غزلیات سنایی غزنوی
روزی من آخر این دل و جان
روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم گستاخوار بر سر کویش گذر کنم لبیک عاشقی بزنم در میان کوه وز حال خویش…
دوش ما را در خراباتی شب
دوش ما را در خراباتی شب معراج بود آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود بر امید وصل ما را ملک بود…
در مهر ماه زهدم و دینم
در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد ایمان و کفر من همه رود و شراب شد زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی تحقیقها نمایش…
خیز ای بت و در کوی خرابی
خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن با شیفتگان سر این راه دمی زن بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز در بادیهٔ…
چون تو نمودی جمال عشق
چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس رو که ازین دلبران کار تو داری و بس با رخ تو کیست عقل جز که یکی…
جاودان خدمت کنند آن چشم
جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من زلف…
تماشا را یکی بخرام در
تماشا را یکی بخرام در بستان جان ای جان ببین در زیر پای خویش جان افشان جان ای جان نخواهد جان دگر جانی اگر صد…
تا کی ز تو من عذاب بینم
تا کی ز تو من عذاب بینم گر صلح کنی صواب بینم شبگیر ز خواب سست خیزم آن شب که ترا به خواب بینم یاد…
بی تو یک روز بود نتوانم
بی تو یک روز بود نتوانم بی تو یک شب غنود نتوانم یار جز تو گرفت نتوانم نام جز تو شنود نتوانم چون ترا در…
بر دوزخ هم کفر و هم
بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست بر دو لب هم درد و هم درمان تراست گر دو صد یعقوب داری زیبدت کانچه یوسف…
ایام چو من عاشق جانباز
ایام چو من عاشق جانباز نیابد دلداده چنو دلبر طناز نیابد از روی نیاز او همه را روی نماید یک دلشده او را ز ره…
ای مونس جان من خیال تو
ای مونس جان من خیال تو خوشتر ز جهان جان وصال تو جانهای مقدس خردمندان سرگشته به پیش زلف و خال تو کس نیست به…
ای صنم در دلبری هم دست و
ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست بر دل و جان پادشاهی هم دل و هم جان تراست هم حیات از لب…
ای زبدهٔ راز آسمانی
ای زبدهٔ راز آسمانی وی حلهٔ عقل پر معانی ای در دو جهان ز تو رسیده آوازهٔ کوس «لن ترانی» ای یوسف عصر همچو یوسف…
ای چون تو ندیده جم آخر
ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این وی چون تو به عالم کم آخر چه کمالست این تو با من و من پویان…
ای به راه عشق خوبان گام
ای به راه عشق خوبان گام بر میخواره زن نور معنی را ز دعوی در میان زنار زن بر سر کوی خرابات از تن معشوق…
آنی که چو تو گردش ایام
آنی که چو تو گردش ایام ندارد سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد چون دام بناگوش توبه دام…
از هر چه گمان بر دلم یار
از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود آن ناز تکلف بد و آن…
هر که در عاشقی تمام بود
هر که در عاشقی تمام بود پخته خوانش اگر چه خام بود آنکه او شاد گردد از غم عشق خاص دانش اگر چه عام بود…
نور رخ تو قمر ندارد
نور رخ تو قمر ندارد شیرینی تو شکر ندارد خوش باد عشق خوبرویی کز خوبی او خبر ندارد دارندهٔ شرق و غرب سلطان والله که…
من کیم کاندیشهٔ تو هم
من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا گر بود شایستهٔ غم خوردن تو جان من این…
ماهرویا در جهان آوازهٔ
ماهرویا در جهان آوازهٔ تست کارهای عاشقان ناساخته از ساز تست هر کجا نظمیست شیرین قصههای عشق تست هر کجا نثریست زیبا نامهای ناز تست…
لشکر شب رفت و صبح اندر
لشکر شب رفت و صبح اندر رسید خیز و مهرویا فراز آور نبید چشم مست پر خمارت باز کن کز نشاطت صبرم از دل بر…
گر خسته دل همی نپسندی
گر خسته دل همی نپسندی بیار رو تیمار عاشقی ز رهی باز دار رو گر من گیاه سبزم و تو ابر نوبهار هل تا گیه…
