غزلیات سنایی غزنوی
ای باد به کوی او گذر کن
ای باد به کوی او گذر کن معشوق مرا ز من خبر کن با دلبر من بگو که جانا در عاشق خود یکی نظر کن…
الحق نه دروغ سخت زارم
الحق نه دروغ سخت زارم تا فتنهٔ آن بت عیارم من پار شراب وصل خوردم امسال هنوز در خمارم صاحب سر درد و رنج گشتم…
از آن می خوردن عشقست
از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب بتم را عیش و قلاشیست…
هر که در بند خویشتن نبود
هر که در بند خویشتن نبود وثن خویش را شمن نبود آنکه خالی شود ز خویشی خویش خویشی خویش را وطن نبود من مگوی ار…
نرگسین چشما به گرد نرگس
نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او آن سیه…
معشوقه از آن ظریفتر نیست
معشوقه از آن ظریفتر نیست زان عشوهفروش و عشوه خر نیست شهریست پر از شگرف لیکن زو هیچ بتی شگرفتر نیست مریم کدهها بسیست لیکن…
ما همه راه لب آن دلبر
ما همه راه لب آن دلبر یغما زنیم شکر او را به بوسه هر شبی یغما زنیم هم توان از دو لبش شکر زدن یغما…
گر نشد عاشق دو زلف یار
گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او چون ز ما پنهان کند هر ساعتی دیدار او یک زمان در هجر و وصل او…
فراق آمد کنون از وصل
فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم جدا گردید یار از من جدا از یار چون باشم به چشم ار نیستم گنج عقیق و…
عاشق نشوی اگر توانی
عاشق نشوی اگر توانی تا در غم عاشقی نمانی این عشق به اختیار نبود دانم که همین قدر بدانی هرگز نبری تو نام عاشق تا…
سبب عاشقان نه نیکوییست
سبب عاشقان نه نیکوییست آفت دلبران نه مه روییست عشق ذات و صفات شرکت نیست بت پرستیدن از سیه روییست عشق هم عاشقست و هم…
زلف چون زنجیر و چون قیر
زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر یک زمان از دوش برگیر ای پسر زان که تا در بند و زنجیر توایم از در…
ربی و ربکالله ای ماه تو
ربی و ربکالله ای ماه تو چه ماهی کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را گاه از…
دلبرا ما دل به چنگال بلا
دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپردهایم رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مردهایم ای بسا شب کز برای دیدن دیدار…
در دل آن را که روشنایی
در دل آن را که روشنایی نیست در خراباتش آشنایی نیست در خرابات خود به هیچ سبیل موضع مردم مرایی نیست پسرا خیز و جام…
خه خه ای جان علیک
خه خه ای جان علیک عینالله ای گلستان علیک عینالله اندرا اندرا که خوش کردی مجلس جان علیک عینالله برفشان برفشان دل و جان را…
چنگ در فتراک عشق هیچ بت
چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن تا به شکرانهٔ نخست اندر نبازی جان و تن یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند…
جان جز پیش خود چمانه منه
جان جز پیش خود چمانه منه طبع جز بر می مغانه منه باده را تا به باغ شاید برد آنچنان در شرابخانه منه گر چه…
تا ما به سر کوی تو آرام
تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم اندر صف دلسوختگان نام گرفتیم در آتش تیمار تو تا سوخته گشتیم در کنج خرابات می خام…
تا به بستانم نشاندی بر
تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط برگشاد از قهر و لطف لشکر قهرت کمین تا به دلها…
بس که من دل را به دام
بس که من دل را به دام عشق خوبان بستهام وز نشاط عشق خوبان توبهها بشکستهام خسته او را که او از غمزه تیر انداختهست…
با من بت من تیغ جفا آخته
با من بت من تیغ جفا آخته دارد صبر از دل من جمله برون تاخته دارد او را دلم آرامگهست و عجبست این کارامگه خویش…
ای هوایی یار یک ره تو
ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن آتشی بفروز و اندر خرمن اغیار زن طبل از هستی خویش اندر جهان تاکی زنی بر…
ای ماه ماهان چند ازین ای
ای ماه ماهان چند ازین ای شاه شاهان چند ازین پندت سزای بند گشت آخر نگیری پند ازین گشتی تو سلطان از کشی تا کی…
ای سنایی در ره ایمان قدم
ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن در مسلمانی قدم با مرد دعویدار زن ور تو از اخلاص خواهی تا چو زر خالص شوی…
