غزلیات سلیم تهرانی
درین ره کعبه سنگ راه باشد
درین ره کعبه سنگ راه باشد همان به راهرو آگاه باشد بگو توفیق را ای خواجه ی خضر که با ما یک قدم همراه باشد…
در گلستانی که هر زاغی خوش آوازی کند
در گلستانی که هر زاغی خوش آوازی کند بلبل آن بهتر که ترک نغمه پردازی کند روز روشن وقت صورت بازی آیینه است هست عیبی…
در دوزخ و بهشت نیاسوده ایم ما
در دوزخ و بهشت نیاسوده ایم ما هر جا که بوده ایم چنین بوده ایم ما ما را به مدعای غمت آفریده اند عشق ترا…
در آزار دلم طفلی که از گردون سبق دارد
در آزار دلم طفلی که از گردون سبق دارد ز شرم کشتنم شمشیرش از جوهر عرق دارد ز بس افروخت از تاب می گلرنگ، پنداری…
خوش وقت آنکه خصمی گردون ندیده است
خوش وقت آنکه خصمی گردون ندیده است هر شب ز خیل فتنه شبیخون ندیده است با من مگو که داغ جدایی ندیده ای صدبار بیش…
خوبرویان را سری با عاشقان پیر نیست
خوبرویان را سری با عاشقان پیر نیست ماهیان تشنه را ذوقی ز جوی شیر نیست باعث محرومی ما طالع نااهل ماست ورنه در اهلیت معشوق…
خرم آن گلشن که امید بهاری باشدش
خرم آن گلشن که امید بهاری باشدش در خزان از برگ عشرت غنچه واری باشدش بس که عشق آلوده ی دنیا نمی خواهد مرا باد…
حاصل سوختگان در ره برق خطر است
حاصل سوختگان در ره برق خطر است لشکری آفتش از مور و ملخ بیشتر است مگذران نوبت ما ساقی اگر شیفته ایم نیست این بیخودی…
چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما
چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما ز دست و پنجه ی خورشید بر نمی آید…
چو جای در صف طفلان کنم، ندیم شوم
چو جای در صف طفلان کنم، ندیم شوم وگر به بزم بزرگان رسم، حکیم شوم شوند لاله و گل چون چراغ روگردان ز من، به…
چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این
چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این سبوی باده نگویم، گل بهشت است این بنای عیش به میخانه می نهد دوران وگرنه…
چشم من حلقهای از سلسلهٔ دست من است
چشم من حلقهای از سلسلهٔ دست من است دانهٔ مرغ دلم آبلهٔ دست من است وادی چاک که از جیب بود تا دامن در ره…
جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است
جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است چون رگ لعل ز دانا رگ گردن عیب است طعنه خوش نیست به دشمن، که…
تا سحر امشب شراب ناب میباید گرفت
تا سحر امشب شراب ناب میباید گرفت خونبهای شمع از مهتاب میباید گرفت عمر صرف باده کردی، روی در میخانه کن هرچه آبش برده، در…
پر شکوه مکن، خاطر آن ماه نگه دار
پر شکوه مکن، خاطر آن ماه نگه دار آیینه به دست است ترا آه نگه دار شرمنده شو ای دل، گله تا کی کنی از…
بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست
بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست سرشک بی تو ز مژگان من سیاهی شست حدیث کوثر آن لب به خضر رخصت نیست…
به یاد زلفت از هر سینه بوی مشک میآید
به یاد زلفت از هر سینه بوی مشک میآید ز خاک کشتهٔ دیرینه بوی مشک میآید خیال زلف او را در دلم هرگه گذار افتد…
به قدر جرم برد هرکسی ز رحمت حظ
به قدر جرم برد هرکسی ز رحمت حظ ز لطف حق کند ابلیس در قیامت حظ بر آن سرم که به دیوانگی زنم خود را…
به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند
به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند ز شانه زلف او هندوی ترکش بسته را ماند پریشانی ز شوق طرهٔ آشفتهای دارد حدیث…
بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم
بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم از دل مجروح، پنداری که تیری میکشم چون سبوی می، ندارم قوت برخاستن دست بر سر، انتظار دستگیری…
بر آن سرم که کنم فاش گفتگوی شراب
بر آن سرم که کنم فاش گفتگوی شراب گواه مستی زاهد شوم چه بوی شراب رسانده ایم به جایی شراب خوردن را که پشت دست…
آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را
آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را با سرمه چه آمیزش، مژگان سیاهش را گاهی نظری از لطف می کرد به سوی من بخت…
ای شوق رخت سوخته مغز قلم شمع
ای شوق رخت سوخته مغز قلم شمع نزدیک به مردن ز غمت دم به دم شمع بر یاد تو چون صورت فانوس خیالند عالم همه…
ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست
ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست دیده از نظارهٔ این باغ، چون بادام بست از ضعیفی، قوت بی طاقتی با…
آنکه در شور آورد شوریدهحالان را می است
آنکه در شور آورد شوریدهحالان را می است نالهٔ نی بر دل آشفتگان تیر نی است گر غمی داری، میی دارم که زنگ از دل…
افروخت از تبسم مینا ایاغ ما
