شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت

شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم…

ادامه مطلب

سرو شد باز با صبا رقاص

سرو شد باز با صبا رقاص برگ گل گشت در هوا رقاص سیل نالان و کف زنان از شوق کوه چون سنگ آسیا رقاص شده…

ادامه مطلب

سحر زان شمع باشد تاب خورده

سحر زان شمع باشد تاب خورده که او شب باده در مهتاب خورده دلم بی نغمه ذوق از می ندارد گل ما آب از دولاب…

ادامه مطلب

زین پس سر مینای می ناب سلامت!

زین پس سر مینای می ناب سلامت! تا چند توان گفت که نواب سلامت! اندیشه فرو رفت به دریای خم می مشکل که برآرد سر…

ادامه مطلب

زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد

زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد ساغری هر دم به طاق ابروی محراب زد آنکه از عقل است جایش بر سر مسند،…

ادامه مطلب

ز عشقم به هر محفل افسانه ای ست

ز عشقم به هر محفل افسانه ای ست ز اشکم به هر گوشه ویرانه ای ست ز شمعی چمن را صبا مژده داد که هر…

ادامه مطلب

ز بی‌پروایی چشمت دل آزرده‌ای دارم

ز بی‌پروایی چشمت دل آزرده‌ای دارم لبت هرگز نمی‌گوید نمک‌پرورده‌ای دارم دماغ من پر است از بوی آن گل، کس چه می‌داند که در ویرانهٔ…

ادامه مطلب

ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست

ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست سبزه در رهگذرم رشته ی صیاد شده ست در ره مرغ دلم آنکه نهد دام فریب…

ادامه مطلب

دو روز عمر که خواه و نخواه می گذرد

دو روز عمر که خواه و نخواه می گذرد چنان که می بری آن را به راه، می گذرد هزار تفرقه از گریه در دل…

ادامه مطلب

دلم بی طره ای آشفته حال است

دلم بی طره ای آشفته حال است جدا از ماه خویشم، چند سال است ز خامه راز ما نتوان شنیدن زبان ترجمان شوق، لال است…

ادامه مطلب

دل من ناله ز شوق تو پر آشوب کند

دل من ناله ز شوق تو پر آشوب کند غنچه ی ما چو جرس زمزمه را خوب کند گر زند شعله دم از پرتو او،…

ادامه مطلب

دل از هوای صحبت جانانه پر شده ست

دل از هوای صحبت جانانه پر شده ست یک کس درون نیامده و خانه پر شده ست هر کس برای خود سر زلفی گرفته است…

ادامه مطلب

در کوی عشق نیست ز اهل وفا کسی

در کوی عشق نیست ز اهل وفا کسی هرگز نمی شود به کسی آشنا کسی دنبال آن که دست به وصلش نمی رسد تا کی…

ادامه مطلب

در ره آوارگی بختم فکند از دشمنی

در ره آوارگی بختم فکند از دشمنی در بیابانی که کار خضر باشد رهزنی از لباس مطربی کز بزم ما بیرون رود سرمه می ریزد…

ادامه مطلب

در بیابان هرکه یاد آن خم کاکل کند

در بیابان هرکه یاد آن خم کاکل کند جلوه چون آب روان در سایهٔ سنبل کند هرکه را افتد هوای آن لب میگون به سر…

ادامه مطلب

خون دلم چو لاله، آرایش ایاغ است

خون دلم چو لاله، آرایش ایاغ است بوی گل جنونم، مشاطه ی دماغ است خسرو خبر ندارد از درد عشق شیرین معلوم می توان کرد…

ادامه مطلب

خوش آن دمی که لبم گردد آشنای قدح

خوش آن دمی که لبم گردد آشنای قدح به پای خم سر خود را نهم به جای قدح بنوش می که سری در جهان نمی…

ادامه مطلب

خراب لعل لبت کی شراب می‌گیرد

خراب لعل لبت کی شراب می‌گیرد که چشم را نمک او چو خواب می‌گیرد خروش سیل سرشک مرا علاجی نیست ز سنگ سرمه کی آواز…

