غزلیات سلمان ساوجی
ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود
ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود سروی ار سرو سهی را عنبرین گیسو بود ما که هر روزی به ماه طلعتت گیریم…
گرز خورشید جمالت ذرهای پیدا شود
گرز خورشید جمالت ذرهای پیدا شود هر دو عالم در هوایش، ذرهسان دروا شود شمع دیدارش اگر از نور تجلی پرتوی افکند بر کوه، چون…
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است زما مپرس، که حال درون دل، چون است به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی…
شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است
شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است به خفتگان، خبری میدهد، خروش خروس ز هاتف دگرست،…
سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود
سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود برود این سر سودایی و سودا نرود پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست که اگر کوه ببیند…
ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا
ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا سپاه عشق، درون و برون گرفت مرا گرفت دامن من اشک و بر درش بنشاند کجا…
دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی
دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی قدم مردانه نه کانجا به گردی میرود مردی خبر داری که درد او برآوردست گرد از من…
در سرم زلف تو، سودا انداخت
در سرم زلف تو، سودا انداخت کار من زلف تو در پا انداخت ماند یک قطره خون، از دل ما دیده، آن نیز به دریا…
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است به تیر غمزه، مرا صید کرد و میدانم که…
حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند
حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند ور نیز گوید میکنم، هرگز کسی باور کند شیخش هوس دارد که او، کمتر کند…
چشم مخمور تو مستان را به هم بر میزند
چشم مخمور تو مستان را به هم بر میزند شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در میزند دل همی نالد چو چنگ عشق تیز آهنگ…
جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد
جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت باز آی که…
تا سودا شب نقاب صبح صادق کردهای
تا سودا شب نقاب صبح صادق کردهای روز را در دامن مشکین شب پروردهای ای بسا شبها که با مهرت به روز آوردهام تا تو…
بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است
بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است مرا که چشم تو بخت است…
بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد
بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد حاش لله که مرا از تو شکایت باشد! جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب وقت…
باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد
باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه خاک مرا هوایت،…
ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا!
ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا! ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا! چون مراد دل و جانم،…
آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟
آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟ در معرض خورشید، کی نور سها پیدا بود؟ رندیست کار بیدلان، تقوی شعار زاهدان…
از چشم من خیال قدش کی برون رود؟
از چشم من خیال قدش کی برون رود؟ سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟ بنشست در درونم و غیر از خیال یار…
وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید
وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید جان میدهم درین پی باشد مگر برآید در کار بینوایان، گر یک نظر گماری کار من و…
هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟
هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟ هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟ مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد هر جای که…
نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را
نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را ای لعبت ساقی! بیار، آن جام خم پرداز را چون تلخ و شوری میچشم،…
میکشم دردی که درمانیش، نیست
میکشم دردی که درمانیش، نیست میروم راهی که پایانیش نیست هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست بندگان دارد…
مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست
مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست دین من این است و بس، کیست که در دین ماست خاک ره مصطبه، ز آب…
ما روی دل به خانه خمار کردهایم
ما روی دل به خانه خمار کردهایم محراب جان ز ابروی دلدار کردهایم از بهر یک پیاله دردی، هزار بار خود را گرو به خانه…
گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی
گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی من از عشق تو میمیرم، بگو کاخر چه تدبیرم؟…
غمزه سرمست ساقی، بیشراب
غمزه سرمست ساقی، بیشراب کرد هشیاران مجلس را خراب دوستان را خواب میآید ولی خوش نمیآید مرا بیدوست، خواب تنگ شد بی پستهات، بر ما…
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست تطاول سر زلف تو و شبان دراز چه…
سحرگه بلبلی آواز میکرد
سحرگه بلبلی آواز میکرد همی نالید و با گل راز میکرد نیاز خویش با معشوقه میگفت نیازش میشنید و ناز میکرد به هر آهی که…
روی تو آب چشمه خورشید میبرد
روی تو آب چشمه خورشید میبرد لعلت به خنده پرده یاقوت میدرد گر بنگرد عروس جمالت در آینه خودبین شود هر آینه، آن به که…
دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد
دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد خاطر از رهگذرت، بهره غباری دارد دیده در خلوت وصل تو ندارد، راهی کار، کار دل تنگ…
در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس
در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس حال شکستگان کمند بلا بپرس وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را ما را که کشتهای…
خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین
خوش آمدی، ز کجا میروی؟ بیا بنشین بیا که میکنمت بر دو دیده جا بنشین همین که روی تو دیدیم، باز شد دردل چه حاجت…
چون تحمل میکند تن صحبت پیراهنش
چون تحمل میکند تن صحبت پیراهنش چون کند افتاده است آن این زمان در گردنش؟ دست در گردن که یار کرد با او یا که…
چشم مستت گرچه با ما ترک تازی میکند
چشم مستت گرچه با ما ترک تازی میکند لعل جانبخش تو هر دم دلنوازی میکند تا دلم آورد بر محراب ابرویت نماز جامه جان را…
جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد
جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد از سر راه عدم رقص کنان باز آمد ای دل رفته ز پیش من و آزرده…
تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است
تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من مردم بیچاره…
بویی از خاک رهت، همره باد سحری است
بویی از خاک رهت، همره باد سحری است رنگی از حسن رخت، مایه گلبرگ طری، است دم ز زلف تو زنم، زان دم من مشکین…
بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است
بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است دام زلف سیه و سبحه صد دانه، یکی است هر زمان جلوه حسن، ار چه ز…
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد بی بوی خوشت بر دل من…
ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس
ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس جان ما آنست، حال جان ما آنجا بپرس اندک اندک پیش رو، وآن جان بیمار مرا زیر…
آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟
آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟ یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟ با تو داردم زازل سابقه عشق ولی…
امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است
امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است پروانه چون مجال برون شد ز کوی دوست یابد…
از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت
از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت مست و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت جان سپر کردم به پیشش، پیش از…
هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو
هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو از همه سوی میدهد، بوی حبیب لاجرم میروم از…
هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر میکند
هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر میکند سوزش اندر هر سری سودای دیگر میکند با کمال خویشتن بینی، نمیدانم چرا؟ هر زمان آیینه…
نگارینا به صحرا رو، که بستان حله میپوشد
نگارینا به صحرا رو، که بستان حله میپوشد به شادی ارغوان با گل شراب لعل مینوشد به گل بلبل همی گوید که نرگس میکند شوخی…
من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟
من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟ دست من گیر خدا را، که ز پا افتادم به کمند سر زلف تو گرفتار شدم تا چه…
مستور در ایام تو معذور نباشد
مستور در ایام تو معذور نباشد هر چند که این ممکن و مقدور نباشد ماقوت رفتار نداریم، اگر یار نزدیکتر آید، قدمی دور نباشد مست…
ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد
ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد کی شبروان کویت آرند ره به سویت عکسی ز شمع رویت،…