ما از ازل مقامر و خمار آمدیم

ما از ازل مقامر و خمار آمدیم دردی کشان میکده یار آمدیم خورشید باده بر سر ذرّات ما بتافت از روی مهر، سرخوش و خمار…

ادامه مطلب

صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد

صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد پوشیده بود روی تو در زیر موی تو چون بازگشت…

ادامه مطلب

ز چشم مست ساقی من ‌‌‌‌‌خرابم

ز چشم مست ساقی من ‌‌‌‌‌خرابم نه آخر بیخود از جام شرابم از آن ساعت که دیدم جام رویش چو مویش روز و شب در…

ادامه مطلب

دل من هر نفسی از تو تجلّی طلبد

دل من هر نفسی از تو تجلّی طلبد دمیده دیده مجنون رخ لیلی طلبد هرکه او دیده بود چهره و بالای ترا کی ز ایزد…

ادامه مطلب

چو بحر نامتناهیست دایما موّاج

چو بحر نامتناهیست دایما موّاج حجاب وحدت دریاست کثرت امواج جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج…

ادامه مطلب

تا تو اندر مراتب عددی

تا تو اندر مراتب عددی گه دهی و گه هزار و گاه صدی لب را قشر و قشر را لبی جسم‌را روح و روح را…

ادامه مطلب

بدست خویش چهل صبح بامداد الست

بدست خویش چهل صبح بامداد الست ندید تخم گای تا نکشت در گل ما چه ماه بود که از آسمان فرود آمد نشست خوش متمکن…

ادامه مطلب

ای صفاتت حجاب چهره ذات

ای صفاتت حجاب چهره ذات ذات پاکت ظهور بخش صفات آفتاب رخت چو تابان گشت منهدم شد ز نور او ظلمات لب تو بر جهان…

ادامه مطلب

آنکه جان یابم از از انفاس خوشش هر نفسی

آنکه جان یابم از از انفاس خوشش هر نفسی چون که کس محرم او نیست چه گویم به کسی؟ طعمه باز به گنجشک نشاید دادن…

ادامه مطلب

از سوادالوجه فی الدارین اگر داری خبر

از سوادالوجه فی الدارین اگر داری خبر چشم بگشا و سواد فقر و کفر ما نگر از سواد اینچنین کفر مجازی مردوار سوی دارالملک از…

ادامه مطلب

نیست پنهان حق ز چشم مردمان و حق شناس

نیست پنهان حق ز چشم مردمان و حق شناس گرچه هر ساعت نماید خویش را در هر لباس هر زمان آید بلبسی یار از خلوت…

ادامه مطلب

معنی حسن تو در صورت جان میبینم

معنی حسن تو در صورت جان میبینم عکس رخسار تو در جام جهان میبینم دفتر حسن بتان را بنظر می دارم از تو در هر…

ادامه مطلب

گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید

گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید هرچه هست و بود میباید از آن آمد پدید گوهری دیگر برون انداخت از موجی محیط کز شعاعش…

ادامه مطلب

شاه بتان ماه رخان عرب رسید

شاه بتان ماه رخان عرب رسید با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید لب بر لبم نهاد و روان کرد عاقبت جانم بلب…

ادامه مطلب

رخت گرچه چو خورشید فلک مستور می‌باشد

رخت گرچه چو خورشید فلک مستور می‌باشد دلم هم در فروغ خویشتن مستور می‌باشد نقابی نیست رویت را به جز رخت دایم نقابی گر بود…

ادامه مطلب

دل من آیینه تست مصفا دارش

دل من آیینه تست مصفا دارش از پی عکس رخ خویش مهیّا دارش رخ زیبای ترا آینه میباید از برای زرخ زیبای تو زیبا دارش…

ادامه مطلب

چه ساقی است که مست مدام اوست جهان

چه ساقی است که مست مدام اوست جهان چه باده است که ندانم که جام اوست جهان چه ماهیست که در شست کاینات افتاد چه…

