غزلیات سلمان ساوجی
اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را
اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را به گل رضوان بر انداید، در فردوس اعلی را وگر سرور سر افرازت، زجنت، سایه بردارد…
یار ما رندست و با او یار میباید شدن
یار ما رندست و با او یار میباید شدن غمزهاش مست است هان، هوشیار میباید شدن تا ز لعل آتشین بر ما فشاند جرعهای سالها…
هر که چون سروم، گل اندامی نداشت
هر که چون سروم، گل اندامی نداشت در جهان، از عیش خوش کامی نداشت هر که در راهش، نشان را گم نکرد در میان عاشقان،…
نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است
نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است گفتهای، باد صبا با تو بگوید، خبرم این خبر پیش…
من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن
من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن که میگویند بشکن عهد و بیشرمیست بشکستن حدیث دوستان در است و نتوانم شکستن در ولیکن عهد بتوانم…
مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است
مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است اندیشه اگر هست، ز هجران، نه ضروری است دور از تو سرش باد ز تن دور، به…
مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است
مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است دریچه نظر و رهگذار خاطر من جز از خیال تو،…
گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی
گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی روی بنمای و رخ گل را به خون دل بشوی سایه را گو با رخ من…
کارها دارد دل من با لب جانان هنوز
کارها دارد دل من با لب جانان هنوز دور حسنش راست اکنون اول دوران هنوز در بهار حسنش از صد گل یکی نشکفته است گرد…
صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه
صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه هر صورت آبادان کز باده شود ویران معموره معنی…
سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست
سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست ماه را، با رخ تو، دعوی زیبایی نیست هر که بیند، گل روی تو و عاشق نشود همچو…
ز صبا سنبل او دوش به هم بر میشد
ز صبا سنبل او دوش به هم بر میشد وز نسیمش همه آفاق معطر میشد ز سواد شکن زلف به هم بر شدهاش دیدم احوال…
دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو
دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو چون تنی باشد که جانش رفته باشد دور ازو ذره حالم نمیگردد ز حال ذرهای کافتاب…
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار…
در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست
در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست با سر زلف تو نیزم، سرو کاری بودست پیش از آن دم، که دمد، خط شب…
حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست
حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست در جهان دوری، چو دور جام نیست گر چه دورانی خوش است، ایام گل خوشتر از دوران عشق، ایام…
چه میبری دل ما چون نگه نمیداری؟
چه میبری دل ما چون نگه نمیداری؟ چه دلبری که نمیآید از تو دلداری؟ چرا چو نافه آهو بریدهای از من؟ چرا چو مشک مرا…
جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی بر سر من کس نمیآید به پرسش جز خیال جز خیالش…
ترک چشم تو، که با تیر و کمان میگردد
ترک چشم تو، که با تیر و کمان میگردد بنشان کرده دلی، از پی آن میگردد هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد…
بیگل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بیگل رویت ندارد، رونقی بستان ما بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح عرضه داری شرح…
به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بیخور و خوابم
به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بیخور و خوابم به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم به جان عاشقان، یعنی لبت…
باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است
باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است که کمان غم عشقش، نه به هر بازویی است دل من، تافته طره مشکین زلفی است جانم آویخته…
ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب
ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب صحبت گل را رها کرده ببویت گلاب سایه سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند نرگس مست…
آنها که مقیمان خرابات مغانند
آنها که مقیمان خرابات مغانند ره جز به در خانه خمار ندانند من بنده رندان خرابات مغانم کایشان همه عالم به پشیزی نستانند سر حلقه…
از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست
از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست زاهد به خرابات مغان آمد و می، خواست ما پیرو آن راهروانیم، که ما را چون نی…
یار دل میجوید و عاشق روانی میدهد
یار دل میجوید و عاشق روانی میدهد چون کند مسکین در افتادست و جانی میدهد؟ چون نمیافتد به دستش آستین وصل دوست بر در او…
هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند
هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند غمزهاش صد فتنه در هر گوشهای پیدا کند از می سودای چشمت خوش برآید جان من سر…
نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، میافتد
نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، میافتد که هر روی در آن منزل، ازین، صد بار میافتد به بویت باد شبگیری، چنان…
میآیی و دمی دو سه در کار میکنی
میآیی و دمی دو سه در کار میکنی ما را به دام خویشتن گرفتار میکنی دین میخری به عشوه و دل میبری ز دست آری…
من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟
من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟ یا مرا یکبارگی وصلش قلم در سر کشد اشک را کش من به خون پروردم اندازم…
ماییم به کوی یار دلجوی
ماییم به کوی یار دلجوی دیوانه زلف آن پری روی مار است بتی که تنگ خوی است ماییم و دلی گرفته آن خوی چون دردل…
گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد
گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد از خط سبز تو در آتشم ای…
کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید
کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید دوستان! بهر خدا، چاره این کار کنید سیل عشق آمد و این بخت گران خواب مرا گر…
صنما مرده آنم که تو جانم باشی
صنما مرده آنم که تو جانم باشی میدهم جان که مگر جان جهانم باشی روز عمر من مسکین به شب آمد تا تو روشنایی دل…
سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست
سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست سرو را این حسن و زیبایی که قدت راست نیست راستی را سرو بس رعناست…
ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی
ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی مرا صبح وصال او، نمیگردد شبی روزی نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما که با…
دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمیباشد
دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمیباشد خود این مشکل که زلفت را سر و پایی نمیباشد دلی ارم سیه بر رخ نهاده داغ…
درد سری میدهد، عقل مشوش دماغ
درد سری میدهد، عقل مشوش دماغ کو ز قدح یک فروغ، وز همه عالم فراغ ای دم مشکین صبح، شمع سحر برفروز تا بنشاند دمی،…
خیال زلف تو چشمم به خواب میبیند
خیال زلف تو چشمم به خواب میبیند دلم ز شمع جمال تو تاب میبیند کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید برون از آن…
حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم
حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم من نی نیم که هر دم، از دست دوست نالم گر خون دل خورندم، چون جام…
چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب
چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب چشم مست تو که بر هر طرفی، میافتد بر من افتاد،…
جان قتیل توست، بردارش مکن
جان قتیل توست، بردارش مکن چون عزیزش کردهای، خوارش مکن چشم مستت را ز خواب خوش ممال فتنه بر خوابست، بیدارش مکن زلف را یکبارگی…
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم هر…
بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست
بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست صبرست، دوای من و دردا، که مرا نیست از هیچ طرف راه ندارم، که ز زلفت بر…
به آستین ملالم مران، که من به ارادت
به آستین ملالم مران، که من به ارادت نهادهام سر طاعت، به آستان عبادت به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت به خستگان غمت، در…
باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی
باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی خون من ریختی و جان مرا پروردی شرط کردی که دل سوختگان را نبرم دل من بردی و…
ای که بر من میکشی خط و نمیخوانی مرا!
ای که بر من میکشی خط و نمیخوانی مرا! بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟ راندهاند ازل، بر ما بناکامی، قلم نیستم، کام…
آنکه از جان دوستتر میدارمش
آنکه از جان دوستتر میدارمش او مرا بگذاشت، من نگذارمش دل بدو دادم ز من رنجید و رفت میدهم جان تا مگر باز آرمش آنکه…
از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم
از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم تشنه و مرده ز سرچشمه حیوان رفتیم ما چو یعقوب به مصر، از پی دیدار…
یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد
یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد هر وعده که آنم به جفا داد، وفا کرد مهر تو بر آیینه دل پرتوی انداخت…