غزلیات سعدی شیرازی
گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل
گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل ایا باد سحرگاهی گر این شب…
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری تا نکند وفای تو در دل…
کس ندیدست به شیرینی و لطف و نازش
کس ندیدست به شیرینی و لطف و نازش کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش مطرب ما را دردیست که خوش مینالد مرغ عاشق طرب…
فریاد من از فراق یارست
فریاد من از فراق یارست و افغان من از غم نگارست بی روی چو ماه آن نگارین رخساره من به خون نگارست خون جگرم ز…
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی وز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی یا غایه الامانی قلبی لدیک فانی شخصی کما ترانی…
شیرین دهان آن بت عیار بنگرید
شیرین دهان آن بت عیار بنگرید در در میان لعل شکربار بنگرید بستان عارضش که تماشاگه دلست پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید از ما…
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که زنده ابدست آدمی که کشته اوست شراب خورده معنی چو در سماع آید چه جای جامه که…
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه…
زلف او بر رخ چو جولان میکند
زلف او بر رخ چو جولان میکند مشک را در شهر ارزان میکند جوهری عقل در بازار حسن قیمت لعلش به صد جان میکند آفتاب…
رفتی و همچنان به خیال من اندری
رفتی و همچنان به خیال من اندری گویی که در برابر چشمم مصوری فکرم به منتهای جمالت نمیرسد کز هر چه در خیال من آمد…
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت در تفکر عقل مسکین پایمال…
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند سروران بر در سودای تو خاک قدمند شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق خلقی اندر طلبت غرقه دریای…
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب گر ذوق نیست…
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم کاین کارهای مشکل…
حدیث یا شکرست آن که در دهان داری
حدیث یا شکرست آن که در دهان داری دوم به لطف نگویم که در جهان داری گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو گناه توست…
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت بلای غمزه نامهربان خون خوارت چه خون…
چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت
چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد مؤمن ز دست…
تو را نادیدن ما غم نباشد
تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو…
تا کیم انتظار فرمایی
تا کیم انتظار فرمایی وقت نامد که روی بنمایی؟! اگرم زنده باز خواهی دید رنجه شو پیشتر چرا نایی عمر کوتهترست از آن که تو…
پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به
پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به چون دلش دادی و مهرش ستدی چاره نماند اگر او با تو…
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور آدمی چون تو در آفاق نشان…
برخیز که میرود زمستان
برخیز که میرود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بار…
با کاروان مصری چندین شکر نباشد
با کاروان مصری چندین شکر نباشد در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید وین شاهدی و شنگی…
ای نفس خرم باد صبا
ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمدهای مرحبا قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از سبا بر سر خشمست…
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار برخاست آهم از دل و در خون نشست…
ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی
ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی وصف جمال آن بت نامهربان بگوی بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار یاد شکر مکن سخنی زان…
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست موقف آزادگان بر سر میدان اوست ره به در از کوی دوست نیست که بیرون…
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد…
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب که را مجال نظر بر جمال میمونت بدین صفت که تو دل…
آخر نگهی به سوی ما کن
آخر نگهی به سوی ما کن دردی به ارادتی دوا کن بسیار خلاف عهد کردی آخر به غلط یکی وفا کن ما را تو به…
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع…
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را امشب که بزم عارفان از شمع رویت…
هر که نازک بود تن یارش
هر که نازک بود تن یارش گو دل نازنین نگه دارش عاشق گل دروغ میگوید که تحمل نمیکند خارش نیکخواها در آتشم بگذار وین نصیحت…
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست الحان بلبل از نفس دوستان توست چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب گفتا که آب چشمه…
نه از چینم حکایت کن نه از روم
نه از چینم حکایت کن نه از روم که من دل با یکی دارم در این بوم هر آن ساعت که با یاد من آید…
میل بین کان سروبالا میکند
میل بین کان سروبالا میکند سرو بین کاهنگ صحرا میکند میل از این خوشتر نداند کرد سرو ناخوش آن میلست کز ما میکند حاجت صحرا…
من با تو نه مرد پنجه بودم
من با تو نه مرد پنجه بودم افکندم و مردی آزمودم دیدم دل خاص و عام بردی من نیز دلاوری نمودم در حلقه کارزارم انداخت…
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست به کمند سر زلفت نه من…
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجه است با ما سخنان بی حسیبت چو نمیتوان صبوری ستمت کشم ضروری مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت…
ما در خلوت به روی خلق ببستیم
ما در خلوت به روی خلق ببستیم از همه بازآمدیم و با تو نشستیم هر چه نه پیوند یار بود بریدیم وان چه نه پیمان…
گفتم آهن دلی کنم چندی
گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی وان که را دیده در دهان تو رفت هرگزش گوش نشنود پندی خاصه ما را…
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد کمند شوق کشانم به صلح بازآرد ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود اسیر عشق چه تاب…
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه…
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد دودش به سر درآمد و از پای درفتاد مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد فارغ…
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم بوستان خانه عیشست و چمن کوی نشاط تا مهیا نبود عیش…
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت شاهد ما برقرار مجلس ما…
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی آخر ای بدعهد سنگین دل چرا برداشتی نوع تقصیری تواند بود ای سلطان عشق تا به…
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد…
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند…
رها نمیکند ایام در کنار منش
رها نمیکند ایام در کنار منش که داد خود بستانم به بوسه از دهنش همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق بدان همیکند و درکشم…