غزلیات سلیم تهرانی
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها شود شکسته گر آیینه،…
درین حدیقه دل مستمند بسیار است
درین حدیقه دل مستمند بسیار است که دست کوته و شاخ بلند بسیار است هنوز از تو مرا چشم التفاتی هست وگرنه شکوه ی دشمن…
در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون
در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون گر لب غنچه گشایی، سخن آید بیرون طرفه حالی ست که دیگر نکند رو به قفا هرکه…
در دل تنگم شراب ناب میگردد گره
در دل تنگم شراب ناب میگردد گره در گلویم آب چون گرداب میگردد گره طاعتم را نیست همچون خدمتم حسن قبول از سجودم ابروی محراب…
دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ
دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ چون صورت چین از تو نگاهی و دگر هیچ در کشتنم از بس که طلبکار بهانه ست کافی…
خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند
خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند چو نقطه از دهن تنگ یار، حرف کشند نمی کشند خجالت ز دوستان هرگز چو تنگ…
خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم
خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم پشت چون آینه بر سد سکندر دارم چون سبو، حیرت این خمکده ام برد از کار دست…
خاک راهیم و غبار ما چو آب گوهر است
خاک راهیم و غبار ما چو آب گوهر است نخل مومیم و خزان ما بهار عنبر است از برای کینه ی ما آسمان پیدا شده…
چون گلم از جامه بر تن مانده دامانی و بس
چون گلم از جامه بر تن مانده دامانی و بس همچو تصویرم ز پیراهن گریبانی و بس توشه ای در راه شوق او مرا همراه…
چو عندلیب نه از باده ی کهن مستم
چو عندلیب نه از باده ی کهن مستم فریب نکهت گل کرده در چمن مستم نسیم کوی تو در باغ می برد هوشم خیال روی…
چو آیینه خیالش در دلم بسیار میگردد
چو آیینه خیالش در دلم بسیار میگردد تَذَرْوی در میان سبزهٔ زنگار میگردد رهی میباشد از دلها به سوی یکدگر، اما اگر آید غباری در…
چند نالم، دل ز طبع ناله پردازم گرفت
چند نالم، دل ز طبع ناله پردازم گرفت در قفای سرمه از فریاد، آوازم گرفت همچو مرغ رشته بر پا می گذشتم زین چمن هر…
چشم پرافسون او سحرآفرینی میکند
چشم پرافسون او سحرآفرینی میکند تیر مژگانش ز شوخی دلنشینی میکند آخر حسن است و کار او به زلف افتاده است داده خرمن را به…
تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را
تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را به زهر چشم، عتاب تو کشته آتش را ز باد، آتش اگرچه همیشه زنده شود نسیم…
تجلی بر نمی تابی، ز بی تابی چه سود اینجا
تجلی بر نمی تابی، ز بی تابی چه سود اینجا که موسی هم تمنا کرد و خود را آزمود اینجا درین مجلس چه طرفی کس…
پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت
پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت آخر از خاک مرا آن گل رعنا برداشت در رهش هیچ کس از خاک مرا برنگرفت…
بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد
بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد مو به مویم ز جنون سلسله تابی دارد برنیاید ز فلک در طلبت کام جهان همچو…
به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است
به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است کتاب همچو گل از فال ما پریشان است به خط رسانده بسی عشق ما نکویان را بیاض…
به عشق، کار جز از دست من نمی آید
به عشق، کار جز از دست من نمی آید بیار تیشه که از کوهکن نمی آید فغان که هرکه قدم در حریم عشق نهاد چو…
به جامم بادهٔ ناب است و خون دل هوس دارم
به جامم بادهٔ ناب است و خون دل هوس دارم نمیخواهم گل از کس، تا به داغی دسترس دارم درای محمل نازم، به حسن صوت…
بس است، این همه زاهد مکن ادای خنک
بس است، این همه زاهد مکن ادای خنک چو صبح چند به دوش افکنی ردای خنک ز خاک پای صبوری به عشق آن دیدم که…
بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند
بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند آتش را از شراب نساب روغن ریختند کی بود در سوختن سبقت به من خاشاک را؟ رنگ…
آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست
آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست جز من کسی حریف تو ای کج کلاه نیست ای پادشاه حسن، به جنگ شکستگان تنها بیا،…
ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها
ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها خفته در راه تو از عجز ای…
ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید
ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید ماه نو را ز رهت گرد بر ابروی سفید سنبلی تاب به شاخ گل نسرین زده است:…
انجمن شد ز یار آبادان
انجمن شد ز یار آبادان هست باغ از بهار آبادان شهر از جلوه اش خراب، ولی کوچه ی انتظار آبادان کرد سیرم ز نعمت دیدار…
الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را
الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را به ما جنس دگر از…
از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است
از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن ای مور،…
از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد
از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد چشم بر هم نهد از سرمه فروشان گذرد اجل آید به سرم هردم و نومید رود چون…
یاد ایامی که حسن اندیشهٔ ناموس داشت
یاد ایامی که حسن اندیشهٔ ناموس داشت شمع را شرم از پر پروانه در فانوس داشت باده تنها کی توان خوردن، که بیهمصحبتان خضر بر…
همچو گل پرده ی دل در خس و خاشاک انداز
همچو گل پرده ی دل در خس و خاشاک انداز خویش را غنچه کن و در بغل چاک انداز باده از خون دل خویش درین…
هرکه دلتنگ است کی در عشق چون من میشود
هرکه دلتنگ است کی در عشق چون من میشود کز دلم تا بگذرد پیکان چو سوزن میشود بسته راه روشنی بر کلبهٔ تاریک ما گر…
نیست ممکن جرعه ی آبی نباشد با نصیب
نیست ممکن جرعه ی آبی نباشد با نصیب تشنگان یاخضر می گویند و عارف یانصیب بر سر یک خوان، جهانی روزی خود می خورد می…
نه جا در باغ و بستانی، نه ره در گلشنی دارند
نه جا در باغ و بستانی، نه ره در گلشنی دارند بنازم خرقه پوشان را که پرگل دامنی دارند به درد عشق غمخواری ندارم، خرم…
نتوان گفت به رویش سخن آینه را
نتوان گفت به رویش سخن آینه را نسبتی با تن او نیست تن آینه را شوق رویش همه کس را به غریبی دارد سبب این…
می بده ساقی که حسن باغ و بستان میرود
می بده ساقی که حسن باغ و بستان میرود چون تَذَرْوْ جسته، فصل گل شتابان میرود شاهدان باغ از بس شوخچشم افتادهاند گل به پای…
من از میانه برون، یار در کنار مرا
من از میانه برون، یار در کنار مرا حجاب عشق چه شد، پرده ای بیار مرا غرور صف شکنی داشتم، چه دانستم شکست می دهد…
مشاطه را جمال تو دیوانه می کند
مشاطه را جمال تو دیوانه می کند کآیینه را خیال پریخانه می کند خورشید را به کوچه ی زلفت نشد نصیب آن عشرتی که شبپره…
مرا به کوی تو دلگرمی شراب آورد
مرا به کوی تو دلگرمی شراب آورد که ریگ بادیه را سوی باغ، آب آورد شکست رنگ به جای خمار گل ها را که لاله…
ما به گلزار معانی آب گوهر بستهایم
ما به گلزار معانی آب گوهر بستهایم رنگ گلهای سخن را رنگ دیگر بستهایم دیده را از رشک پوشیدیم، غیرت بین که غیر با تو…
گلی دارم ز رنگ و بو برهنه
گلی دارم ز رنگ و بو برهنه سهی سروی چو آب جو برهنه ز هندوزادگان طفلی که باشد دوان چون شعله بر هر سو برهنه…
گر امید رحمی از فریادرس میداشتم
گر امید رحمی از فریادرس میداشتم لب نمیبستم ز افغان تا نفس میداشتم شور فریادم بیابان را به تنگ آورده است کاش آواز خوشی همچون…
کسی کو تا ز کار اهل همت سر برون آرد
کسی کو تا ز کار اهل همت سر برون آرد برد سر در کلاه فقر و از افسر برون آرد فلک می گیرد آخر هرچه…
کجاست عشق که آتش فروز آه شود
کجاست عشق که آتش فروز آه شود مرا به چشمه ی تحقیق، خضر راه شود هلاک مشرب آنم که پاره ی نمدی اگر ز خرقه…
فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا
فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا ز موج خیزی دریای عشق، پنداری که مورم و گذر…
عشق کو تا مژه در خون جگر غوطه دهم
عشق کو تا مژه در خون جگر غوطه دهم دل خود را کشم از خون و دگر غوطه دهم سخن من به مذاق تو بود…
صوفیان را شده ز آهنگم
صوفیان را شده ز آهنگم تار تسبیح، رشته ی چنگم از گل و لاله فیض نتوان برد غیر می نیست از کسی رنگم شد بهار…
شورش منصور را آخر سرم معراج شد
شورش منصور را آخر سرم معراج شد مغزم از آشفتگی چون پنبهٔ حلاج شد تاب یک افغان ندارد از نزاکت گوش گل زین چمن صد…
شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را
شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را که احتیاج شکر نیست شیر مادر را درین محیط، قناعت به آب تلخی کن همان به جام صدف ریز…
سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما
سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت…