غزلیات سنایی غزنوی
هر زمان از عشق جانانم
هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز…
موی چون کافور دارم از سر
موی چون کافور دارم از سر زلفین تو زندگانی تلخ دارم از لب شیرین تو خاک بر سر کردم از طور رخ پر آب تو…
مرا عشق نگارینم چو آتش
مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد…
لولو خوشاب من از چنگ شد
لولو خوشاب من از چنگ شد یکبارگی لالهٔ سیراب من بیرنگ شد یکبارگی دلبری را من به چنگ آورده بودم در جهان ای دریغا دلبرم…
گاه آن آمد بتا کاندر
گاه آن آمد بتا کاندر خرابی دم زنی شور در میراث خواران بنی آدم زنی بارنامهٔ بینیازی برگشایی تا به کی آتش اندر بار مایهٔ…
عشق ازین معشوقگان بی وفا
عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید…
شور در شهر فگند آن بت
شور در شهر فگند آن بت زنارپرست چون خرامان ز خرابات برون آمد مست پردهٔ راز دریده قدح می در کف شربت کفر چشیده علم…
ساقیا برخیز و می در جام
ساقیا برخیز و می در جام کن در خرابات خراب آرام کن آتش ناپاکی اندر چرخ زن خاک تیره بر سر ایام کن صحبت زنار…
روی تو ای دلفروز گر نه
روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست روی چو ماه تو گر چه مایهٔ نور است…
دلم بردی و جان بر کار
دلم بردی و جان بر کار داری تو خود جای دگر بازار داری نباشد عاشقت هرگز چو من کس اگر چه عاشق بسیار داری ز…
دستی که به عهد دوست
دستی که به عهد دوست دادیم از بند نفاق برگشادیم زان زهد تکلفی برستیم در دام تعلق اوفتادیم از پیش سجاده بر گرفتیم طاعات ز…
خورشید تویی و ذره ماییم
خورشید تویی و ذره ماییم بی روی تو روی کی نماییم تا کی به نقاب و پرده یک ره از کوی برآی تا برآییم چون…
چو آمد روی بر رویم که
چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم که آنگه خوش بود با من که من بیخویشتن باشم من آنگه خود کسی…
جاوید زی ای تو جان شیرین
جاوید زی ای تو جان شیرین هرگز دل تو مباد غمگین از راه وفا گسسته ای دل بر اسب جفا نهاده ای زین عاشقترم ای…
تخم بد کردن نباید کاشتن
تخم بد کردن نباید کاشتن پشت بر عاشق نباید داشتن ای صنم ار تو بخواهی بنده را زین سپس دانی نکوتر داشتن چند ازین آیات…
تا رقم عاشقی در دلم آمد
تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید عاشقی از جان من نبست آدم برید در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت حرف و بیان شد…
بی صحبت تو جهان نخواهم
بی صحبت تو جهان نخواهم بی خشنودیت جان نخواهم گر جان و روان من بخواهی یک دم زدنت امان نخواهم جان را بدهم به خدمت…
باز ماندم در بلایی
باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان باز آتش در زد اندر جانم و آبم ببرد باد دستی…
این چه جمالست و ناز کز
این چه جمالست و ناز کز تو در ایام تست وین چه کمالست باز کز شرف نام تست جان همه جانها کوثر و تسنیم تست…
ای مهر تو بر سینهٔ من
ای مهر تو بر سینهٔ من مهر نهاده ای عشق تو از دیدهٔ من آب گشاده بسته کمر بندگی تو همه احرار از سر کله…
ای کعبهٔ من در سرای تو
ای کعبهٔ من در سرای تو جان و تن و دل مرا برای تو بوسم همه روز خاکپایت را محراب منست خاکپای تو چشم من…
ای زلف تو بند و دام عاشق
ای زلف تو بند و دام عاشق ای روی تو ناز و کام عاشق در جستن تو بسی جهانها بگذشته به زیر گام عاشق بنمای…
ای خواب ز چشم من برون شو
ای خواب ز چشم من برون شو ای مهر درین دلم فزون شو ای دیده تو خون ناب میریز ای قد کشیده سرنگون شو آتش…
ای به رخسار کفر و ایمان
ای به رخسار کفر و ایمان هم وی به گفتار درد و درمان هم زلف پر تاب تو چو قامت من چنبرست ای نگار چوگان…
اندر دل من عشق تو نور
اندر دل من عشق تو نور یقینست بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگینست در طبع من و همت من تا به قیامت مهر…
از همت عشق بافتوحم
از همت عشق بافتوحم پا بستهٔ عشق بلفتوحم بربود ز بوی زلف عقلم بفزود ز آب روی روحم از موی سیاه اوست شامم وز روی…