ادامه مطلب

پیش شیران دعوی شیری مکن چون روبهی

پیش شیران دعوی شیری مکن چون روبهی نا خوش است از زشت و لاغر لاف حسن و فربهی خوش نباشد با اسیری از امیری دم…

ادامه مطلب

بر دل ریشم لبت دارد بسی حق نمک

بر دل ریشم لبت دارد بسی حق نمک گر بپرسی ز اشک خونینم بگوید یک‌به‌یک مردم چشم جهانی در جهان مردمی ای تو چشم و…

ادامه مطلب

ای روی تو مهر و کَون ذرات

ای روی تو مهر و کَون ذرات ذات تو برون ز نفی و اثبات ذرّات کجا رسند در مهر ذرات کجا و مهر هیهات اسماء…

ادامه مطلب

انکه او دیده جان و دل و نور بصر است

انکه او دیده جان و دل و نور بصر است هر کجا می نگرم صورت او در نظر است خبر از دوست بدان بر که…

ادامه مطلب

از خانقه و صومعه و مدرسه رستیم

از خانقه و صومعه و مدرسه رستیم در کوی مغان با می و معشوق نشستیم سجّاده و تسبیح به یک سوی فکندیم در خدمت ترسا…

ادامه مطلب

نقشی به بست دلبر من بر مثال خویش

نقشی به بست دلبر من بر مثال خویش آراستش بزیور حسن و جمال خویش آورد در وجود برای سجود خود آن نقش که داشت بتم…

ادامه مطلب

مست ساقی خبر از حام و سبوئی دارد

مست ساقی خبر از حام و سبوئی دارد تو مپندار که او مستی ازین می دارد هیچ با هوش نیاید نفسی از مستی آنکه از…

ادامه مطلب

لب ساقی مرا هم نقل و هم جام است و هم باده

لب ساقی مرا هم نقل و هم جام است و هم باده مدامم از لب ساقی بود مجموع آماده برای عکس رخسارش ولی دارم چو…

ادامه مطلب

صفت و شکل و دهانش بزبان هیچ مگو

صفت و شکل و دهانش بزبان هیچ مگو بیقینش چو بدیدی بگمان هیچ مگو گر مرا هیچ از آن ذوق دهان حاصل شد بر پی…

ادامه مطلب

ز چشم من چو تو ناظر به حسن خویشتننی

ز چشم من چو تو ناظر به حسن خویشتننی چرا نقاب ز رخسار خود نمی‌فکنی من و تو چون که یکی بود پیش اهل شهود…

ادامه مطلب

دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید

دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید تا مراد دل و دیده ز تو حاصل گردید به امیدی که رسد موجی از آن…

ادامه مطلب

چو باده چشم تو خوده است دل خراب چراست

چو باده چشم تو خوده است دل خراب چراست چو حال تست در آتش جگر کباب چراست ز پیچ زلف تو در تاب رفت مهر…

ادامه مطلب

پا ز حد خویش بیرون نمیباید نهاد

پا ز حد خویش بیرون نمیباید نهاد گر نهادی پیش ازاین، اکنون نمیباید نهاد فعل ناموزون را موزون نمیباید شمرد قول ناموزون را موزون نمیباید…

ادامه مطلب

بر دو عالم پادشاهی میکنم

بر دو عالم پادشاهی میکنم گرچه از ایزد گدایی می کنم بنده حقم خداوند جهان بر جهان زو کدخدایی می کنم مر سما ره چون…

ادامه مطلب

ای صفات بیکران تو طلسم گنج ذات

ای صفات بیکران تو طلسم گنج ذات گنج ذات تو گشته مخفی ز طلسمات صفات هست عالم سربسر نقش طلسم گنج تو از طلسم و…

ادامه مطلب

اندر آمد ز در خلوت ما یار سحر

اندر آمد ز در خلوت ما یار سحر گفت کس را مکن از آمدنم هیچ خبر گفتمش کی ز تو یابم اثری گفت آندم که…