ادامه مطلب

حریر شعله ی ما را در آب می بافند

حریر شعله ی ما را در آب می بافند کتان ما به شب ماهتاب می بافند نصیحت دل ما می کنند مردم، بین که دام…

ادامه مطلب

چو مجنون بر زبانم حرف او افسانهٔ لیلی‌ست

چو مجنون بر زبانم حرف او افسانهٔ لیلی‌ست کسی کو آشنای او بود، بیگانهٔ لیلی‌ست عجب دارم که مجنون، تر کند لب از می کوثر…

ادامه مطلب

چو در غمخانهٔ ما آید آن دلبر نمی‌ماند

چو در غمخانهٔ ما آید آن دلبر نمی‌ماند اگر ماند شبی ماند، شب دیگر نمی‌ماند هوای گلخن از گلشن موافق‌تر بود ما را که آتش…

ادامه مطلب

چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد

چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح…

ادامه مطلب

چشمت ز ناز بسته به نظاره راه را

چشمت ز ناز بسته به نظاره راه را زنجیر کرده است ز مژگان نگاه را کرد از حجاب حسن تو یوسف ز بس عرق از…

ادامه مطلب

جان فراوان است اگر جانانه‌ای پیدا شود

جان فراوان است اگر جانانه‌ای پیدا شود خانه بسیار است اگر هم‌خانه‌ای پیدا شود در طواف کعبه و مسجد نشد پیدا، مگر آنکه می‌جوییم در…

ادامه مطلب

ترک من کز بزم می گلرنگ می‌آید برون

ترک من کز بزم می گلرنگ می‌آید برون همچو شمشیر از برای جنگ می‌آید برون رسم خونریزی به دست و تیغ او زیبنده است این…

ادامه مطلب

پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است

پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است همچو شمعم شعله‌ای بر استخوان پیچیده است گر نمی خواهد کند گل آتش خس پوش ما باز این…

ادامه مطلب

بیا که چتر سعادت ز برگ تاک کنیم

بیا که چتر سعادت ز برگ تاک کنیم چو صبح، جیب فلک را ز غصه چاک کنیم بیار باده که در دل اگر غباری هست…

ادامه مطلب

بهار آمد و سر تا به سر جهان سبز است

بهار آمد و سر تا به سر جهان سبز است ز فیض ابر، زمین تا به آسمان سبز است ز خانه بهر چه بیرون رود،…

ادامه مطلب

به کوی عشق، دل دادخواه می خواهند

به کوی عشق، دل دادخواه می خواهند چو آفتاب، سر بی کلاه می خواهند به چشمه خضر سراغم دهد، نمی داند که تشنگان ذقن، آب…

ادامه مطلب

به خاک هند مرا تاب زیستن ز کجاست

به خاک هند مرا تاب زیستن ز کجاست که چون حباب مرا زندگی به آب و هواست چنان مدار معاشم ز پهلوی خویش است که…

ادامه مطلب

بگذر ز عقل و فیض محبت نگاه کن

بگذر ز عقل و فیض محبت نگاه کن بردار شمع را و تماشای ماه کن نزدیک این خرابه شدن از برای چیست از دور چون…

ادامه مطلب

بر رخت راه نگاه از گلستان بیرون رود

بر رخت راه نگاه از گلستان بیرون رود شانه در زلف تو از موی میان بیرون رود می روی از باغ و گل ها را…

ادامه مطلب

با لطف ساعدت ید بیضا نمی‌رسد

با لطف ساعدت ید بیضا نمی‌رسد پیش لبت سخن به مسیحا نمی‌رسد پای برهنه، گرم سراغم که شعله را از خار زحمتی به کف پا…

ادامه مطلب

ای کشیده می از قرابهٔ صبح

ای کشیده می از قرابهٔ صبح خفته بر مخمل دوخوابهٔ صبح در هوای تو چاک‌ها دارد جامهٔ شیر در قرابهٔ صبح چین زلف تو حلقه‌ای…

ادامه مطلب

ای خطت سرمایه ی عنبرفروشان بهار

ای خطت سرمایه ی عنبرفروشان بهار همچو سایه فرش راهت سبزپوشان بهار غارتی از حسن او آمد گلستان را که نیست برگ سبزی در بساط…

ادامه مطلب

آنکه در پیری می عشرت به ساغر می‌کند

آنکه در پیری می عشرت به ساغر می‌کند در کنار بام، مستی چون کبوتر می‌کند گفتگوی مردم دیوانه دارد تازگی تا سخن سر می‌کند، صد…

ادامه مطلب

آمد بهار و باغ شکفت از سرور ابر

آمد بهار و باغ شکفت از سرور ابر جیب هواست نافه ی مشک از بخور ابر از بس که آب و تاب ز فیض هوا…

ادامه مطلب

از مشک چین مگو، که در آن زلف چین پر است

از مشک چین مگو، که در آن زلف چین پر است برچین بساط سرمه که چشمش ازین پر است کردم اشاره ای به تو، عمری…

ادامه مطلب

از دل گله ی ما ره اظهار نداند

از دل گله ی ما ره اظهار نداند عاشق بود آن طفل که گفتار نداند تعلیم ازان گیر که گفتار نداند شاگرد کسی باش که…

ادامه مطلب

آتش گل را اگر باشد شراری، خال اوست

آتش گل را اگر باشد شراری، خال اوست گر چراغ آیینه ای دارد، گل تمثال اوست سرو را این جلوه و سامان رعنایی کجاست طوق…

ادامه مطلب

یک شب از بخت زبون شمعی نشد هم‌دوش ما

یک شب از بخت زبون شمعی نشد هم‌دوش ما برنخیزد صبح جز خمیازه از آغوش ما در محبت تا حدیث پندگویان نشنود مغز سر چون…

ادامه مطلب

هنوزم از هوس عشق، خارخاری هست

هنوزم از هوس عشق، خارخاری هست به سینه ام ز دل تنگ، غنچه واری هست جهان همیشه مرا رهگذار معشوق است ز بس که در…

ادامه مطلب

هرکه شوق طایر وصل تو صیادش کند

هرکه شوق طایر وصل تو صیادش کند غیر عنقا هرچه در دام آید، آزادش کند غیر تیشه حربه ای خسرو نمی گیرد به دست اندکی…

ادامه مطلب

هر سنگ ریزه، طور تجلی نمی شود

هر سنگ ریزه، طور تجلی نمی شود هر عنکبوت، ناقه ی لیلی نمی شود ایمن بود ز هر خللی جوهر سخن مضمون تازه، کهنه چون…

ادامه مطلب

نه همین تنها مرا چون شمع، آتش قوت کرد

نه همین تنها مرا چون شمع، آتش قوت کرد داد تا آبی جهان، خون در دل یاقوت کرد عمر از بس تلخ شد بر اهل…

ادامه مطلب

نشد درست به هندوستان شکستهٔ ما

نشد درست به هندوستان شکستهٔ ما نماز بود در او، کار دست بستهٔ ما جدا شدیم ز هم‌صحبتان، خوش آن روزی که بود دستهٔ گل…

ادامه مطلب

میخانه ی ما چون طرب آباد بهار است

میخانه ی ما چون طرب آباد بهار است از برگ گلش خشت چو بنیاد بهار است گل کرد جنونم ز رگ و ریشه به صد…

ادامه مطلب

منم که غیر سفر نیست پیشه ی دگرم

منم که غیر سفر نیست پیشه ی دگرم همیشه خضر به آوارگی ست راهبرم ز مهد، نقل مکان کرده ام به خانه ی زین زمانه…

ادامه مطلب

مقیم کوی عشق از قید هر تکلیف آزاد است

مقیم کوی عشق از قید هر تکلیف آزاد است به دست طفل، فرمان سلیمان کاغذ باد است به دولت چون غلامان اهل صورت این لقب…

ادامه مطلب

مرا کی از سبوی می گزیر است

مرا کی از سبوی می گزیر است که در روز خمارم دستگیر است به نامه چون نویسم راز دل را حدیثم شعله و کاغذ حریر…

ادامه مطلب