ای رخ تو بهار و گلشن من
ای رخ تو بهار و گلشن من همچو جانست عشق در تن من راست چون زلف تو بود تاریک بی رخ تو جهان روشن من…
ای جان و جهان من کجایی
ای جان و جهان من کجایی آخر بر من چرا نیایی ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی تا کی بود از تو بیوفایی خورشید نهان…
ای آنکه رخ چو ماه داری
ای آنکه رخ چو ماه داری رخسارهٔ من چو کاه داری آیین دل سمنبران را بر سیم ز سیب جاه داری بر عرصهٔ شطرنج خوبی…
الا ای نقش کشمیری الا ای
الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی به دل سنگی به بر سیمی به قد سروی به رخ ماهی شه خوبان آفاقی به خوبی…
از پی تو ز عدم ما به
از پی تو ز عدم ما به جهان آمدهایم نز برای طرب و لهو و فغان آمدهایم عشق نپذیرد هستی و پرستیدن نفس ما ازین…
هر کرا در دل خمار عشق و
هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود این منم زاری که از عشق بتان شیدا…
نگارینا دلم بردی خدایم
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد بتا…
معشوق که او چابک و چالاک
معشوق که او چابک و چالاک نباشد آرام دل عاشق غمناک نباشد از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم آن را که چو تو…
ما کلاه خواجگی اکنون ز
ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهادهایم تا که در بند کلهدوزی اسیر افتادهایم صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک ما…
گر کار بجز مستی اسکندر
گر کار بجز مستی اسکندر می من ور معجزه شعرستی پیغمبر می من با اینهمه گر عشق یکی ماه نبودی اندر دو جهان شاه بلند…
غلاما خیز و ساقی را خبر
غلاما خیز و ساقی را خبر کن که جیش شب گذشت و باده در کن چو مستان خفته انداز بادهٔ شام صبوحی لعلشان صبح و…
عاشق مشوید اگر توانید
عاشق مشوید اگر توانید تا در غم عاشقی نمانید این عشق به اختیار نبود دانم که همین قدر بدانید هرگز مبرید نام عاشق تا دفتر…
ساقیا می ده و نمی کم گیر
ساقیا می ده و نمی کم گیر وز سر زلف خود خمی کم گیر گر به یک دم بماندهای در دام جستی از دام پس…
زهی پیمان شکن دلبر
زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی مرا بستی و رخت دل سوی یار دگر بردی کشیدی در میان کار خلقی را به طراری…
راه فقرست ای برادر فاقه
راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست نفس اماره و لوامهست و دیگر ملهمه مطمئنه با…
دلبرا تا نامهٔ عزل از
دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خواندهام ای بسا خون دلا کز دیده بر رخ راندهام بر نشان هرگز ندیدم بر دل بی رحم تو…
دان و آگه باش اگر شرطی
دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت بامدادان پگه دست منست و دامنت چند ازین شوخی قرارم ده زمانی بر زمین نه همین…
حلقهٔ زلف تو در گوش ای
حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر عالمی افگنده در جوش ای پسر کیست در عالم که بیند مر ترا کش بجا ماند دل و…
چشمکان پیش من پر آب مکن
چشمکان پیش من پر آب مکن دلم از عاشقی کباب مکن ریگ را پیش چشم رود مکن رود را پیش دل سراب مکن به کس…
جانا اگر چه یار دگر
جانا اگر چه یار دگر میکنی مکن اسباب عشق زیر و زبر میکنی مکن گویی دگر کنم مگرم کار به شود حقا که کار خویش…
تا لب تو آنچه بهتر آن
تا لب تو آنچه بهتر آن برد کس ندانم کز لب تو جان برد دل خرد لعل تو و ارزان خرد جان برد جزع تو…
تا بر آن روی چو ماه
تا بر آن روی چو ماه آموختم عالمی بر خویشتن بفروختم پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح دیدهٔ عقل و بصر بردوختم رایت عشق از…
برندارم دل ز مهرت دلبرا
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام ور چه آزادم ترا تا زندهام من بندهام مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل نیست…
با تابش زلف و رخت ای ماه
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز از جنبش موی تو برآید دو گل…
ای همه خوبی در آغوش شما
ای همه خوبی در آغوش شما قبلهٔ جانها بر و دوش شما ای تماشاگه عقل نور پاش در میان لعل خاموش شما وی امانت جای…