غزلیات سعدی شیرازی
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم تا خصم نداند که تو را مینگرستم روزی به درآیم من از این پرده ناموس هر جا…
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر کبر رها نمیکند…
خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی
خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی یا به بستان به در حجره من بازآیی گلبن عیش من آن روز شکفتن گیرد که…
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار…
چه روی و موی و بناگوش و خط و خالست این
چه روی و موی و بناگوش و خط و خالست این چه قد و قامت و رفتار و اعتدالست این کسی که در همه عمر…
جمعی که تو در میان ایشانی
جمعی که تو در میان ایشانی زان جمع به دربود پریشانی ای ذات شریف و شخص روحانی آرام دلی و مرهم جانی خرم تن آن…
تو در کمند نیفتادهای و معذوری
تو در کمند نیفتادهای و معذوری از آن به قوت بازوی خویش مغروری گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد میسرت نشود عاشقی…
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست سیبی گزیدن از رخ…
بی تو حرامست به خلوت نشست
بی تو حرامست به خلوت نشست حیف بود در به چنین روی بست دامن دولت چو به دست اوفتاد گر بهلی بازنیاید به دست این…
به بوی آن که شبی در حرم بیاسایند
به بوی آن که شبی در حرم بیاسایند هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند طریق عشق جفا بردنست و جانبازی دگر چه چاره که با زورمند…
بخت جوان دارد آن که با تو قرینست
بخت جوان دارد آن که با تو قرینست پیر نگردد که در بهشت برینست دیگر از آن جانبم نماز نباشد گر تو اشارت کنی که…
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست دل زنده میشود به امید وفای یار جان…
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشستهای
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشستهای حسن تو جلوه میکند وین همه پرده بستهای خاطر عام بردهای خون خواص خوردهای ما همه…
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر گر…
اول دفتر به نام ایزد دانا
اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حی توانا اکبر و اعظم خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا از در…
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد نه دل من که دل خلق جهانی دارد به تماشای درخت چمنش حاجت نیست هر که در خانه چنو…
امشب به راستی شب ما روز روشن است
امشب به راستی شب ما روز روشن است عید وصال دوست علی رغم دشمن است باد بهشت میگذرد یا نسیم صبح یا نکهت دهان تو…
آفرین خدای بر جانت
آفرین خدای بر جانت که چه شیرین لبست و دندانت هر که را گم شدست یوسف دل گو ببین در چه زنخدانت فتنه در پارس…
از در درآمدی و من از خود به درشدم
از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز…
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ بیند خطای…
هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید
هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت به…
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد همچنان عاشق نباشد ور بود صادق نباشد…
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست در که خواهم بستن آن دل کز…
نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود
نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم وان همه صورت شاهد که…
منم این بی تو که پروای تماشا دارم
منم این بی تو که پروای تماشا دارم کافرم گر دل باغ و سر صحرا دارم بر گلستان گذرم بی تو و شرمم ناید در…
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم ستم از کسیست بر من که ضرورتست بردن نه قرار زخم…
مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل
مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل خبر برید به بلبل که عهد میشکند گل تو نیز…
مبارکتر شب و خرمترین روز
مبارکتر شب و خرمترین روز به استقبالم آمد بخت پیروز دهلزن گو دو نوبت زن بشارت که دوشم قدر بود امروز نوروز مهست این یا…
گواهی امینست بر درد من
گواهی امینست بر درد من سرشک روان بر رخ زرد من ببخشای بر ناله عندلیب الا ای گل نازپرورد من که گر هم بدین نوع…
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی صورت بدین…
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست نه حلالست که دیدار تو بیند هر کس…
کس این کند که ز یار و دیار برگردد
کس این کند که ز یار و دیار برگردد کند هرآینه چون روزگار برگردد تنکدلی که نیارد کشید زحمت گل ملامتش نکنند ار ز خار…
فراق دوستانش باد و یاران
فراق دوستانش باد و یاران که ما را دور کرد از دوستداران دلم دربند تنهایی بفرسود چو بلبل در قفس روز بهاران هلاک ما چنان…
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار همچو من…
شراب از دست خوبان سلسبیلست
شراب از دست خوبان سلسبیلست و گر خود خون میخواران سبیلست نمیدانم رطب را چاشنی چیست همیبینم که خرما بر نخیلست نه وسمست آن به…
سرو سیمینا به صحرا میروی
سرو سیمینا به صحرا میروی نیک بدعهدی که بی ما میروی کس بدین شوخی و رعنایی نرفت خود چنینی یا به عمدا میروی روی پنهان…
سخت زیبا میروی یک بارگی
سخت زیبا میروی یک بارگی در تو حیران میشود نظارگی این چنین رخ با پری باید نمود تا بیاموزد پری رخسارگی هر که را پیش…
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو به…
دیگر به کجا میرود این سرو خرامان
دیگر به کجا میرود این سرو خرامان چندین دل صاحب نظرش دست به دامان مردست که چون شمع سراپای وجودش میسوزد و آتش نرسیدست به…
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر…
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر کز دست میرود سرم ای دوست دست گیر شرطست دستگیری درمندگان و من هر روز ناتوان ترم…
خوش میروی به تنها تنها فدای جانت
خوش میروی به تنها تنها فدای جانت مدهوش میگذاری یاران مهربانت آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی وز حسن خود بماند انگشت در دهانت…
خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست
خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست من در این جای همین صورت بی جانم و…
چون است حال بستان ای باد نوبهاری
چون است حال بستان ای باد نوبهاری کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن مرهم به دست و ما را…
چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان
چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امید خندان مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد…
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال که دیده سیر نمیگردد…
تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
تو خود به صحبت امثال ما نپردازی نظر به حال پریشان ما نیندازی وصال ما و شما دیر متفق گردد که من اسیر نیازم تو…
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم پیرهن میبدرم دم به دم از غایت شوق که…
بوی گل و بانگ مرغ برخاست
بوی گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحراست فراش خزان ورق بیفشاند نقاش صبا چمن بیاراست ما را سر باغ و بوستان…
بنده وار آمدم به زنهارت
بنده وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت متفق میشوم که دل ندهم معتقد میشوم دگربارت مشتری را بهای روی تو نیست من بدین…