ما چشم به لطف جم و کاوس نداریم

ما چشم به لطف جم و کاوس نداریم بر دامن لب، گرد زمین بوس نداریم در پیش رود رایت مردانگی ما چتر از عقب خویش…

ادامه مطلب

گلستان را سرو نوخیز قدش آباد کرد

گلستان را سرو نوخیز قدش آباد کرد فتنه را شاگردی مژگان او استاد کرد بس که مرغان چمن از دام او ترسیده اند سرو را…

ادامه مطلب

گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را

گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را ز سبزی داغ دارد چهره ی او خال لیلی را به باغ ای گل نزاکت را به…

ادامه مطلب

کوی عشق است و سعادت را در اینجا کارهاست

کوی عشق است و سعادت را در اینجا کارهاست سایه ی بال هما با طره ی دستارهاست پرتو صبح جبین او شود هرجا بلند شام…

ادامه مطلب

کاروانی دگر از مصر هوس می آید

کاروانی دگر از مصر هوس می آید مژده ی یوسفی از بانگ جرس می آید طالع شهرت پروانه بلا شد در عشق ورنه بی تابی…

ادامه مطلب

فغان که موی سفیدم نمود آیینه

فغان که موی سفیدم نمود آیینه غبار غم به دل من فزود آیینه خوش آن زمان که ترحم رهی به دل ها داشت ز شیشه…

ادامه مطلب

عنان شکوه را در بزم او دست ادب پیچد

عنان شکوه را در بزم او دست ادب پیچد ز خاموشی زبانم پای در دامان لب پیچد درازی سر افسانه ی کلکم همان باقی ست…

ادامه مطلب

عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست

عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست گر بود دامن ما پاره، ولی تر خود نیست نتوانیم ز انصاف گذشت ای زاهد سبحه هرچند…

ادامه مطلب

شمع، برقع ز پی پاس تجلی دارد

شمع، برقع ز پی پاس تجلی دارد پرده ی صورت فانوس چه معنی دارد کار در عشق رسانده ست به جایی مجنون که سیه خانه…

ادامه مطلب

شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است

شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است ز فتنه آنچه به عاشق نمی کند، نگه است چو کاغذی که بر آن مد کشند…

ادامه مطلب

سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است

سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است بر گل زخم شهیدان تو طوفان شبنم است دل درون سینه ی من کعبه ی ویرانه ای ست…

ادامه مطلب

سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است

سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است خاستن از سر جان عشق ترا تعظیم است شوق دیدار به هرجا که شود حوصله سوز تیشه…

ادامه مطلب

ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد

ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد هم می و هم مژه دارد، دگری کی دارد کار جوشن ز حریر می گلگون…

ادامه مطلب

زلفت ز من حزین گریزد

زلفت ز من حزین گریزد این خوشه ز خوشه چین گریزد در دست تو گل ز شرم رویت وقت است در آستین گریزد تیر تو…

ادامه مطلب

ز من مپرس چه از روزگار می‌خواهم

ز من مپرس چه از روزگار می‌خواهم چه چیز دارد، از او وصل یار می‌خواهم ز لاله و گل این باغ، ساده‌لوح‌ترم که من طراوت…

ادامه مطلب

ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث

ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث که آب جوی رود موسم بهار عبث کنون که فصل خوشی های روزگار آمد پیاله گیر و…

ادامه مطلب

روی نیکوی ترا تندی خو در کار است

روی نیکوی ترا تندی خو در کار است در چمن ایمنی از خار سر دیوار است تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک از…

ادامه مطلب

رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند

رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند نامت نمی برم که دلم گوش می کند آیینه را وصال تو خوش روی داده است عشرت همیشه…

ادامه مطلب

دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن

دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن مباد آن که کسی را کند خراب، سخن طلسم غم که شکستی؟ اگر ز حلقهٔ گوش…

ادامه مطلب

دلم آن پر عتاب می طلبد

دلم آن پر عتاب می طلبد ترک مستی کباب می طلبد ساده لوح آنکه در ولایت حسن گرمی از آفتاب می طلبد آب خواهد ز…

ادامه مطلب

دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد

دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها شود شکسته گر آیینه،…

ادامه مطلب

درین حدیقه دل مستمند بسیار است

درین حدیقه دل مستمند بسیار است که دست کوته و شاخ بلند بسیار است هنوز از تو مرا چشم التفاتی هست وگرنه شکوه ی دشمن…

ادامه مطلب

در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون

در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون گر لب غنچه گشایی، سخن آید بیرون طرفه حالی ست که دیگر نکند رو به قفا هرکه…

ادامه مطلب

در دل تنگم شراب ناب می‌گردد گره

در دل تنگم شراب ناب می‌گردد گره در گلویم آب چون گرداب می‌گردد گره طاعتم را نیست همچون خدمتم حسن قبول از سجودم ابروی محراب…

