غزلیات سلیم تهرانی
یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد
یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد عشق او آیینه ام را روشناس آه کرد تا به ساعد سوده گشت از بس به دل…
همچو شمعم آتش از مژگان به دامن میچکد
همچو شمعم آتش از مژگان به دامن میچکد اشک در ویرانهام از چشمم روزن میچکد خویش را کشتم ز شوق دلخراشی عاقبت خون من از…
هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش
هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش بی نیاز از نمد است آینه ی تجریدش در وجودم ز تمنای گلی افتاده ست خارخاری که به…
نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان
نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست…
نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را
نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را ز چشم برق همچون داغ اندازد سیاهی را جهان از میپرستی چون خرابم میتواند کرد؟ چه نقصان است…
نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست
نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست همچو مخمل خواب ما را طالع تعبیر نیست روی دل هرگز نمی بیند ز ما آشفتگان همچو داغ…
می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست
می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید به سر…
من این دردی که دارم چارهاش آن سیمتن باشد
من این دردی که دارم چارهاش آن سیمتن باشد علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد چو هندو از برای سوختن عشاق میمیرند ره دوزخ…
مژگان من وظیفهٔ خوناب میخورد
مژگان من وظیفهٔ خوناب میخورد غواض نان ز سفرهٔ گرداب میخورد داغم ز دست لاله که در موسم بهار دارد شراب در قدح و آب…
محبت از دل ما شُسته نقش کینهخواهی را
محبت از دل ما شُسته نقش کینهخواهی را زیارت میکند چون کعبه برق ما سیاهی را ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن که…
لبت چون غنچه دلتنگی ندارد
لبت چون غنچه دلتنگی ندارد چو گل روی تو یکرنگی ندارد به اهل کفر و ایمان سینه صافم چو آب، آیینه ام زنگی ندارد برای…
گل نشاط به بزم شراب پامال است
گل نشاط به بزم شراب پامال است پیاله در کف مستان چراغ اقبال است به اشک چشم اسیران کجا نگاه کند چو موج در ره…
گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است
گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان…
کند به راه تو پامال، آسمان ما را
کند به راه تو پامال، آسمان ما را حباب آبله ی پاست موج دریا را هوای کعبه ی کوی تو مضطرب دارد چو خیل مور…
کار من خراب ندانم کجا رسد
کار من خراب ندانم کجا رسد موجی اگر به کلبه ام از بوریا رسد دور فلک به کام حریفان دیگر است نوبت به ما عجب…
فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست
فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست هزار قافله رفت و نشان پایی نیست ز کجروی نبرد هیچ کس به مقصد راه که…
عشق را در قید دارد پیکر رنجور ما
عشق را در قید دارد پیکر رنجور ما گشت زنجیر سلیمان، نقش پای مور ما پوست تخت فقر ما را مسند آزادگی ست پادشاه وقت…
صورت پذیر نیست ز ما کار زندگی
صورت پذیر نیست ز ما کار زندگی باشیم چند صورت دیوار زندگی؟ آب آرمیده می رود، اما به رفتن است غافل مشو ز جلوه ی…
شورش مغز جنون نالهٔ مستانهٔ ماست
شورش مغز جنون نالهٔ مستانهٔ ماست شانهٔ طرهٔ آشفتگی افسانهٔ ماست بال و پر نیست که خود را برساند جایی گریهٔ شمع به نومیدی پروانهٔ…
شد موی خضر در طلبت جابه جا سفید
شد موی خضر در طلبت جابه جا سفید ما را ز موی سر شده تا خار پا سفید سر رفته است و از سر کویش…
شب ز مستی شور در بزم شراب انداختیم
شب ز مستی شور در بزم شراب انداختیم باده نوشان گل در آب و ما کتاب انداختیم گفتگوی خط و رخساری دگر در خاطر است…
سر تا به پا چو شمع همه اشک و آه باش
سر تا به پا چو شمع همه اشک و آه باش در راه عشق پا چو نهی، سر به راه باش آسودگی ز گلشن فقر…
ساقی چه دهی پند من این بزم شراب است
ساقی چه دهی پند من این بزم شراب است از گریه مرا منع مکن، عالم آب است از عشق تو آسان نتوان جست، که دارد…
زلف تو رنگ و بوی ز عنبر گرفته است
زلف تو رنگ و بوی ز عنبر گرفته است لعل لب تو شیر ز شکر گرفته است با ما چنان که بود دلت، نیست این…
ز مژگان آب چشمم می زند جوش
ز مژگان آب چشمم می زند جوش که دریا را نشاید کرد خس پوش درین دریا بود از سیلی موج چو نیلوفر صدف نیلی بناگوش…
