می‌دهد سیل سراغ ره ویرانهٔ ما

می‌دهد سیل سراغ ره ویرانهٔ ما چون صدف در بغل موج بود خانهٔ ما چوب گل بهر دوا در همه گلزار نماند بلبلان را چه…

ادامه مطلب

منم که مایه ی جمعیتم پریشانی ست

منم که مایه ی جمعیتم پریشانی ست چو شعله زینت من در لباس عریانی ست چو آینه همه عمرم به یک نگاه گذشت چه حالت…

ادامه مطلب

مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست

مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست همچو کشتی گیر، عریانی سلاح جنگ ماست گر به راه شوق گردد مرغ با ما همسفر از…

ادامه مطلب

مردم و زخم از دم شمشیر می‌آید هنوز

مردم و زخم از دم شمشیر می‌آید هنوز استخوانم خاک گشت و تیر می‌آید هنوز از جنونم سال‌ها رفت و دل دیوانه را بی‌خودی از…

ادامه مطلب

مباد آن دم که از ما رنجه گردد آشنارویی

مباد آن دم که از ما رنجه گردد آشنارویی شکست از سنگ ما بر ساغر چینی رسد مویی درین نخجیرگاه افلاک را بنگر سراسیمه که…

ادامه مطلب

لب لعلش ز میگونی لب جام است پنداری

لب لعلش ز میگونی لب جام است پنداری به رویش حلقه های زلف، گلدام است پنداری فریب آمیز با هرکس نگاهی آنچنان دارد که آن…

ادامه مطلب

گل ز بلبل یاد گیرد مستی جاوید را

گل ز بلبل یاد گیرد مستی جاوید را ذره آموزد سماع بیخودی خورشید را بعد مردن گر تهیدستی ندارد حاصلی چیست آمیزش به یکدیگر نبات…

ادامه مطلب

کی توان در عشق، بی سامان حیرانی نشست؟

کی توان در عشق، بی سامان حیرانی نشست؟ آنچنان در گوشه ای بنشین که بتوانی نشست خاک خلعت خانه ی عالم اگر بر باد رفت…

ادامه مطلب

کرشمهٔ تو اگر دست از شراب کشد

کرشمهٔ تو اگر دست از شراب کشد ز باده، دست و دهن را سبو به آب کشد تو چون پیاده روی، شاخ گل عنان گیرد…

ادامه مطلب

قفس ترا چو خوش افتاد به ز باغ بود

قفس ترا چو خوش افتاد به ز باغ بود گل است شعله کسی را اگر دماغ بود درین چمن به گلم ذوق آشنایی نیست به…

ادامه مطلب

فصل گل رفت و به جام می دمی نگذاشتم

فصل گل رفت و به جام می دمی نگذاشتم همچو لاله داغ دل را مرهمی نگذاشتم خنده ی موجم درین دریا کجا تر می کند؟…

ادامه مطلب

عشق خونریز که شیر مست است

عشق خونریز که شیر مست است به دل از تیر تو در نی بست است هر کجا راهزنی برخیزد با تو چون دزد حنا همدست…

ادامه مطلب

صد نشان خاک مرا از اثر عصیان است

صد نشان خاک مرا از اثر عصیان است یکی از جمله ی آنها گل نافرمان است زان درین بحر خموشند حقایق دانان که حبابی چو…

ادامه مطلب

شمع از هوای وصلت، در حالت هلاک است

شمع از هوای وصلت، در حالت هلاک است گل تا شنیده بویت، از شوق سینه چاک است شستم غبار خود را با گریه از دل…

ادامه مطلب

شد چو گلبن سبز در پیراهن من خار عشق

شد چو گلبن سبز در پیراهن من خار عشق همچو قمری گشت طوق گردنم زنار عشق بلبل از حسرت اگر در فصل گل نالد رواست…

ادامه مطلب

سوی خم می این دل مخمور فرستیم

سوی خم می این دل مخمور فرستیم پروانه ی خود را به سوی طور فرستیم از صحبت هم، ذوق بود تنگدلان را برخیز سلیمان که…

ادامه مطلب

سحر که ناله مرا گرم چون جرس گیرد

سحر که ناله مرا گرم چون جرس گیرد ز دود آه دلم صبح را نفس گیرد ز قید باده پرستی دم نیم آزاد چو محتسب…