هر کو به راه عاشقی اندر
هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود تا رنج وقت او همه اندر بلا شود آری بدین مقام نیارد کسی رسید تا همتش بریده…
نینی به ازین باید با
نینی به ازین باید با دوست وفا کردن یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن یا زشت بود گویی در کیش نکورویان یک عهد…
منم که دل نکنم ساعتی ز
منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد اگر زمانه ندارد ترا مساعد من…
ماهی که ز رخسارش فتنهست
ماهی که ز رخسارش فتنهست به چین اندر وز طرهٔ طرارش رخنهست بدین اندر افسون لب عیسی دارد به دهان اندر برهان کف موسی دارد…
لبیک زنان عشق ماییم
لبیک زنان عشق ماییم احرام گرفته در وفاییم در کوی قلندری و تجرید در کم زدن اوفتاده ماییم جز روح طوافگه نداریم کز بادیهٔ هوا…
کودکی داشتم خراباتی
کودکی داشتم خراباتی می کش و کمزن و خرافاتی پارسا شد ز بخت و دولت من پارسایی شگرف و طاماتی شیوهٔ خمر و قمر و…
عاشقی گر خواهد از دیدار
عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل…
صحبت معشوق انتظار نیرزد
صحبت معشوق انتظار نیرزد بوی گل و لاله زخم خار نیرزد وصل نخواهم که هجر قاعدهٔ اوست خوردن می محنت خمار نیرزد ز آن سوی…
زینهار ای یار گلرخ
زینهار ای یار گلرخ زینهار بی گنه بر من مکن تیزی چو خار لالهٔ خود رویم از فرقت مکن حجرهٔ من ز اشک خون چون…
روزی من آخر این دل و جان
روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم گستاخوار بر سر کویش گذر کنم لبیک عاشقی بزنم در میان کوه وز حال خویش…
دوش ما را در خراباتی شب
دوش ما را در خراباتی شب معراج بود آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود بر امید وصل ما را ملک بود…
در مهر ماه زهدم و دینم
در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد ایمان و کفر من همه رود و شراب شد زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی تحقیقها نمایش…
خیز ای بت و در کوی خرابی
خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن با شیفتگان سر این راه دمی زن بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز در بادیهٔ…
چون تو نمودی جمال عشق
چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس رو که ازین دلبران کار تو داری و بس با رخ تو کیست عقل جز که یکی…
جاودان خدمت کنند آن چشم
جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من زلف…
تماشا را یکی بخرام در
تماشا را یکی بخرام در بستان جان ای جان ببین در زیر پای خویش جان افشان جان ای جان نخواهد جان دگر جانی اگر صد…
تا کی ز تو من عذاب بینم
تا کی ز تو من عذاب بینم گر صلح کنی صواب بینم شبگیر ز خواب سست خیزم آن شب که ترا به خواب بینم یاد…
بی تو یک روز بود نتوانم
بی تو یک روز بود نتوانم بی تو یک شب غنود نتوانم یار جز تو گرفت نتوانم نام جز تو شنود نتوانم چون ترا در…
بر دوزخ هم کفر و هم
بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست بر دو لب هم درد و هم درمان تراست گر دو صد یعقوب داری زیبدت کانچه یوسف…
ایام چو من عاشق جانباز
ایام چو من عاشق جانباز نیابد دلداده چنو دلبر طناز نیابد از روی نیاز او همه را روی نماید یک دلشده او را ز ره…
ای مونس جان من خیال تو
ای مونس جان من خیال تو خوشتر ز جهان جان وصال تو جانهای مقدس خردمندان سرگشته به پیش زلف و خال تو کس نیست به…
ای صنم در دلبری هم دست و
ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست بر دل و جان پادشاهی هم دل و هم جان تراست هم حیات از لب…
ای زبدهٔ راز آسمانی
ای زبدهٔ راز آسمانی وی حلهٔ عقل پر معانی ای در دو جهان ز تو رسیده آوازهٔ کوس «لن ترانی» ای یوسف عصر همچو یوسف…
ای چون تو ندیده جم آخر
ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این وی چون تو به عالم کم آخر چه کمالست این تو با من و من پویان…