ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی

ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی مرا صبح وصال او، نمی‌گردد شبی روزی نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما که با…

ادامه مطلب

دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمی‌باشد

دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمی‌باشد خود این مشکل که زلفت را سر و پایی نمی‌باشد دلی ارم سیه بر رخ نهاده داغ…

ادامه مطلب

درد سری می‌دهد، عقل مشوش دماغ

درد سری می‌دهد، عقل مشوش دماغ کو ز قدح یک فروغ، وز همه عالم فراغ ای دم مشکین صبح، شمع سحر برفروز تا بنشاند دمی،…

ادامه مطلب

خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند

خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند دلم ز شمع جمال تو تاب می‌بیند کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید برون از آن…

ادامه مطلب

حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم

حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم من نی نیم که هر دم، از دست دوست نالم گر خون دل خورندم، چون جام…

ادامه مطلب

چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب

چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب چشم مست تو که بر هر طرفی، می‌افتد بر من افتاد،…

ادامه مطلب

جان قتیل توست، بردارش مکن

جان قتیل توست، بردارش مکن چون عزیزش کرده‌ای، خوارش مکن چشم مستت را ز خواب خوش ممال فتنه بر خوابست، بیدارش مکن زلف را یکبارگی…

ادامه مطلب

تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم

تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم هر…

ادامه مطلب

بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست

بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست صبرست، دوای من و دردا، که مرا نیست از هیچ طرف راه ندارم، که ز زلفت بر…

ادامه مطلب

به آستین ملالم مران، که من به ارادت

به آستین ملالم مران، که من به ارادت نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت به خستگان غمت، در…

ادامه مطلب

باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی

باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی خون من ریختی و جان مرا پروردی شرط کردی که دل سوختگان را نبرم دل من بردی و…

ادامه مطلب

ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا!

ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا! بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟ رانده‌اند ازل، بر ما بناکامی، قلم نیستم، کام…

ادامه مطلب

آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش

آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش او مرا بگذاشت، من نگذارمش دل بدو دادم ز من رنجید و رفت می‌دهم جان تا مگر باز آرمش آنکه…

ادامه مطلب

از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم

از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم تشنه و مرده ز سرچشمه حیوان رفتیم ما چو یعقوب به مصر، از پی دیدار…

ادامه مطلب

یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد

یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد هر وعده که آنم به جفا داد، وفا کرد مهر تو بر آیینه دل پرتوی انداخت…

ادامه مطلب

هر شب این اندیشه در بر غنچه را دل خون کند

هر شب این اندیشه در بر غنچه را دل خون کند کز دل آخر چون جمالت روی گل بیرون کند تا ببندد خواب نرگس تا…

ادامه مطلب

نمی‌دانم که نی چون من چرا بسیار می‌نالد؟

نمی‌دانم که نی چون من چرا بسیار می‌نالد؟ دمادم می‌زند یارش، ز دست یار می‌نالد نشسته بر ره با دست و بادش می‌زند هر دم…

ادامه مطلب

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام گاهی ز دل بود گله، گاهی ز دیده‌ام من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده‌ام…

ادامه مطلب

مسکین دل من گم شد و کردم طلب وی

مسکین دل من گم شد و کردم طلب وی بردم به کمانخانه ابروی تواش پی خامند کسانی که به داغت نرسیدند من سوخته آن که…

ادامه مطلب

ماییم به پای تو در افکنده سر خویش

ماییم به پای تو در افکنده سر خویش وز غایت تقصیر سرانداخته در پیش انداخت مرا چشم کماندار تو چون تیر زان پس که برآورد…

ادامه مطلب

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود گفتم که بسی خط خطا بر تو کشیدند…

ادامه مطلب

کار دنیا نیست چندان کار و باری، گو مباش

کار دنیا نیست چندان کار و باری، گو مباش اختیاری کو ندارد اختیاری، گو مباش کار و بار روز بازار جهان هیچ است، هیچ کار…

ادامه مطلب

صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟

صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟ سخن درون عاشق، به زبان کجا برآید؟ چو قلم بدست گیرم که حکایتت نویسم سخنم رسد به پایان…

ادامه مطلب

سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت

سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت پایم ز دست رفت و نیامد رهم،…

ادامه مطلب

ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب

ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب ز تاب هجر تو دارد، شرار دوزخ، تاب بر حسن و عارض و قد تو برده‌اند، پناه…

ادامه مطلب

دلا من قدر وصل او ندانستم تو می‌دانی

دلا من قدر وصل او ندانستم تو می‌دانی کنون دانستم و سودی نمی‌دارد پشیمانی شب وصل تو شد روزی و قدرش من ندانستم به دشواری…

ادامه مطلب

درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست

درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست در دل می‌زند و جز تو، کسی در دل نیست این محال است که رویت به…

ادامه مطلب

خیال خود همه باید، ز سر به در کردن

خیال خود همه باید، ز سر به در کردن دگر به عالم سودای او گذر کردن زمان زمان به جهانی رسیدن عشقش وزان جهان به…

ادامه مطلب

خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن

خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن به پیشانی و روی سخت خاک پایت آزردن چو مجمر گر برآرم زین درون آتشین دودی…

ادامه مطلب

چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد

چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد زلفت به تاب جان مرا تاب می‌برد من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق چندان همی بود که…

ادامه مطلب

جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند

جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند عمرم از در راند و عمری بر زبان نامم نماند لطف کرد امروز…

ادامه مطلب

تحریر شرح شوقت، طومار، بر نتابد

تحریر شرح شوقت، طومار، بر نتابد تقریر وصف حالم، گفتار، بر نتابد من بارها کشیدم، بار فراق، بر دل ترسم که دل ضعیف است، این…

ادامه مطلب

بیخ عشق تو نشاندند بتا! در دل من

بیخ عشق تو نشاندند بتا! در دل من غم مهر تو فشاندند، در آب و گل من تیر مژگان تو از جوشن جان می‌گذرد بر…

ادامه مطلب

بگو ای ماه تا ساقی ز می مجلس بیاراید

بگو ای ماه تا ساقی ز می مجلس بیاراید که خورشید جهان‌آرا به دولتخانه می‌آید به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی به…

ادامه مطلب

باز آمد ای بخت همایون به سعادت

باز آمد ای بخت همایون به سعادت چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند چون است…

ادامه مطلب

ای غبار خاک پایت توتیای چشم من

ای غبار خاک پایت توتیای چشم من کمترین گردی ز کویت خونبهای چشم من چشم من جز دیدن رویت ندارد هیچ رای راستی را روشن…

ادامه مطلب

اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند

اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند رخت تن را به سراپرده جان ره ندهند سخن پیر مغان است که در دیر کسی که…

ادامه مطلب