افروخت از تبسم مینا ایاغ ما تر شد ز خنده های صراحی دماغ ما تا جام می به دست رسیده ست سرخوشیم از آستین رهی…
از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن میکند
از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن میکند از نگاه گرم، شمع کشته روشن میکند گر به دامانم غباری نیست از خاک رهش این همه…
از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس
از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس گر سراغ سیل می گیری، ز ویرانی بپرس گرچه او احوال من هرگز نپرسید از صبا از من آن…
آبروی تیغ را خونگرمی بسمل برد
آبروی تیغ را خونگرمی بسمل برد کی تواند صرفه ای از قتل ما قاتل برد چشم همراهی مدار از کی که موج از جوش بحر…
یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را
یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را چیست آیا سبب آشفتگی سنبل را خویش را بس که دلیرانه زدم بر دریا لرزه چون…
همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است
همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است بوسه ای ما تشنگان را از لب جویی بس است آن گروهی را که رو…
هرکه میخواهد ترا، سامان نمیدارد نگاه
هرکه میخواهد ترا، سامان نمیدارد نگاه دست گلچین در رهت دامان نمیدارد نگاه از هنر من تیغ جوهردار ایامم، ولی تیغ را دایم کسی عریان…
هر انگشت من از داغ جدایی
هر انگشت من از داغ جدایی همی نالد چو نی در دست نایی هر آهی کز دلم سوی فلک رفت ز ره برگشت چون تیر…
نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی
نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی قفس کجاست که دارم به خاطر، اندازی به باغ می شنوم از درای غنچه صدا ز بس…
نسیم صبحدم از موسمی نوید دهد
نسیم صبحدم از موسمی نوید دهد که سرو رعشه ز سرما به یاد بید دهد ز برگ بید که در آب ریخت باد خزان حباب…
می دو ساله به لب های یار من نرسد
می دو ساله به لب های یار من نرسد گل پیاده به گرد سوار من نرسد چها نوشته ام از بیخودی به نامه ی شوق…
من راز جهانم، بود افسانه به از من
من راز جهانم، بود افسانه به از من معموره ام و گوشه ی ویرانه به از من هرگز نتوانم که سر از خاک برآرم آن…
مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن
مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن نسبتی با مشرب پروانه گر…
مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است
مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است قبای شعله چو پیراهن کتان خنک است چو شعله سرکشی گلرخان همه گرمی ست به مشرب دل…
ما را سپرده است به ساقی حبیب ما
ما را سپرده است به ساقی حبیب ما نیکو خلیفه ای ست که دارد ادیب ما مخمور شوق را می وصل است سازگار ما خسته…
گه مستم و گاه در خمارم
گه مستم و گاه در خمارم این است تمام عمر کارم از پاره ی دل، سرشک چون گل آیینه شکسته در کنارم چندم ببرد به…
گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما
گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما همچو دریا باد باشد باعث آشوب ما کو جنونی تا همه عالم ز ما چینند گل باغبان…
کنم به جام می اوقات عمر چون جم صرف
کنم به جام می اوقات عمر چون جم صرف دماغ کو که کند کس به کار عالم صرف مرو به کعبه که می بایدت خمار…
کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد
کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد نانم ز صدف خشکتر از آب برآمد بر کشتی صد پاره ی من بس که دلش سوخت چون ابر…
فلک دایم به قصد مردم وارسته میگردد
فلک دایم به قصد مردم وارسته میگردد چو صیادی که در دنبال صید خسته میگردد درین گلشن مرا بر سادهلوحی خنده میآید که دارد مشت…
غنچه دلتنگ و لاله در خون است
غنچه دلتنگ و لاله در خون است زین چمن برگ عیش بیرون است ز آشنایان ما درین گلشن سرو موزون و بید مجنون است نوحه…
عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم
عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم گر کنند از ناله منعم، بر در شیون زنم در ره این دوستان، صد خار در پایم شکست…
صبح چون میل تماشای گلستان میکنیم
صبح چون میل تماشای گلستان میکنیم سر برون چون غنچه از چاک گریبان میکنیم حال ما آشفتگان در کار عالم عبرت است همچو گل تعبیر…
شعلهای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست
شعلهای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست چون رخش یک گل به گلزار پر طاووس نیست گاه بر گل میزنم خود را، گهی بر…
شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید
شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید موی سر بر سر من گشت چو دستار سفید عجبی نیست درین دور که خط خوبان در ته…