غزلیات سلیم تهرانی
آب آتش تلاش یعنی می
آب آتش تلاش یعنی می شعلهٔ خوشقماش یعنی می حسن را جلوهٔ ظهور دهد آزر بتتراش یعنی می همچو لاله به آبرو دایم میکنم من…
یک تن به جهان خاطر وارسته ندارد
یک تن به جهان خاطر وارسته ندارد عیسی نتوان گفت دل خسته ندارد صد کوزه اگر چرخ فسون ساز بسازد چون کوزه ی دولاب، یکی…
همچو لاله روزگارم در قدح نوشی گذشت
همچو لاله روزگارم در قدح نوشی گذشت حیف ایامی که همچون گل به بیهوشی گذشت بعد ازین آتش زبانی را تماشا کن که چیست سوختم…
هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم
هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم هرکه آمد به زمین، نقش زمین من بودم شوق، سرخیل صف اهل نیازم کرده ست سجده ای…
نیستی عیش و طرب، بیگانگی کم یاد گیر
نیستی عیش و طرب، بیگانگی کم یاد گیر رسم آمیزش به اهل عالم از غم یاد گیر از طرب هرکس که خندد، گریه بر خود…
نهال ما که چو نی پر ز بند میروید
نهال ما که چو نی پر ز بند میروید از او چو غنچه دل مستمند میروید چنان ز عشق به دل داغ سوختن بردم که…
نخورند در گلستان، گل و لاله آب بیتو
نخورند در گلستان، گل و لاله آب بیتو به گلوی شیشهٔ می، نرود شراب بیتو چو دو یار مهربانی که ز هم جدا نگردند به…
می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست
می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف این…
من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است
من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است سرگرم سبویی که شرابش همه خون است مستی که کند عیش ز پهلوی دل ما…
مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد
مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد از پنجه ی خورشید اگر شانه نسازد روشن نشود دلبری شمع، کسی را تا سرمه ز خاکستر پروانه نسازد با…
مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا
مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه…
لطف این دلشکنان [در حق] ما معلوم است
لطف این دلشکنان [در حق] ما معلوم است هر که دارد کرمی، آن به گدا معلوم است می برد حسرت کوی تو ز دنیا خورشید…
گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ
گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ بهار گلشن حسنش خزان ندارد هیچ چه دست بر کمرش بردن و چه خمیازه که چون میان دو…
گر عاشقی، از گنه چه باک است
گر عاشقی، از گنه چه باک است خورشید به هرچه تافت پاک است داغ دلم از غبار خاطر چون حلقه ی دام، زیر خاک است…
کنم نهفته برین عالم دو رنگ نگاه
کنم نهفته برین عالم دو رنگ نگاه چو آهویی که کند جانب پلنگ نگاه نظر به ماست فلک را که چشم می پوشد کند چو…
کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی
کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیدهست دو لب…
فلک انجام کاروبار ما داند چه خواهد شد
فلک انجام کاروبار ما داند چه خواهد شد اگر دانه نداند، آسیا داند چه خواهد شد خزانی هست در دنبال هر فصل بهاری را درین…
عقل نگذارد مرا یک دم ز دردسر خلاص
عقل نگذارد مرا یک دم ز دردسر خلاص رهزنی کو تا مرا سازد ازین رهبر خلاص جان شود آسوده، هرگه دل قبول عشق کرد می…
عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست
عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست گر بود دامن ما پاره، ولی تر خود نیست نتوانیم ز انصاف گذشت ای زاهد سبحه هرچند…
شمع، برقع ز پی پاس تجلی دارد
شمع، برقع ز پی پاس تجلی دارد پرده ی صورت فانوس چه معنی دارد کار در عشق رسانده ست به جایی مجنون که سیه خانه…
شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است
شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است ز فتنه آنچه به عاشق نمی کند، نگه است چو کاغذی که بر آن مد کشند…
سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است
سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است بر گل زخم شهیدان تو طوفان شبنم است دل درون سینه ی من کعبه ی ویرانه ای ست…
سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است
سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است خاستن از سر جان عشق ترا تعظیم است شوق دیدار به هرجا که شود حوصله سوز تیشه…
ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد
ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد هم می و هم مژه دارد، دگری کی دارد کار جوشن ز حریر می گلگون…
زلفت ز من حزین گریزد
زلفت ز من حزین گریزد این خوشه ز خوشه چین گریزد در دست تو گل ز شرم رویت وقت است در آستین گریزد تیر تو…
ز من مپرس چه از روزگار میخواهم