ادامه مطلب

دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ

دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ چون صورت چین از تو نگاهی و دگر هیچ در کشتنم از بس که طلبکار بهانه ست کافی…

ادامه مطلب

خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند

خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند چو نقطه از دهن تنگ یار، حرف کشند نمی کشند خجالت ز دوستان هرگز چو تنگ…

ادامه مطلب

خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم

خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم پشت چون آینه بر سد سکندر دارم چون سبو، حیرت این خمکده ام برد از کار دست…

ادامه مطلب

خاک راهیم و غبار ما چو آب گوهر است

خاک راهیم و غبار ما چو آب گوهر است نخل مومیم و خزان ما بهار عنبر است از برای کینه ی ما آسمان پیدا شده…

ادامه مطلب

چون گلم از جامه بر تن مانده دامانی و بس

چون گلم از جامه بر تن مانده دامانی و بس همچو تصویرم ز پیراهن گریبانی و بس توشه ای در راه شوق او مرا همراه…

ادامه مطلب

چو عندلیب نه از باده ی کهن مستم

چو عندلیب نه از باده ی کهن مستم فریب نکهت گل کرده در چمن مستم نسیم کوی تو در باغ می برد هوشم خیال روی…

ادامه مطلب

چو آیینه خیالش در دلم بسیار می‌گردد

چو آیینه خیالش در دلم بسیار می‌گردد تَذَرْوی در میان سبزهٔ زنگار می‌گردد رهی می‌باشد از دل‌ها به سوی یکدگر، اما اگر آید غباری در…

ادامه مطلب

چند نالم، دل ز طبع ناله پردازم گرفت

چند نالم، دل ز طبع ناله پردازم گرفت در قفای سرمه از فریاد، آوازم گرفت همچو مرغ رشته بر پا می گذشتم زین چمن هر…

ادامه مطلب

چشم پرافسون او سحرآفرینی می‌کند

چشم پرافسون او سحرآفرینی می‌کند تیر مژگانش ز شوخی دل‌نشینی می‌کند آخر حسن است و کار او به زلف افتاده است داده خرمن را به…

ادامه مطلب

‎تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را

‎تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را به زهر چشم، عتاب تو کشته آتش را ز باد، آتش اگرچه همیشه زنده شود نسیم…

ادامه مطلب

تجلی بر نمی تابی، ز بی تابی چه سود اینجا

تجلی بر نمی تابی، ز بی تابی چه سود اینجا که موسی هم تمنا کرد و خود را آزمود اینجا درین مجلس چه طرفی کس…

ادامه مطلب

پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت

پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت آخر از خاک مرا آن گل رعنا برداشت در رهش هیچ کس از خاک مرا برنگرفت…

ادامه مطلب

بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد

بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد مو به مویم ز جنون سلسله تابی دارد برنیاید ز فلک در طلبت کام جهان همچو…

ادامه مطلب

به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است

به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است کتاب همچو گل از فال ما پریشان است به خط رسانده بسی عشق ما نکویان را بیاض…

ادامه مطلب

به عشق، کار جز از دست من نمی آید

به عشق، کار جز از دست من نمی آید بیار تیشه که از کوهکن نمی آید فغان که هرکه قدم در حریم عشق نهاد چو…

ادامه مطلب

به جامم بادهٔ ناب است و خون دل هوس دارم

به جامم بادهٔ ناب است و خون دل هوس دارم نمی‌خواهم گل از کس، تا به داغی دسترس دارم درای محمل نازم، به حسن صوت…

ادامه مطلب

بس است، این همه زاهد مکن ادای خنک

بس است، این همه زاهد مکن ادای خنک چو صبح چند به دوش افکنی ردای خنک ز خاک پای صبوری به عشق آن دیدم که…

ادامه مطلب

بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند

بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند آتش را از شراب نساب روغن ریختند کی بود در سوختن سبقت به من خاشاک را؟ رنگ…

ادامه مطلب

آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست

آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست جز من کسی حریف تو ای کج کلاه نیست ای پادشاه حسن، به جنگ شکستگان تنها بیا،…

ادامه مطلب

ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها

ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها خفته در راه تو از عجز ای…

ادامه مطلب

ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید

ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید ماه نو را ز رهت گرد بر ابروی سفید سنبلی تاب به شاخ گل نسرین زده است:…

ادامه مطلب

انجمن شد ز یار آبادان

انجمن شد ز یار آبادان هست باغ از بهار آبادان شهر از جلوه اش خراب، ولی کوچه ی انتظار آبادان کرد سیرم ز نعمت دیدار…

ادامه مطلب

الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را

الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را به ما جنس دگر از…

ادامه مطلب

از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است

از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن ای مور،…

ادامه مطلب

از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد

از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد چشم بر هم نهد از سرمه فروشان گذرد اجل آید به سرم هردم و نومید رود چون…

ادامه مطلب