غزلیات سعدی شیرازی
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول من گوش استماع ندارم لمن یقول تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق جایی دلم برفت که حیران شود…
به تو مشغول و با تو همراهم
به تو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو میخواهم همه بیگانگان چنین دانند که منت آشنای درگاهم ترسم ای میوه درخت بلند…
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را هر ساعت از نو قبلهای با…
با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست
با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار یا…
ای مرهم ریش و مونس جانم
ای مرهم ریش و مونس جانم چندین به مفارقت مرنجانم ای راحت اندرون مجروحم جمعیت خاطر پریشانم گویند بدار دستش از دامن تا دست بدارد…
ای روی تو راحت دل من
ای روی تو راحت دل من چشم تو چراغ منزل من آبیست محبت تو گویی کآمیختهاند با گل من شادم به تو مرحبا و اهلا…
ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری
ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری آن جا که باد زهره ندارد خبر بری ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم…
آن که مرا آرزوست دیر میسر شود
آن که مرا آرزوست دیر میسر شود وین چه مرا در سرست عمر در این سر شود تا تو نیایی به فضل رفتن ما باطلست…
امروز مبارکست فالم
امروز مبارکست فالم کافتاد نظر بر آن جمالم الحمد خدای آسمان را کاختر به درآمد از وبالم خوابست مگر که مینماید یا عشوه همیدهد خیالم…
اگر به تحفه جانان هزار جان آری
اگر به تحفه جانان هزار جان آری محقرست نشاید که بر زبان آری حدیث جان بر جانان همین مثل باشد که زر به کان بری…
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم همچو پروانه که میسوزم و در پروازم گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی ور نه بسیار بجویی و…
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
یار من آن که لطف خداوند یار اوست بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست دریای عشق را به حقیقت کنار نیست ور…
همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی
همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی نظر آوردم و بردم که وجودی به…
هر که نامهربان بود یارش
هر که نامهربان بود یارش واجبست احتمال آزارش طاقت رفتنم نمیماند چون نظر میکنم به رفتارش وز سخن گفتنش چنان مستم که ندانم جواب گفتارش…
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش من بیکار گرفتار هوای دل خویش هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی چون…
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری زخم شمشیر اجل به که…
ناچار هر که صاحب روی نکو بود
ناچار هر که صاحب روی نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار کان…
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم مگر ببینمت از دور و گام برگیرم من این خیال نبندم که دانهای به مراد میان این…
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز…
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
مجنون عشق را دگر امروز حالتست کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست فرهاد را از آن چه که شیرینترش کند این را شکیب نیست گر…
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری چون سنگ دلان دل بنهادیم به دوری بعد از تو که در چشم من آید که به…
گر یکی از عشق برآرد خروش
گر یکی از عشق برآرد خروش بر سر آتش نه غریبست جوش پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق دامن عفوش به گنه بربپوش بوی گل آورد…
کیست آن ماه منور که چنین میگذرد
کیست آن ماه منور که چنین میگذرد تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای نتوان گفت…
کس درنیامدست بدین خوبی از دری
کس درنیامدست بدین خوبی از دری دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری خورشید اگر تو روی نپوشی فرورود گوید دو آفتاب نباشد به کشوری اول…
کاروان میرود و بار سفر میبندند
کاروان میرود و بار سفر میبندند تا دگربار که بیند که به ما پیوندند خیلتاشان جفاکار و محبان ملول خیمه را همچو دل از صحبت…
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست نتواند…
شرطست جفا کشیدن از یار
شرطست جفا کشیدن از یار خمرست و خمار و گلبن و خار من معتقدم که هر چه گویی شیرین بود از لب شکربار پیش دگری…
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبود شاید در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید کز تخم بنی آدم فرزند…
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
ساقیا می ده که مرغ صبح بام رخ نمود از بیضه زنگارفام در دماغ می پرستان بازکش آتش سودا به آب چشم جام یا رب…
ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ز من مپرس که در دست او دلت چونست ازو بپرس که انگشتهاش در خونست و گر حدیث کنم تندرست را چه خبر که اندرون…
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک هر جا که…
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را شب همه شب انتظار صبح رویی میرود کان صباحت…
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از روی چو…
خوشا و خرما وقت حبیبان
خوشا و خرما وقت حبیبان به بوی صبح و بانگ عندلیبان خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست که ساکن گردد آشوب رقیبان دو تن…
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار چون نتواند کشید دست در آغوش یار گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست من نتوانم…
چون من به نفس خویشتن این کار میکنم
چون من به نفس خویشتن این کار میکنم بر فعل دیگران به چه انکار میکنم بلبل سماع بر گل بستان همیکند من بر گل شقایق…
چه رویست آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی
چه رویست آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی نگارینا به هر تندی که میخواهی جوابم ده اگر…
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن هر که ننهادست چون پروانه دل بر سوختن گو…
تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود
تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود چو هر چه میرسد از دست اوست فرقی نیست…
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت…
بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت
بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت بر این یکی شده بودم که گرد…
به حدیث درنیایی که لبت شکر نریزد
به حدیث درنیایی که لبت شکر نریزد نچمی که شاخ طوبی به ستیزه برنریزد هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد ز پی تو…
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی امید از بخت میدارم بقای عمر…
با دوست باش گر همه آفاق دشمنند
با دوست باش گر همه آفاق دشمنند کو مرهمست اگر دگران نیش میزنند ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار همچون طلسم پای خجالت به…
ای کودک خوبروی حیران
ای کودک خوبروی حیران در وصف شمایلت سخندان صبر از همه چیز و هر که عالم کردیم و صبوری از تو نتوان دیدی که وفا…
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از…
ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته
ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته رخساره زمین چو تو خالی نیافته تابندهتر ز روی تو ماهی ندیده چرخ خوشتر ز ابروی تو هلالی…
آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد
آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد الحق آراسته خلقی و جمالی دارد درد دل پیش که گویم که بجز باد صبا کس ندانم…
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
امروز در فراق تو دیگر به شام شد ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند کز رقت اندرون…
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی من از تو روی نپیچم که مستحب منی چو سرو در چمنی راست در تصور من چه…