غزلیات شمس مغربی
دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش
دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش ز رخسار پریرویان ببین خوبی ز رخسارش چو خورشید پریرویان هزاران مشتری دارد بده خود را بجز…
چون تافت بر دل من پرتو جمال حبیب
چون تافت بر دل من پرتو جمال حبیب بدید دیده جان حسن بر کمال حبیب چه التفات بلذات کائنات کند کسی که یافت دمی لذت…
پیش و قد ریش از سر و گلستان دم مزن
پیش و قد ریش از سر و گلستان دم مزن در تماشای بهار و باغ و بستان دم مزن چون دل دیوانه در زنجیر زلف…
بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک
بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک که تا تو چهره خود را بدو کنی ادراک اگر نظر نکنی سوی من در آینه…
ای نهان در ذات پاکت ذات کَون
ای نهان در ذات پاکت ذات کَون وی عیان نور تو در مرآت کَون مدتی بیمدت دور زمان بود دایم با تو خوش اوقات کَون…
او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
او چون فکند خویش تو خود را میفکنش از خود شکسته است ازین بیش مشکنش تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت از یاد رفت…
اگر ز جانب ما ذلت و نیاز نباشد
اگر ز جانب ما ذلت و نیاز نباشد جمال روی ترا هیچ عز و ناز نباشد ز سوز عاشق بیچاره است ساز جمالت جمال را…
هر سو که دویدیم همه سوی تو دیدیم
هر سو که دویدیم همه سوی تو دیدیم هر جا که رسیدیم سر کوی تو دیدیم هر قبله که بگزید دل از بهر اطاعت آن…
منم که روی ترا بینقاب میبینم
منم که روی ترا بینقاب میبینم منم که در شب و روز آفتاب میبینم تویی که پرده ز رخسار خود برفکندی که تا جمال ترا…
ما جام جهان نمای ذاتیم
ما جام جهان نمای ذاتیم ما مظهر جمله صفاتیم ما نسخه نامه اللهیم ما گنج طلسم کائناتیم هم صورت واجب الوجودیم هم معنی و جان…
صنما چرا نقاب از رخ خود نمیگشائی
صنما چرا نقاب از رخ خود نمیگشائی زکه رخ نهفته داری زچه رو نمینمائی برخت چو کس نگاهی نفکند غیر دیده چه شوی نهان ز…
ریخت خونم که این شراب من است
ریخت خونم که این شراب من است سوخت جانم که این کباب من است چونکه چشمش خراب و مستم دید گفت کاین بیخود و خراب…
دلی که آینه روی شاهد ذات است
دلی که آینه روی شاهد ذات است برون ز عالم نفی و جهان اثبات است مجو که در ورق کاینات نتوان یافت علامت و اثر…
چو نیست چشم دلت تا جمال او بینی
چو نیست چشم دلت تا جمال او بینی نگر بصورت خود تا مثال او بینی اگرچه حمله جهان هست سایه اش لیکن چو آفتاب برآید…
تا که خورشید من از مشرق جان پیدا شد
تا که خورشید من از مشرق جان پیدا شد از فروغش همه ذرّات جهان پیدا شد تا که از چهره خود باز برانداخت نقاب از…
بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد
بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد بی مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان شد جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد جز در…
ای کرده متجلی رخت از دیده هر خوب
ای کرده متجلی رخت از دیده هر خوب وی حسن و جمال همه خوبان بتو منسوب بر صفحه رخساره هر ماه پری روی حرفی دو…
ای آخر هر اول و ای اول هر آخر
ای آخر هر اول و ای اول هر آخر ای ظاهر هر باطن و وی باطن هر ظاهر انوار جمال توست در دیده هر مومن…
آغاز مشتریست ببازار آمده
آغاز مشتریست ببازار آمده خود را ز دست خویش خریدار آمده آن گل رخت سوی گلستان روان شده وان بلبل است جانب گلزار آمده از…
هیچ میدانی که عالم از کجاست
هیچ میدانی که عالم از کجاست یا ظهور نقش عالم از کجاست یا حروف اسم اعظم در عدد چند باشد یا خود اعظم از کجاست…
منم مست از لب ساقی نه از می
منم مست از لب ساقی نه از می کز آن لب میکشم جام پیاپی من از گفتار مطرب در سماعم نه از آواز چنگ و…
ما از میان خلق کناری گرفته ایم
ما از میان خلق کناری گرفته ایم واندر کنار خویش نگاری گرفته ایم دامن نخست بر همه عالم فشانده ایم وانگه بصدق دامن یاری گرفته…
شهدت فیک جمالا فینت فیبذاتی
شهدت فیک جمالا فینت فیبذاتی قتلتنی بلحاظ و ذات عین حیاتی ز چشم مست و خرابت مدام مست و خرابم ولیس نشوءت فی الحب من…
رخت هر دم جمالی مینماید
رخت هر دم جمالی مینماید ز حسن خود مثالی مینماید مرا طاووس حسنت هر زمانی رخ همچون هلالی مینماید جمالت را کمالاتست بسیار از آن…
دل غرقه انوار جمالی و جلالی است