ز دست ساقی، تا کی پیاله نوشیدن؟
ز دست ساقی، تا کی پیاله نوشیدن؟ خوش است گل ز گلستان به دست خود چیدن لطیفه ی ست که در کار ناصحان از ماست…
رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند
رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند نام یوسف چون بری، رنگ زلیخا بشکند پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاسه…
رسید موسم پیری و وقت عجز و نیاز است
رسید موسم پیری و وقت عجز و نیاز است چو شمع صبح، وجودم تمام سوز و گداز است سرم گرفته به دل الفت از خمیدن…
دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست
دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست ولی نمانده به یادش که در کجا دیده ست به چشم من چه عجب گر ز ناز ننشیند…
دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود
دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود چون گلم چاک گریبان ز هم آغوشان بود یاد میخانه که آنجا به گدایی دایم همچو…
دل بیلبت شکفته به ساغر نمیشود
دل بیلبت شکفته به ساغر نمیشود کاریست این که بیتو میسر نمیشود ما عاجزان به عشق تو پیوند چون کنیم؟ دندان مور، قبضهٔ خنجر نمیشود…
در وادی محبت، چون خضر راهبر باش
در وادی محبت، چون خضر راهبر باش با رهروان دریا، چون موج همسفر باش انگشت دایه در کام زهر غمم کشیده ست در دست من…
در عشق، دل چه ناله ی مستانه می کشد
در عشق، دل چه ناله ی مستانه می کشد در آتش است لاله و پیمانه می کشد گر آشنای ما نشود، جای شکوه نیست میلش…
در چمن شمشاد من گر شانه بر کاکل زند
در چمن شمشاد من گر شانه بر کاکل زند باد از هر سو که آید طعنه بر سنبل زند مهربانی های گل را بین که…
دارم دلی که پای ز هر گلشنی کشید
دارم دلی که پای ز هر گلشنی کشید هر کس گلابی از گل و او دامنی کشید از داغ های سینه، فغان شکستگان هردم چو…
خوش آن نسیم کزان زلف مشکسود آید
خوش آن نسیم کزان زلف مشکسود آید به حال خویش دلم آنچنان که بود آید به باغ بی تو ز آهم همیشه گلچین را چو…
خضر از لب تشنگان روی آتشناک اوست
خضر از لب تشنگان روی آتشناک اوست یوسف از خیل اسیران گریبان چاک اوست گر سری دارم به زلف خوبرویان دور نیست کز پریشان خاطری…
خبر بگیر ز احوال خضر در کویش
خبر بگیر ز احوال خضر در کویش که آب تیغ رسیده ست تا به زانویش حدیث معجز عیسی که راز پنهان است مباد گل کند…
چون گل ز پاره ی دلم اسباب داده اند
چون گل ز پاره ی دلم اسباب داده اند چون لاله ز آتش جگرم آب داده اند خواهد بهانه از پی خون ریختن، مگر تیغ…
چو غنچه نیست نهان از کسی دفینهٔ ما
چو غنچه نیست نهان از کسی دفینهٔ ما کف گشاده بود همچو گل خزینهٔ ما به هرکجا که به سنگی رسید، همچون موج بغل گشاده…
چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب
چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب که از خدا نتوان کرد بی جواب طلب خبر ز خضر نداری و زندگانی او بمیر تشنه، مکن…
چنین کز من بود نخل سخن سبز
چنین کز من بود نخل سخن سبز چه سان طوطی شود در پیش من سبز ز وصف خط نوخیز تو گردد زبان چون مغز پسته…
چشم تو ز بیماری خود بر سر ناز است
چشم تو ز بیماری خود بر سر ناز است مژگان تو همچون شب بیمار دراز است راهی چو سوی کعبهٔ دل نیست، چه حاصل کز…
تیغ ما آلوده ی خون کسی از کین نشد
تیغ ما آلوده ی خون کسی از کین نشد فتح شد روی زمین و توسن ما زین نشد انجمن خندد ز بس بر گریه ی…
پیش رویش مژه را قدرت جنبیدن نیست
پیش رویش مژه را قدرت جنبیدن نیست دیده داریم، ولی حوصله ی دیدن نیست هر که زین باغ گذشته ست ادا می فهمد بر میان…
بیخودی از گل روی تو کند بلبل صبح
بیخودی از گل روی تو کند بلبل صبح گل شب بو شود از نکهت زلفت گل صبح چمن حسن تو از آب لطافت سبز است…
بی توام ذوق کی از بستر راحت باشد
بی توام ذوق کی از بستر راحت باشد شام چون شمع مرا صبح قیامت باشد دل که بی شور جنون است درو ذوقی نیست در…
به من ز یاد رخ اوست گلستان محتاج
به من ز یاد رخ اوست گلستان محتاج چو گل فروش نیم من به باغبان محتاج گر آبرو بفروشی به دشمنان، صد بار نکوتر است…
به صحرا آن کمانابرو پی نخجیر میآید
به صحرا آن کمانابرو پی نخجیر میآید غزالان مژده! آن آهوی آهوگیر میآید چو سوی صیدگاه آید، ز ذوق او غزالان را صدای خندهٔ زخم…
به بیپروایی ما غافلان، تقدیر میخندد
به بیپروایی ما غافلان، تقدیر میخندد چو شیری کز کمین بر شوخی نخجیر میخندد جوانان ناتوانیهای پیران را چه میدانند کمان دارد ز سستی پیچ…