رفتی و نمی‌شوی فراموش

رفتی و نمی‌شوی فراموش می‌آیی و می‌روم من از هوش سحرست کمان ابروانت پیوسته کشیده تا بناگوش پایت بگذار تا ببوسم چون دست نمی‌رسد به…

ادامه مطلب

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش چو…

ادامه مطلب

دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر

دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر کز دست می‌رود سرم ای دوست دست گیر شرطست دستگیری درمندگان و من هر روز ناتوان ترم…

ادامه مطلب

خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت

خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی وز حسن خود بماند انگشت در دهانت…

ادامه مطلب

خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست

خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست من در این جای همین صورت بی جانم و…

ادامه مطلب

چون است حال بستان ای باد نوبهاری

چون است حال بستان ای باد نوبهاری کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن مرهم به دست و ما را…

ادامه مطلب

چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان

چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امید خندان مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد…

ادامه مطلب

جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال

جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال که دیده سیر نمی‌گردد…

ادامه مطلب

تو خود به صحبت امثال ما نپردازی

تو خود به صحبت امثال ما نپردازی نظر به حال پریشان ما نیندازی وصال ما و شما دیر متفق گردد که من اسیر نیازم تو…

ادامه مطلب

تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم

تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم پیرهن می‌بدرم دم به دم از غایت شوق که…

ادامه مطلب

بوی گل و بانگ مرغ برخاست

بوی گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحراست فراش خزان ورق بیفشاند نقاش صبا چمن بیاراست ما را سر باغ و بوستان…

ادامه مطلب

بنده وار آمدم به زنهارت

بنده وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت متفق می‌شوم که دل ندهم معتقد می‌شوم دگربارت مشتری را بهای روی تو نیست من بدین…

ادامه مطلب

بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند

بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند برقع افکن تا بهشت از حور زیور برکند زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان تا پیش…

ادامه مطلب

این چه رفتارست کارامیدن از من می‌بری

این چه رفتارست کارامیدن از من می‌بری هوشم از دل می‌ربایی عقلم از تن می‌بری باغ و لالستان چه باشد آستینی برفشان باغبان را گو…

ادامه مطلب

ای لعبت خندان لب لعلت که مزیده‌ست؟

ای لعبت خندان لب لعلت که مزیده‌ست؟ وی باغ لطافت به رویت که گزیده‌ست؟ نیکوتر از این میوه همه عمر که خورده‌ست؟ شیرین‌تر از این…

ادامه مطلب

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه خوبان بربودی به لطافت ای صورت دیبای خطایی به نکویی وی قطره باران بهاری به نظافت…

ادامه مطلب

آه اگر دست دل من به تمنا نرسد

آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد غم هجران به سویتتر از این قسمت کن…

ادامه مطلب

آن سرو ناز بین که چه خوش می‌رود به راه

آن سرو ناز بین که چه خوش می‌رود به راه وان چشم آهوانه که چون می‌کند نگاه تو سرو دیده‌ای که کمر بست بر میان…

ادامه مطلب

آمد گه آن که بوی گلزار

آمد گه آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار خواب از سر خفتگان به دربرد بیداری بلبلان اسحار ما کلبه زهد برگرفتیم سجاده که…

ادامه مطلب

آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری

آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن هرگز…

ادامه مطلب

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان این بتر…

ادامه مطلب

هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم

هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم همی‌برابرم آید خیال روی تو هر دم نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت که آب دیده…

ادامه مطلب

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود یار با یار سفرکرده به تنها نرود باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش صبح صادق ندمد تا…

ادامه مطلب

هر آن ناظر که منظوری ندارد

هر آن ناظر که منظوری ندارد چراغ دولتش نوری ندارد چه کار اندر بهشت آن مدعی را که میل امروز با حوری ندارد چه ذوق…

ادامه مطلب

نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول

نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول در سرای به هم کرده از خروج و دخول شب دراز دو چشمم بر آستان امید که بامداد…

ادامه مطلب

منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم

منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم فراز سرو سیمینش گلی بر بار می‌بینم مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من که…

ادامه مطلب

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم بپرس حال من آخر چو بگذری روزی که چون…

ادامه مطلب

مرحبا ای نسیم عنبربوی

مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زان به خشم رفته بگوی دلبر سست مهر سخت کمان صاحب دوست روی دشمن خوی گو دگر گر هلاک من…

ادامه مطلب

مپرس از من که هیچم یاد کردی

مپرس از من که هیچم یاد کردی که خود هیچم فرامش می‌نگردی چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی…

ادامه مطلب

گلبنان پیرایه بر خود کرده‌اند

گلبنان پیرایه بر خود کرده‌اند بلبلان را در سماع آورده‌اند ساقیان لاابالی در طواف هوش میخواران مجلس برده‌اند جرعه‌ای خوردیم و کار از دست رفت…

ادامه مطلب

گر من ز محبتت بمیرم

گر من ز محبتت بمیرم دامن به قیامتت بگیرم از دنیی و آخرت گزیرست وز صحبت دوست ناگزیرم ای مرهم ریش دردمندان درمان دگر نمی‌پذیرم…

ادامه مطلب

کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد

کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین…

ادامه مطلب

کس این کند که دل از یار خویش بردارد

کس این کند که دل از یار خویش بردارد مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق…

ادامه مطلب

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که…

ادامه مطلب

طرفه می‌دارند یاران صبر من بر داغ و درد

طرفه می‌دارند یاران صبر من بر داغ و درد داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد دوستانت را که داغ مهربانی دل…

ادامه مطلب

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به…

ادامه مطلب

سرو ایستاده به چو تو رفتار می‌کنی

سرو ایستاده به چو تو رفتار می‌کنی طوطی خموش به چو تو گفتار می‌کنی کس دل به اختیار به مهرت نمی‌دهد دامی نهاده‌ای که گرفتار…

ادامه مطلب

ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را

ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند…

ادامه مطلب

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست به بندگی و صغیری گرت قبول کند…

ادامه مطلب

دیر آمدی‌ای نگار سرمست

دیر آمدی‌ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم بازننشست از روی تو سر نمی‌توان تافت وز…

ادامه مطلب

دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری

دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری و گر نه فتنه ندیدی به خواب بیداری زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با…

ادامه مطلب

دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش

دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را…

ادامه مطلب

خوش می‌رود این پسر که برخاست

خوش می‌رود این پسر که برخاست سرویست چنین که می‌رود راست ابروش کمان قتل عاشق گیسوش کمند عقل داناست بالای چنین اگر در اسلام گویند…

ادامه مطلب

خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم

خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد مباد…

ادامه مطلب

چو نیست راه برون آمدن ز میدانت

چو نیست راه برون آمدن ز میدانت ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت به راستی که نخواهم بریدن از تو امید به دوستی که نخواهم شکست…

ادامه مطلب

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی تو از نبات گرو برده‌ای به شیرینی به اتفاق ولیکن…

ادامه مطلب

جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم

جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان…

ادامه مطلب

تو خون خلق بریزی و روی درتابی

تو خون خلق بریزی و روی درتابی ندانمت چه مکافات این گنه یابی تصد عنی فی الجور و النوی لکن الیک قلبی یا غایه المنی…

ادامه مطلب

تا حال منت خبر نباشد

تا حال منت خبر نباشد در کار منت نظر نباشد تا قوت صبر بود کردیم دیگر چه کنیم اگر نباشد آیین وفا و مهربانی در…

ادامه مطلب

بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس

بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس ور پایبندی همچو من فریاد می‌خوان از قفس گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان هر روز خاطر…

ادامه مطلب