غزلیات سنایی غزنوی
تا کی کنم از طرهٔ تو
تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد یک شهر زن و مرد همی باز ندانند فریاد من از…
پسرا خیز تا صبوح کنیم
پسرا خیز تا صبوح کنیم راح را همنشین روح کنیم مفلسانیم یک زمان بگذار از شرابی دو تا فتوح کنیم باده نوشیم بی ریا از…
برخی رویتان من ای رویتان
برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی با رویتان تنی را باطل نگشت حقی با زلفتان دلی را…
باد عنبر برد خاک کوی تو
باد عنبر برد خاک کوی تو آب آتش ریخت رنگ روی تو جاودان را نیست اندر کل کون هیچ دولتخانه چون ابروی تو کفر و…
ای همه انصافجویان بندهٔ
ای همه انصافجویان بندهٔ بیداد تو زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که نیست جز «و یبقی وجه ربک»…
ای لعبت مشکین کله بگشای
ای لعبت مشکین کله بگشای گوی از آن کله می خور ز جام و بلبله با ما خور و با ما نشین مشک از هلال…
ای سنایی خیز و بشکن زود
ای سنایی خیز و بشکن زود قفل میکده بازخر ما را زمانی زین غمان بیهده جام جمشیدی بیار از بهر این آزادگان درد می درده…
ای دیدن تو حیات جانم
ای دیدن تو حیات جانم نادیدنت آفت روانم دل سوختهای به آتش عشق بفروز به نور وصل جانم بیعشق وصال تو نباشد جز نام ز…
ای پیک عاشقان گذری کن به
ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست بر گرد بندهوار به گرد مقام دوست گرد سرای دوست طوافی کن و ببین آن بار و…
ای از بنفشه ساخته بر گل
ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها در آفتاب کرده ز عنبر کلالها هاروت تو ز معجزه دارد لیلها ماروت تو ز شعبده دارد مثالها…
الا ای ساقی دلبر مدار از
الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم مرا فصل بهار نو به روی آورد…
آخر شرمی بدار چند ازین
آخر شرمی بدار چند ازین بدخویی چون تو من و من توام چند منی و تویی گلشن گلخن شود چون به ستیزه کنند در یک…
هزار سال به امید تو
هزار سال به امید تو توانم بود هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود مرا وصال نباید همان امید خوشست نه هر که رفت رسید…
هر شب نماز شام بود شادیم
هر شب نماز شام بود شادیم تمام کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام خورشید هر کسی که شب آید فرو رود خورشید ما برآید…
ناز را رویی بباید همچو
ناز را رویی بباید همچو ورد چون نداری گرد بدخویی مگرد یا بگستر فرش زیبایی و حسن یا بساط کبر و ناز اندر نورد نیکویی…
معشوق مرا ره قلندر زد
معشوق مرا ره قلندر زد زان راه به جانم آتش اندر زد گه رفت ره صلاح دین داری گه راه مقامران لنگر زد رندی در…
ما فوطه و فوطه پوش دیدیم
ما فوطه و فوطه پوش دیدیم تسبیح مراییان شنیدیم بر مسند زاهدان گذشتیم در عالم عالمان دویدیم هم ساکن خانقاه بودیم هم خرقهٔ صوفیان دریدیم…
گر سال عمر من به سر آید
گر سال عمر من به سر آید روا بود اندی که سال عیش همیشه به جا بود پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد پس سال…
غریب و عاشقم بر من نظر
غریب و عاشقم بر من نظر کن به نزد عاشقان یک شب گذر کن ببین آن روی زرد و چشم گریان ز بد عهدی دل…
صنما تا بزیم بندهٔ دیدار
صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام بتن و جان و دل دیده خریدار توام تو مه و سال کمر بسته به آزار منی من شب…
ساقیا مستان خوابآلوده
ساقیا مستان خوابآلوده را آواز ده روز را از روی خویش و سوز ایشان ساز ده غمزهها سر تیز دار و طرهها سر پست کن…
ز دست مکر وز دستان جانان
ز دست مکر وز دستان جانان نمیدانم سر و سامان جانان ز بس کاخ شوخ داند پای بازی شدم سرگشته و حیران جانان گشاد از…
دی ناگه از نگارم اندر
دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه قالت: رای فوادی من هجرک القیامه گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم قالت: دموع عینی…
دلبر من عین کمالست و بس
دلبر من عین کمالست و بس چهرهٔ او اصل جمالست و بس بر سر کوی غم او مرد را هر چه نشانست و بالست و…
دارم سر خاک پایت ای دوست