ز من مپرس چه از روزگار میخواهم چه چیز دارد، از او وصل یار میخواهم ز لاله و گل این باغ، سادهلوحترم که من طراوت…
ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث
ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث که آب جوی رود موسم بهار عبث کنون که فصل خوشی های روزگار آمد پیاله گیر و…
روی نیکوی ترا تندی خو در کار است
روی نیکوی ترا تندی خو در کار است در چمن ایمنی از خار سر دیوار است تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک از…
رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند
رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند نامت نمی برم که دلم گوش می کند آیینه را وصال تو خوش روی داده است عشرت همیشه…
دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن
دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن مباد آن که کسی را کند خراب، سخن طلسم غم که شکستی؟ اگر ز حلقهٔ گوش…
دلم آن پر عتاب می طلبد
دلم آن پر عتاب می طلبد ترک مستی کباب می طلبد ساده لوح آنکه در ولایت حسن گرمی از آفتاب می طلبد آب خواهد ز…
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها شود شکسته گر آیینه،…
درین حدیقه دل مستمند بسیار است
درین حدیقه دل مستمند بسیار است که دست کوته و شاخ بلند بسیار است هنوز از تو مرا چشم التفاتی هست وگرنه شکوه ی دشمن…
در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون
در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون گر لب غنچه گشایی، سخن آید بیرون طرفه حالی ست که دیگر نکند رو به قفا هرکه…
در دل تنگم شراب ناب میگردد گره
در دل تنگم شراب ناب میگردد گره در گلویم آب چون گرداب میگردد گره طاعتم را نیست همچون خدمتم حسن قبول از سجودم ابروی محراب…
دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ
دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ چون صورت چین از تو نگاهی و دگر هیچ در کشتنم از بس که طلبکار بهانه ست کافی…
خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند
خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند چو نقطه از دهن تنگ یار، حرف کشند نمی کشند خجالت ز دوستان هرگز چو تنگ…
خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم
خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم پشت چون آینه بر سد سکندر دارم چون سبو، حیرت این خمکده ام برد از کار دست…
خاک راهیم و غبار ما چو آب گوهر است
خاک راهیم و غبار ما چو آب گوهر است نخل مومیم و خزان ما بهار عنبر است از برای کینه ی ما آسمان پیدا شده…
چون گلم از جامه بر تن مانده دامانی و بس
چون گلم از جامه بر تن مانده دامانی و بس همچو تصویرم ز پیراهن گریبانی و بس توشه ای در راه شوق او مرا همراه…
چو عندلیب نه از باده ی کهن مستم
چو عندلیب نه از باده ی کهن مستم فریب نکهت گل کرده در چمن مستم نسیم کوی تو در باغ می برد هوشم خیال روی…
چو آیینه خیالش در دلم بسیار میگردد
چو آیینه خیالش در دلم بسیار میگردد تَذَرْوی در میان سبزهٔ زنگار میگردد رهی میباشد از دلها به سوی یکدگر، اما اگر آید غباری در…
چند نالم، دل ز طبع ناله پردازم گرفت
چند نالم، دل ز طبع ناله پردازم گرفت در قفای سرمه از فریاد، آوازم گرفت همچو مرغ رشته بر پا می گذشتم زین چمن هر…
چشم پرافسون او سحرآفرینی میکند
چشم پرافسون او سحرآفرینی میکند تیر مژگانش ز شوخی دلنشینی میکند آخر حسن است و کار او به زلف افتاده است داده خرمن را به…
تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را
تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را به زهر چشم، عتاب تو کشته آتش را ز باد، آتش اگرچه همیشه زنده شود نسیم…
تجلی بر نمی تابی، ز بی تابی چه سود اینجا
تجلی بر نمی تابی، ز بی تابی چه سود اینجا که موسی هم تمنا کرد و خود را آزمود اینجا درین مجلس چه طرفی کس…
پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت
پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت آخر از خاک مرا آن گل رعنا برداشت در رهش هیچ کس از خاک مرا برنگرفت…
بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد
بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد مو به مویم ز جنون سلسله تابی دارد برنیاید ز فلک در طلبت کام جهان همچو…
به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است
به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است کتاب همچو گل از فال ما پریشان است به خط رسانده بسی عشق ما نکویان را بیاض…
به عشق، کار جز از دست من نمی آید
به عشق، کار جز از دست من نمی آید بیار تیشه که از کوهکن نمی آید فغان که هرکه قدم در حریم عشق نهاد چو…