غزلیات سنایی غزنوی
گر خسته دل همی نپسندی
گر خسته دل همی نپسندی بیار رو تیمار عاشقی ز رهی باز دار رو گر من گیاه سبزم و تو ابر نوبهار هل تا گیه…
عشق و شراب و یار و
عشق و شراب و یار و خرابات و کافری هر کس که یافت شد ز همه اندهان بری از راه کج به سوی خرابات راه…
سینه مکن گرچه سمن
سینه مکن گرچه سمن سینهای زان که نه مهری که همه کینهای خوی تو برنده چون ناخن برست گر چه پذیرنده چو آیینهای حسن تو…
زینهاد این یادگار از دست
زینهاد این یادگار از دست رفت در غم تو روزگار از دست رفت چون مرا دل بود با او برقرار دل شد و با دل…
روی او ماهست اگر بر ماه
روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو…
دوش رفتم به سر کوی به
دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش ماه…
در کوی ما که مسکن خوبان
در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست از باقیات مردان پیری قنلدریست پیری که از مقام منیت تنش جداست پیری که از بقای بقیت دلش…
خویشتن داری کنید ای
خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق گر چه ما باری نهایم از عشقبازی مرد عشق ما همه دعوی کنیم از عشق و عشق…
چون در معشوق کوبی حلقه
چون در معشوق کوبی حلقه عاشقوار زن چون در بتخانه جویی چنگ در زنار زن مستی و دیوانگی و عاشقی را جمع کن هر سه…
جانا نگویی آخر ما را که
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان خود…
تا نگار من ز محفل پای در
تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد دلبران بی دل شدند زانگه که…
تا دل من صید شد در دام
تا دل من صید شد در دام عشق باده شد جان من اندر جام عشق آن بلا کز عاشقی من دیدهام باز چون افتادهام در…
به صفت گر چه نقش بی جانم
به صفت گر چه نقش بی جانم به نگاری و عاشقی مانم گه چو عشاق جفت صد ماتم گه چو معشوق جفت صد جانم به…
بامدادان شاه خود را
بامدادان شاه خود را دیدهام بر مرکبش مشک پاشان از دور زلف و بوسه باران از لبش صد هزاران جسم و جان افشان و حیران…
ایا معمار دین اول دل و
ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن پس آنگه خیز و رندان را سحرگاهی زیارت کن خرابات ای خراباتی به عین عقل…
ای من غلام عشق که روزی
ای من غلام عشق که روزی هزار بار ر من نهد ز عشق بتی صد هزار بار این عشق جوهریست بدانجا که روی داد بر…
ای شوخ دیده اسب جفا بیش
ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن ای ماه روی بر سر ما هر زمان…
ای ز ما سیر آمده بدرود
ای ز ما سیر آمده بدرود باش ما نه خشنودیم تو خشنود باش کشته ما را گر فراقت ای صنم تو به خون کشتگان ماخوذ…
ای چهرهٔ تو چراغ عالم
ای چهرهٔ تو چراغ عالم با دیدن تو کجا بود غم شد خلد به روی تو سرایم بی روی تو خلد شد جهنم ای شمسهٔ…
ای بلبل وصل تو طربناک
ای بلبل وصل تو طربناک وی غمزت زهر و خنده تریاک ای جان دو صدهزار عاشق آویخته از دوال فتراک افلاک توانگر از ستاره در…
آن کژدم زلف تو که زد بر
آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش از ضربت آن زخم دل نازک من ریش آنجا که بود انجمن لشگر خوبان نام…
از ماه رخی نوش لبی شوخ
از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی هر روز همی بینم رنجی و عنایی شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش با پاکبری عشوهدهی…
هر که در کوی خرابات مرا
هر که در کوی خرابات مرا بار دهد به کمال و کرمش جان من اقرار دهد بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی ندهد ور…
نیست بی دیدار تو در دل
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی کرد…
من کیستم ای نگار چالاک
من کیستم ای نگار چالاک تا جامه کنم ز عشق تو چاک کی زهره بود مرا که باشم زیر قدم سگ ترا خاک صد دل…
ماه مجلس خوانمت یا سرو
ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر میر میران خوانمت یا شاه میدان ای پسر آب حیوان داری اندر در و ور جان ای…
ما را ز مه عشق تو سالی
ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد در دیده خیالی که مرا بد ز رخ…
کار تو پیوسته آزارست
کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست زین سبب کار دلم زارست گویی نیست هست خصم تو بازار من بشکست و با خصم ای صنم…
عشق رخ تو بابت هر مختصری
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست هر چند نگه میکنم از روی حقیقت یک لحظه…
سوال کرد دل من که دوست
سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم…
زهی مه رخ زهی زیبا
زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا زهی سیرت زهی آسا…
روزی که رخ خوب تو در پیش
روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم آن روز دل خلق و سر خویش ندارم چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین…
دوش تا روز من از عشق تو
دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش می زدم آب…
در عشق تو ای نگار خاموش
در عشق تو ای نگار خاموش بفزود مرا غمان و شد هوش من عشق ترا به جان خریدم تو مهر مرا به یاوه مفروش هرگز…
خوبت آراست ای غلام ایزد
خوبت آراست ای غلام ایزد چشم بد دورخه به نام ایزد نافرید و نیاورید به حسن هیچ صورت چو تو تمام ایزد در جهان جمالت…
چو دانستم که گردندهست
چو دانستم که گردندهست عالم نیاید مرد را بنیاد محکم پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم شبان و روز با هم مست و…
جانا نخست ما را مرد مدام
جانا نخست ما را مرد مدام گردان وانگه مدام در ده مست مدام گردان بر ما چو از لطافت مل را حلال کردی بر خصم…
تا هلاک عاشقان از طرهٔ
تا هلاک عاشقان از طرهٔ شبرنگ تست وای مسکین عاشقی کو را دل اندر چنگ تست عاشق مسکین چه داند کرد با نیرنگ تو جادوی…
تا جایزی همی نشناسی ز
تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز اندر طریق عشق مسلم نهای هنوز عاشق نباشد آنکه مر او را خبر بود از سردی زمستان و ز…
به درگاه عشقت چه نامی چه
به درگاه عشقت چه نامی چه ننگی به نزد جلالت چه شاهی چه شنگی جهان پر حدیث وصال تو بینم زهی نارسیده به زلف تو…
باز در دام بلای تو
باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر بر سر کویت خروشان ایستادیم ای پسر زلف تو دام است و خالت دانه و ما ناگهان…
ای یوسف ایام ز عشق تو
ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید هر روز به رنگ…
ای من غلام روی تو تا در
ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس درمان من در دست تست آخر مرا فریاد رس در داستان عشق تو پیدا نشان…
ای شکسته رونق بازار جان
ای شکسته رونق بازار جان بازار تو عالمی دلسوخته از خامی گفتار تو توشه هر روزی مرا از گوشهٔ انده نهد گوشهٔ شبپوش تو بر…
ای ز عشقت روح را آزارها
ای ز عشقت روح را آزارها بر در تو عشق را بازارها ای ز شکر منت دیدار تو دیده بر گردن دل بارها فتنه را…
ای دل ار مولای عشقی یاد
ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن همره موسی و هارون باش در میدان عشق فرش فرعونی مساز…
ای پر در گوش من ز چنگت
ای پر در گوش من ز چنگت وی پر گل چشم من زرنگت هنگام سماع بر توان چید تنگ شکر از دهان تنگت چون چنگ…
آن دلبر عیار من ار یار
آن دلبر عیار من ار یار منستی کوس «لمن الملک» زدن کار منستی گر هیچ کلاهی نهدم از سر تشریف سیاره کنون ریشهٔ دستار منستی…
از عشق روی دوست حدیثی به
از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست صیدیست بس شگرف نه در خورد شست ماست میدان مهر او نه به کام سمند ماست درع…
هر کو به خرابات مرا راه
هر کو به خرابات مرا راه نماید زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید ره کو بگشاید در میخانه به من بر ایزد در فردوس…