دارم سر خاک پایت ای دوست آیم به در سرایت ای دوست آنها که به حسن سرفرازند نازند به خاکپایت ای دوست چون رای تو…
چون رخ به سراب آری ای مه
چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر اقبال گیا روید در عین سراب اندر ور رای شکار آری او شکر شکارت را…
چشم روشن بادمان کز خود
چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم در مغاک خاک تیره روشنایی یافتیم گر چه ما دور از طمع بودیم یک چندی کنون از قناعت…
جام را نام ای سنایی گنج
جام را نام ای سنایی گنج کن راح در ده روح را بی رنج کن این دل و جان طبیعت سنج را یک زمان از…
تا گل لعل روی بنمودست
تا گل لعل روی بنمودست بلبل از خرمی نیاسودست دیرگاهست تا چو من بلبل عاشق بوستان و گل بودست روز و شب گر بنغنوم چه…
تا بدیدم زلف عنبرسای تو
تا بدیدم زلف عنبرسای تو وان خجسته طلعت زیبای تو جانو دل نزدت فرستادم نخست آمدم بیجان و دل در وای تو بی دل و…
برخیز و برو باده بیار ای
برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش باده خور و مستی کن و دلداری و عشرت…
با او دلم به مهر و مودت
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود عرش مجید…
ای نهاده بر گل از مشک
ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار هین که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار روی تو در هر دلی…
ای لعل ترا هر دم دعوی
ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی برخاسته از راه تو چونی و چرایی با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت عیسی به…
ای سنایی خواجگی در عشق
ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست جان اسیر عشق گشته دل به کیوان شرط نیست «رب ارنی» بر زبان راندن چو موسی روز…
ای دو زلفت دراز و بالا
ای دو زلفت دراز و بالا هم وی دو لعلت نهان و پیدا هم شوخ تنها که خواند چشم ترا چشم تو شوخ هست و…
ای پسر میخواره و قلاش
ای پسر میخواره و قلاش باش در میان حلقهٔ اوباش باش راه بر پوشیدگی هرگز مرو بر سر کویی که باشی فاش باش مهر خوبان…
او چنان داند که ما در
او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم یا دو چنگ از جور او در دامن دیگر زنیم هر زمان ما را دلی…
الا ای دلربای خوش بیا
الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس…
احسنت و زه ای نگار زیبا
احسنت و زه ای نگار زیبا آراسته آمدی بر ما امروز به جای تو کسم نیست کز تو به خودم نماند پروا بگشای کمر پیاله…
ی مسلمانان مرا در عشق آن
ی مسلمانان مرا در عشق آن بت غیرتست عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرتست عشق دریای محیط و آب دریا آتشست موجها آید که…
هر کرا در دل بود بازار
هر کرا در دل بود بازار یار عمر و جان و دل کند در کار یار خاصه آن بی دل که چون من یک زمان…
میر خوبان را کنون منشور
میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید نامه آن نامهست کاکنون عاشقی خواهد نوشت پرده…
مسلم کن دل از هستی مسلم
مسلم کن دل از هستی مسلم دمادم کش قدح اینجا دمادم نه زان میها کز آن مستی فزاید از آن میها که از جانم کم…
ما عشق روی آن نگاریم
ما عشق روی آن نگاریم زان خسته و زار و دلفگاریم همواره به بند او اسیریم پیوسته به دام او شکاریم او دلبر خوب خوب…
گر رهی خواهی زدن بر
گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن من نخواهم جفت را از جفت بگذر طاق زن این سخن بگذشت از افلاک و از آفاق…
غالیه بر عاج برآمیختی
غالیه بر عاج برآمیختی مورچه از عاج برانگیختی بر گل سرخ ای صنم دلربای رغم مرا مشک سیه بیختی روز فروزنده به روی و مرا…
صنما آن خط مشکین که فراز
صنما آن خط مشکین که فراز آوردی بر گل از غلیه گوی که طراز آوردی گرچه خوبست به گرد رخ تو زلف دراز خط بسی…
ساقیا دل شد پر از تیمار
ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را تا زمانی بی زمانه جام می…
زان چشم پر از خمار سرمست
زان چشم پر از خمار سرمست پر خون دارم دو دیده پیوست اندر عجبم که چشم آن ماه ناخورده شراب چون شود مست یا بر…