دل غرقه انوار جمالی و جلالی است بر وی نظر از جانب دلبر متوالی است دل منظر عالی و نظرگاه رفیع است یار است که…
چو تافت بر دل و بر جانم آفتاب تجلی
چو تافت بر دل و بر جانم آفتاب تجلی بسان ذرّه شدم در فروغ و تاب تجلی رهیدم از شب دیجور نفس و ظلمت تن…
تا شراب عشق از جام ازل کردیم نوش
تا شراب عشق از جام ازل کردیم نوش تا ابد هرگز نخواهیم آمد از مستی بهوش آمد آوازی بگوش جان از جانان ما ما بر…
بر آب حیات تو جهان همچو حیاتی است
بر آب حیات تو جهان همچو حیاتی است او نیز اگر باد رود از سرش آبیست بهر تو یک تاب جهان کرد پدیدار ذرات جهان…
ای کائنات ذات ترا مظهر صفات
ای کائنات ذات ترا مظهر صفات وی پیش اهل دیده صفات تو به ز ذات تا روی دلفریب تو آهنگ جلوه کرد شد جلوه گاه…
آنکه عمری در پی او میدویدم سو به سو
آنکه عمری در پی او میدویدم سو به سو ناگهانش یافتم با دل نشسته روبهرو آخرالامرش بدیدم معتکف در کوی دل گرچه بسیاری دویدم از…
از دهانش بسخن جز اثری نتوان یافت
از دهانش بسخن جز اثری نتوان یافت از میانش بمیان جز کمری نتوان یافت گفتمش چون قمری گفت بگو چون قمرم چونکه بر سرو روانی…
نهان پیر تو خویش آفتاب رخت
نهان پیر تو خویش آفتاب رخت از آنکه مانع ادراک اوست تاب رخت رخت ز پرتو خود در نقاب میباشد عجب بود که نشد غیر…
منم ز یار نگارین خود جدا مانده
منم ز یار نگارین خود جدا مانده به دست هجر گرفتار و بینوا مانده نخست گوهر با قیمت و بها بودی به خاک تیره فرو…
ما از ازل مقامر و خمار آمدیم
ما از ازل مقامر و خمار آمدیم دردی کشان میکده یار آمدیم خورشید باده بر سر ذرّات ما بتافت از روی مهر، سرخوش و خمار…
صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد
صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد پوشیده بود روی تو در زیر موی تو چون بازگشت…
ز چشم مست ساقی من خرابم
ز چشم مست ساقی من خرابم نه آخر بیخود از جام شرابم از آن ساعت که دیدم جام رویش چو مویش روز و شب در…
دل من هر نفسی از تو تجلّی طلبد
دل من هر نفسی از تو تجلّی طلبد دمیده دیده مجنون رخ لیلی طلبد هرکه او دیده بود چهره و بالای ترا کی ز ایزد…
چو بحر نامتناهیست دایما موّاج
چو بحر نامتناهیست دایما موّاج حجاب وحدت دریاست کثرت امواج جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج…
تا تو اندر مراتب عددی
تا تو اندر مراتب عددی گه دهی و گه هزار و گاه صدی لب را قشر و قشر را لبی جسمرا روح و روح را…
بدست خویش چهل صبح بامداد الست
بدست خویش چهل صبح بامداد الست ندید تخم گای تا نکشت در گل ما چه ماه بود که از آسمان فرود آمد نشست خوش متمکن…
ای صفاتت حجاب چهره ذات
ای صفاتت حجاب چهره ذات ذات پاکت ظهور بخش صفات آفتاب رخت چو تابان گشت منهدم شد ز نور او ظلمات لب تو بر جهان…
آنکه جان یابم از از انفاس خوشش هر نفسی
آنکه جان یابم از از انفاس خوشش هر نفسی چون که کس محرم او نیست چه گویم به کسی؟ طعمه باز به گنجشک نشاید دادن…
از سوادالوجه فی الدارین اگر داری خبر
از سوادالوجه فی الدارین اگر داری خبر چشم بگشا و سواد فقر و کفر ما نگر از سواد اینچنین کفر مجازی مردوار سوی دارالملک از…
نیست پنهان حق ز چشم مردمان و حق شناس
نیست پنهان حق ز چشم مردمان و حق شناس گرچه هر ساعت نماید خویش را در هر لباس هر زمان آید بلبسی یار از خلوت…
معنی حسن تو در صورت جان میبینم
معنی حسن تو در صورت جان میبینم عکس رخسار تو در جام جهان میبینم دفتر حسن بتان را بنظر می دارم از تو در هر…
گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید
گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید هرچه هست و بود میباید از آن آمد پدید گوهری دیگر برون انداخت از موجی محیط کز شعاعش…
شاه بتان ماه رخان عرب رسید
شاه بتان ماه رخان عرب رسید با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید لب بر لبم نهاد و روان کرد عاقبت جانم بلب…
رخت گرچه چو خورشید فلک مستور میباشد
رخت گرچه چو خورشید فلک مستور میباشد دلم هم در فروغ خویشتن مستور میباشد نقابی نیست رویت را به جز رخت دایم نقابی گر بود…
دل من آیینه تست مصفا دارش
دل من آیینه تست مصفا دارش از پی عکس رخ خویش مهیّا دارش رخ زیبای ترا آینه میباید از برای زرخ زیبای تو زیبا دارش…
چه ساقی است که مست مدام اوست جهان
چه ساقی است که مست مدام اوست جهان چه باده است که ندانم که جام اوست جهان چه ماهیست که در شست کاینات افتاد چه…