون خوردن اثرهای نمایان باز می ماند

زخون خوردن اثرهای نمایان باز می ماند ز آهو نافه، گفتار از سخن پرداز می ماند زیک هشیار بزم میکشان افسرده می گردد به اندک…

ادامه مطلب

زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار

زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار می زند ناخن به داغ عشق،سیر لاله زار شاخ وبرگی…

ادامه مطلب

زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد

زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد که در دریای بی آرام کف ناچار می رقصد هلال عید باشد تیغ مشتاق شهادت را سر…

ادامه مطلب

زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را

زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را نسیم نوبهاران کرد گویا این زبان ها را ز عقل کوته اندیش است سرگردانی مردم بیابان مرگ…

ادامه مطلب

زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت

زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت بعد ایامی که درهای اجابت…

ادامه مطلب

زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست

زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست مگس سگ ز مگسهای دگر ممتازست نیست در عالم ایجاد تفاوت در نفس طوطی از زاغ به حرف…

ادامه مطلب

ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است

ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است بر این حرف بلندم نی گواه است به حق از تنگنای نی رسیدم خوشا ملکی که اینش…

ادامه مطلب

ز من شکیب به قدر دل فگار بجو

ز من شکیب به قدر دل فگار بجو به من دلی بنما بعد ازان قرار بجو مرا به مرگ ز کوی تو پای رفتن نیست…

ادامه مطلب

ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد

ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد ز خنده نمکینت دل شکر سوزد شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک به آن…

ادامه مطلب

ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد

ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش وگرنه لعل چه…

ادامه مطلب

ز سینه ام نفس خوش برون نمی آید

ز سینه ام نفس خوش برون نمی آید نسیم خلد ز آتش برون نمی آید چه دیده است خدنگت ز سینه گرمم که از قلمرو…

ادامه مطلب

ز زیر تیغ تغافل شکیب من جان برد

ز زیر تیغ تغافل شکیب من جان برد مرا به رنجش بیجا ز جای نتوان برد ز بوی پیرهن مصر بی دماغ شود صبا که…

ادامه مطلب

ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را

ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را به پیچ و تاب کمر نیست رحم کوه سرین را…

ادامه مطلب

ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا

ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا در آفتاب قیامت برشته اند مرا دل از مشاهده من کباب می گردد به آب چشم یتیمان…

ادامه مطلب

ز خون شکفته شود چون شراب شیشه ما

ز خون شکفته شود چون شراب شیشه ما شکسته دل نشود ز انقلاب شیشه ما اگر شکنجه کنندش به آب تلخ، کند ز کیمیای قناعت…

ادامه مطلب

ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی

ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی ستم به روز من و روزگار خود کردی همان ز ماه تمام تو نور می بارد…

ادامه مطلب

ز خاک کوی تو پرواز مشکل است مرا

ز خاک کوی تو پرواز مشکل است مرا که از گرانی جان، کوه بر دل است مرا به صد امید به نخل تو کرده ام…

ادامه مطلب

ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها

ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها ز عقل پا به رکاب سفر شوند روانها چرا ز عشق تو پیرانه سر جوان نشوم من؟…

ادامه مطلب

ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من

ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من ز بی دردی دلم شد پاره ای…

ادامه مطلب

ز بردباری من موج می شود لنگر

ز بردباری من موج می شود لنگر ز خاکساری من صدر آستان گردد فلک ز بار غم من به خاک بندد نقش زمین ز بال…

ادامه مطلب

ز باده چشم تو ظالم رحیم می گردد

ز باده چشم تو ظالم رحیم می گردد اگر بخیل به مستی کریم می گردد به جد و جهد اگر گرگ گوسفند شود شریر هم…

ادامه مطلب

ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون

ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون چون گل از دست تو بی خواست زر آید بیرون کف خاکستر از سوختگان پیدا نیست…

ادامه مطلب