ادامه مطلب

از جنبش این دریا هر موج که برخیزد

از جنبش این دریا هر موج که برخیزد بر والوی جان آید بر ساحل دل ریزد دل را همه جان سازد، جان را همه دل…

ادامه مطلب

نهان بصورت اغیار یار پیدا شد

نهان بصورت اغیار یار پیدا شد عیان بنقش و نگار آن نگار پیدا شد میان گرد و غبار آن سوار پنهان بود ولی چون گرد…

ادامه مطلب

من که در صورت خوبان همه او می‌بینم

من که در صورت خوبان همه او می‌بینم تو مپندار که من روی نکو می‌بینم نیست در دیده من هیچ مقابل همه اوست تو قفا…

ادامه مطلب

گه از روی تو مجموعم گه از زلفت پریشانم

گه از روی تو مجموعم گه از زلفت پریشانم کزین در ظلمت کفرم وزان در نور ایمانم نیم یک لحظه از سودای زلف و خال…

ادامه مطلب

سلطان، سرِ تخت شهی کرد تنزّل

سلطان، سرِ تخت شهی کرد تنزّل با آنکه جز او هیچ شهی نیست گدا شد آنکس که زفقر و ز غنا هست منزّه در کسوت…

ادامه مطلب

رخ زیبای تو را آینه ای میباید

رخ زیبای تو را آینه ای میباید که رخت را بتو زانسان که توئی بنماید چون نظری بر رخ زیبای تو می اندازم حسن مجموعه…

ادامه مطلب

دل ما هر نفسی مشرب دیگر دارد

دل ما هر نفسی مشرب دیگر دارد راه و رسم دگر و مذهب دیگر دارد میکشد هر نفسی جام دگر از لب یار بهر هر…

ادامه مطلب

چه باشد اگر زانکه تو گاه گاهی

چه باشد اگر زانکه تو گاه گاهی کنی سوی افتاده‌گانت نگاهی چه خوش باشد ارزان که چون من گدارا نگاهی کند همچو تو پادشاهی دلم…

ادامه مطلب

بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود

بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود اسرار خویش را بهزارانوزبان بگفت گفتار خویش را بهمه گوشها شنود…

ادامه مطلب

بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد

بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد غمش با هر دلی سودا و بازار دگر دارد جمال و عشق آندلبر ز هر معشوق و…

ادامه مطلب

ای روی تو در حجاب کَونین

ای روی تو در حجاب کَونین بردار ز رخ نقاب کَونین حیف است که بحر تو نهان است وانگاه عیان حجاب کَونین با بحر وجود…

ادامه مطلب

آنکه او در هر لباسی شد عیان پیداست کیست

آنکه او در هر لباسی شد عیان پیداست کیست وانکه هست از جمله عالم نهان پیداست کیست آنکه از بهر تماشا آمد از خلوت برون…

ادامه مطلب

ار رخت پنهان بنور خویشتن

ار رخت پنهان بنور خویشتن روت مخفی در ظهور خویشتن با دو عالم بی دو عالم دایماً عشق بازی در ظهور خویشتن در ظهورت هر…

ادامه مطلب

نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک

نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک وصلتی بوجودی وجدت ذاتک ذاک نظرت فیک شهود او ما شهدت سوای نظرت فی وجود او ما وجدت…

ادامه مطلب

مرا که لعل لبت ساقی است و جام شراب

مرا که لعل لبت ساقی است و جام شراب از آن دو نرگس مست توام مدام خراب مرا که زمزمه قول دوست در گوش است…

ادامه مطلب

گنج های بینهایت یافتم در کنج دل

گنج های بینهایت یافتم در کنج دل کنج جانرا بین که چون شد کان گنج بیکران جان من از عالم نام و نشان آمد برون…

ادامه مطلب

سحرگهی که موذن بفالق الاصباح

سحرگهی که موذن بفالق الاصباح صلای زنده دلان میدهد؛ بخوان صلاح تو رو به خانهٔ خَمار عاشقان آور برای راحت روحت طلب کن از وی…

ادامه مطلب