ادامه مطلب

زین چمن گر لاله ذوق از تاج شاهی می برد

زین چمن گر لاله ذوق از تاج شاهی می برد غنچه سر در جیب خویش از بی کلاهی می برد حاصل کردار خود دارد به…

ادامه مطلب

زاهد همه عمرم به می ناب گذشته ست

زاهد همه عمرم به می ناب گذشته ست چون سبزه ی جو از سر من آب گذشته ست تا دامن دل رفته مرا چاک گریبان…

ادامه مطلب

ز فیض عشق تو چون حسن دلپذیر شدیم

ز فیض عشق تو چون حسن دلپذیر شدیم غبار راه تو بودیم، ازان عبیر شدیم به خون خویش علم چرب کرده ایم چو شمع که…

ادامه مطلب

ز تنهایی چو مینا راز با پیمانه می‌گویم

ز تنهایی چو مینا راز با پیمانه می‌گویم گهی با شمع محفل، گاه با پروانه می‌گویم حریف نکته‌سنجی در همه عالم نمی‌بینم سخن از بی‌کسی…

ادامه مطلب

روز بی‌معشوق و شب بی‌جام گلگون می‌رود

روز بی‌معشوق و شب بی‌جام گلگون می‌رود می‌رود عمر سبک‌خیز و ببین چون می‌رود از ملاقات سرشکم عمرها رفت و هنوز چون گلوی صید بسمل…

ادامه مطلب

دیگر بهار شد که هوا گلفشان شود

دیگر بهار شد که هوا گلفشان شود دامن ز خون دیده پر از ارغوان شود صد برگ شد ز فیض هوا هر گل زمین سیر…

ادامه مطلب

دلم ز نسبت روی تو مهربان گل است

دلم ز نسبت روی تو مهربان گل است چو عندلیب همه عمر مدح خوان گل است شکسته رنگ شود گل چو بیندش به چمن بهار…

ادامه مطلب

دلا ز دام صفیری به گلستان بفرست

دلا ز دام صفیری به گلستان بفرست به دست ناله دعایی به بلبلان بفرست کسی قبول ندارد که در قفس هستی پری برای نشانی به…

ادامه مطلب

دشمن خود گر نه‌ای، ما را به خود دشمن مکن

دشمن خود گر نه‌ای، ما را به خود دشمن مکن در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن بر شکست گوهرم دستی نداری ای…

ادامه مطلب

در محبت بس که خواری دیدم از پهلوی دل

در محبت بس که خواری دیدم از پهلوی دل از کسی هرگز نمی‌خواهم ببینم روی دل هرکجا گردی بود، افشاندهٔ دامان ماست می‌رسد از هر…

ادامه مطلب

در سر کوی تو جمعند پریشانی چند

در سر کوی تو جمعند پریشانی چند بند بر بند قبا بافته عریانی چند دل دیوانه ی ما زلف ترا در کار است باید این…

ادامه مطلب

در چمن ای بلبل از برگ و نوا افتاده‌ای

در چمن ای بلبل از برگ و نوا افتاده‌ای از گلی گویا تو هم چون من جدا افتاده‌ای ترک خون خوردن کن ای دل، رحم…

ادامه مطلب

خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب

خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب می‌زند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب عمرها رفت و همان بیگانه‌ای با ما، مگر در قیامت گرم…

ادامه مطلب

خوش آن روزی که می در هر چمن بی‌باک می‌خوردم

خوش آن روزی که می در هر چمن بی‌باک می‌خوردم به دستم بود اگر جامی، به پای تاک می‌خوردم ز ساقی، جام می نگرفتن زاهد…

ادامه مطلب

خرم آنان که به دل راه تمنا بستند

خرم آنان که به دل راه تمنا بستند چشم از هر دو جهان چون لب دانا بستند مانع جلوه ی معنی بود این نقش و…

ادامه مطلب

حسن با مهر و وفا بیگانه است

حسن با مهر و وفا بیگانه است هر که عاشق می شود، دیوانه است نیست بی یاران هوای گلشنم باغبان فصل خزان در خانه است…

