غزلیات سعدی شیرازی
ای که از سرو روان قد تو چالاکترست
ای که از سرو روان قد تو چالاکترست دل به روی تو ز روی تو طربناکترست دگر از حربه خون خوار اجل نندیشم که نه…
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا…
آن نه عشقست که از دل به دهان میآید
آن نه عشقست که از دل به دهان میآید وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید گو برو در پس زانوی سلامت بنشین…
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدعی اندر پس دیوار نباشد آن بر سر گنجست که چون نقطه به کنجی بنشیند و…
اگر سروی به بالای تو باشد
اگر سروی به بالای تو باشد نه چون بشن دلارای تو باشد و گر خورشید در مجلس نشیند نپندارم که همتای تو باشد و گر…
آفتابست آن پری رخ یا ملایک یا بشر
آفتابست آن پری رخ یا ملایک یا بشر قامتست آن یا قیامت یا الف یا نیشکر هد صبری ما تولی رد عقلی ما ثنا صاد…
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آن که میخواهد در آغوش نداند دوش بر دوش حریفان که تنها مانده چون خفت از غمش…
یا رب آن رویست یا برگ سمن
یا رب آن رویست یا برگ سمن یا رب آن قدست یا سرو چمن بر سمن کس دید جعد مشکبار در چمن کس دید سرو…
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود…
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد روزی اندر خاکت افتم ور…
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته…
نشان بخت بلندست و طالع میمون
نشان بخت بلندست و طالع میمون علی الصباح نظر بر جمال روزافزون علی الخصوص کسی را که طبع موزونست چگونه دوست ندارد شمایل موزون گر…
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم از دست او جان میبرم تا افکنم در پای او…
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد که راحت دل امیدوار من دارد به پای سرو درافتادهاند لاله و گل مگر شمایل قد نگار من…
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت…
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم روی مپوشان که بهشتی بود هر که ببیند چو…
گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست
گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست مردم هلال عید بدیدند و پیش ما عیدست و آنک ابروی…
گر صبر دل از تو هست و گر نیست
گر صبر دل از تو هست و گر نیست هم صبر که چاره دگر نیست ای خواجه به کوی دلستانان زنهار مرو که ره به…
که برگذشت که بوی عبیر میآید
که برگذشت که بوی عبیر میآید که میرود که چنین دلپذیر میآید نشان یوسف گم کرده میدهد یعقوب مگر ز مصر به کنعان بشیر میآید…
کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم
کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم…
عیب یاران و دوستان هنرست
عیب یاران و دوستان هنرست سخن دشمنان نه معتبرست مهر مهر از درون ما نرود ای برادر که نقش بر حجرست چه توان گفت در…
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم…
شاید این طلعت میمون که به فالش دارند
شاید این طلعت میمون که به فالش دارند در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید یا…
سرو چمن پیش اعتدال تو پستست
سرو چمن پیش اعتدال تو پستست روی تو بازار آفتاب شکستست شمع فلک با هزار مشعل انجم پیش وجودت چراغ باز نشستست توبه کند مردم…
ساقی سیمتن چه خسبی خیز
ساقی سیمتن چه خسبی خیز آب شادی بر آتش غم ریز بوسهای بر کنار ساغر نه پس بگردان شراب شهدآمیز کابر آزاد و باد نوروزی…
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند گرفتگان ارادت به جور نگریزند امیدواران دست طلب ز دامن دوست اگر فروگسلانند در که آویزند مگر تو روی بپوشی…
دیدم امروز بر زمین قمری
دیدم امروز بر زمین قمری همچو سروی روان به رهگذری گوییا بر من از بهشت خدای باز کردند بامداد دری من ندیدم به راستی همه…
دلی که دید که غایب شدست از این درویش
دلی که دید که غایب شدست از این درویش گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش به دست آن که فتادست اگر مسلمانست مگر…
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد علی الخصوص که پیرایهای…
خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند
خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند صید را پای ببندند و رها…
خانه صاحب نظران میبری
خانه صاحب نظران میبری پرده پرهیزکنان میدری گر تو پری چهره نپوشی نقاب توبه صوفی به زیان آوری این چه وجودست نمیدانمت آدمیی یا ملکی…
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند عاشق آنست که…
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست دگر به روی کسم دیده بر…
جان من جان من فدای تو باد
جان من جان من فدای تو باد هیچت از دوستان نیاید یاد می روی و التفات مینکنی سرو هرگز چنین نرفت آزاد آفرین خدای بر…
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی راست خواهی نه حلالست که پنهان دارند مثل این روی و نشاید که…
پیش رویت قمر نمیتابد
پیش رویت قمر نمیتابد خور ز حکم تو سر نمیتابد آتش اندر درون شب بنشست که تنورم مگر نمیتابد بار عشقت کجا کشد دل من…
به قلم راست نیاید صفت مشتاقی
به قلم راست نیاید صفت مشتاقی سادتی احترق القلب من الاشواق نشود دفتر درد دل مجروح تمام لو اضافوا صحف الدهر الی اوراقی آرزوی دل…
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی هر کس قلمی رفتهست بر وی…
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد چندین وفا که کرد چو من در هوای…
این تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدست
این تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدست یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدست آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار باز…
ای کاب زندگانی من در دهان توست
ای کاب زندگانی من در دهان توست تیر هلاک ظاهر من در کمان توست گر برقعی فرونگذاری بدین جمال در شهر هر که کشته شود…
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت روز همه سر برکرد از کوه و شب ما را سر برنکند خورشید…
آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شبست
آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شبست وان نه بالای صنوبر که درخت رطبست نه دهانیست که در وهم سخندان آید مگر اندر…
امیدوارم اگر صد رهم بیندازی
امیدوارم اگر صد رهم بیندازی که بار دیگرم از روی لطف بنوازی چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد ضرورتست که با روزگار درسازی جفای عشق…
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم تو هزار خون ناحق بکنی…
آفتاب از کوه سر بر میزند
آفتاب از کوه سر بر میزند ماه روی انگشت بر در میزند آن کمان ابرو که تیر غمزه اش هر زمانی صید دیگر میزند دست…
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور…
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود کو را به سر کشته هجران گذری بود آن دوست که ما را به ارادت نظری هست…
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل…
هر که بی دوست میبرد خوابش
هر که بی دوست میبرد خوابش همچنان صبر هست و پایابش خواب از آن چشم چشم نتوان داشت که ز سر برگذشت سیلابش نه به…