عشق و شراب و یار و
عشق و شراب و یار و خرابات و کافری هر کس که یافت شد ز همه اندهان بری از راه کج به سوی خرابات راه…
سینه مکن گرچه سمن
سینه مکن گرچه سمن سینهای زان که نه مهری که همه کینهای خوی تو برنده چون ناخن برست گر چه پذیرنده چو آیینهای حسن تو…
زینهاد این یادگار از دست
زینهاد این یادگار از دست رفت در غم تو روزگار از دست رفت چون مرا دل بود با او برقرار دل شد و با دل…
روی او ماهست اگر بر ماه
روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو…
دوش رفتم به سر کوی به
دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش ماه…
در کوی ما که مسکن خوبان
در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست از باقیات مردان پیری قنلدریست پیری که از مقام منیت تنش جداست پیری که از بقای بقیت دلش…
خویشتن داری کنید ای
خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق گر چه ما باری نهایم از عشقبازی مرد عشق ما همه دعوی کنیم از عشق و عشق…
چون در معشوق کوبی حلقه
چون در معشوق کوبی حلقه عاشقوار زن چون در بتخانه جویی چنگ در زنار زن مستی و دیوانگی و عاشقی را جمع کن هر سه…
جانا نگویی آخر ما را که
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان خود…
تا نگار من ز محفل پای در
تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد دلبران بی دل شدند زانگه که…
تا دل من صید شد در دام
تا دل من صید شد در دام عشق باده شد جان من اندر جام عشق آن بلا کز عاشقی من دیدهام باز چون افتادهام در…
به صفت گر چه نقش بی جانم
به صفت گر چه نقش بی جانم به نگاری و عاشقی مانم گه چو عشاق جفت صد ماتم گه چو معشوق جفت صد جانم به…
بامدادان شاه خود را
بامدادان شاه خود را دیدهام بر مرکبش مشک پاشان از دور زلف و بوسه باران از لبش صد هزاران جسم و جان افشان و حیران…
ایا معمار دین اول دل و
ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن پس آنگه خیز و رندان را سحرگاهی زیارت کن خرابات ای خراباتی به عین عقل…
ای من غلام عشق که روزی
ای من غلام عشق که روزی هزار بار ر من نهد ز عشق بتی صد هزار بار این عشق جوهریست بدانجا که روی داد بر…
ای شوخ دیده اسب جفا بیش
ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن ای ماه روی بر سر ما هر زمان…
ای ز ما سیر آمده بدرود
ای ز ما سیر آمده بدرود باش ما نه خشنودیم تو خشنود باش کشته ما را گر فراقت ای صنم تو به خون کشتگان ماخوذ…
ای چهرهٔ تو چراغ عالم
ای چهرهٔ تو چراغ عالم با دیدن تو کجا بود غم شد خلد به روی تو سرایم بی روی تو خلد شد جهنم ای شمسهٔ…
ای بلبل وصل تو طربناک
ای بلبل وصل تو طربناک وی غمزت زهر و خنده تریاک ای جان دو صدهزار عاشق آویخته از دوال فتراک افلاک توانگر از ستاره در…
آن کژدم زلف تو که زد بر
آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش از ضربت آن زخم دل نازک من ریش آنجا که بود انجمن لشگر خوبان نام…
از ماه رخی نوش لبی شوخ
از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی هر روز همی بینم رنجی و عنایی شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش با پاکبری عشوهدهی…
هر که در کوی خرابات مرا
هر که در کوی خرابات مرا بار دهد به کمال و کرمش جان من اقرار دهد بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی ندهد ور…
نیست بی دیدار تو در دل
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی کرد…
من کیستم ای نگار چالاک
من کیستم ای نگار چالاک تا جامه کنم ز عشق تو چاک کی زهره بود مرا که باشم زیر قدم سگ ترا خاک صد دل…
ماه مجلس خوانمت یا سرو
ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر میر میران خوانمت یا شاه میدان ای پسر آب حیوان داری اندر در و ور جان ای…
ما را ز مه عشق تو سالی
ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد در دیده خیالی که مرا بد ز رخ…