ادامه مطلب

چون تنک‌ظرفان کجا من می ز ساغر می‌کشم

چون تنک‌ظرفان کجا من می ز ساغر می‌کشم همچو غواص گهرجو، شیشه بر سر می‌کشم از کفم سررشتهٔ پرواز بیرون رفته است گر گشایم بال…

ادامه مطلب

چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم

چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم چو زخم به شده چشم از تماشای جهان بستم ندارم بر بهار این چمن دلبستگی چندان حنا…

ادامه مطلب

چه رنگ ها که ازین سیمتن شکسته شود

چه رنگ ها که ازین سیمتن شکسته شود چه عهدها که ازین دلشکن شکسته شود نصیب بود که چون شیشه، توبه را عمری نگاه دارم…

ادامه مطلب

چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی

چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی که جای موج در دریاست چون نقش نگین خالی ز بس در خویش دزدیدند، از همت کریمان…

ادامه مطلب

جلوه را زیور نباید چون به آیین می‌رود

جلوه را زیور نباید چون به آیین می‌رود عار دارد از حنا، پایی که رنگین می‌رود بیستون از درد تنهایی اگر نالد رواست کوهکن خود…

ادامه مطلب

تکلیف شراب است نمک ریزی داغم

تکلیف شراب است نمک ریزی داغم برگردن پیمانه ی می، خون ایاغم پیغام جنون می شنوم از لب ساغر بوی عرق فتنه دهد، می به…

ادامه مطلب

پیاله گیر که عذر شراب بی نمک است

پیاله گیر که عذر شراب بی نمک است حدیث توبه به عهد شباب بی نمک است به مجلسی که درو جام می نمی رقصد سرود…

ادامه مطلب

بیا که وصل تو گل را بهار دلخواه است

بیا که وصل تو گل را بهار دلخواه است چمن ز رخنهٔ دیوار، چشم بر راه است به هرکجا روم از کوی او، دلم آنجاست…

ادامه مطلب

بهار رفته ز بس دل‌پذیر می‌آید

بهار رفته ز بس دل‌پذیر می‌آید ز بیضه مرغ چمن در صفیر می‌آید نسیم شاخ شکوفه پیاله‌نوشان را چو تحفه‌ای‌ست که از سوی پیر می‌آید…

ادامه مطلب

به کویت چون توانم من به این حال خراب آیم؟

به کویت چون توانم من به این حال خراب آیم؟ که از بس ضعف، نتوانم ترا یک شب به خواب آیم به گلگشت گلستان می‌رود،…

ادامه مطلب

به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم

به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم پریشانی چو دود مجمر از صد رهگذر دارم ببین عمر سبکرو را، مپرس ای همنشین حالم که…

ادامه مطلب

بلبل ما ناله بر آهنگ غربت ساز کرد

بلبل ما ناله بر آهنگ غربت ساز کرد باغ را چون بال خود برهم زد و پرواز کرد یوسف من! چشم پیران نیست تنها بر…

ادامه مطلب

برای طعنه ی ما این همه چه در جوشند

برای طعنه ی ما این همه چه در جوشند که عاقلان همه دیوانه ی قبا پوشند نشاط مستی ما را به شب تماشا کن که…

ادامه مطلب

با وجود صد هنر، لافم ز شعر دلکش است

با وجود صد هنر، لافم ز شعر دلکش است خامه در دست هنرور، تیر روی ترکش است روزی کس کی خورد هرگز کسی، زان چوب…

ادامه مطلب

ای گل روی تو بهار نشاط

ای گل روی تو بهار نشاط قامتت سرو جویبار نشاط لب گل چاک شد ز خمیازه بی تو دارد ز بس خمار نشاط رفت فصل…

ادامه مطلب

ای در ایام تو تیغ غمزه را الماس نام

ای در ایام تو تیغ غمزه را الماس نام در میان کینه جویانت خدانشناس نام شیوه ی بیگانگی از بس به عهدت عام شد دور…

ادامه مطلب

آهم به درون دل ز تنگی

آهم به درون دل ز تنگی پیچیده به هم، چو موی زنگی ایمن نشوی، که اندرین بحر هر موج زند دم از نهنگی صد حربه…

ادامه مطلب