صورت او را ز معنی آشنایی با دلست

صورت او را ز معنی آشنایی با دلست ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی بت پرست…

ادامه مطلب

شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده

شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده رندان سیکی خواره را گر ساغری داری، بده زین حرفهای لاله گون چون لاله میسوزد دلم روی…

ادامه مطلب

سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد

سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد دلم با راهب دیرش جرس جنبان عشق آمد بز ناری میان بستم که هرگز باز نگشایم که…

ادامه مطلب

ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری

ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری نتوان شراب خوردن بی‌مطربی و یاری یاری لطیف باید، گوینده‌ای موافق تا می‌تواند از تن کردن بدل گذاری آن…

ادامه مطلب

زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت

زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت بر بوی باد زلف تو شب روز می‌کنم…

ادامه مطلب

ز تورانیان تنگ چشمی سواری

ز تورانیان تنگ چشمی سواری در ایران به زلف سیه کرد کاری که کافر نکردست بر دین پرستی که دشمن نکردست با دوستداری دهانش خموشی،…

ادامه مطلب

روز وداع گریه نه در حد دیده بود

روز وداع گریه نه در حد دیده بود توفان اشک تا به گریبان رسیده بود نزدیک بود کز غم من ناله برکشد از دور هر…

ادامه مطلب

دیریست تا ز دست غمت جان نمی‌بریم

دیریست تا ز دست غمت جان نمی‌بریم وقتست کز وصال تو جانی بپروریم نه‌نه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار این مایه بس…

ادامه مطلب

دوش چون چشم او کمان برداشت

دوش چون چشم او کمان برداشت دلم از درد او فغان برداشت حیرت او زبان من در بست غیرتش بندم از زبان برداشت بنشینم به…

ادامه مطلب

دلم جز تو آهنگ یاری نکرد

دلم جز تو آهنگ یاری نکرد به غیر از تو میل کناری نکرد به طرف چمن در خزانی نرفت تماشای گل در بهاری نکرد به…

ادامه مطلب

دل من خستهٔ یاریست بی‌تو

دل من خستهٔ یاریست بی‌تو تنم در قید بیماریست بی‌تو مرا گوییکه بی‌من جان همی ده کرا خود غیر ازین کاریست بی‌تو؟ ترا در سر…

ادامه مطلب

دل از فراق شما دردمند خواهد بود

دل از فراق شما دردمند خواهد بود زمان هجر ندانم که چند خواهد بود؟ دریغم آید از آن، گوهر پسندیده که در تصرف هر ناپسند…

ادامه مطلب

در هر ولایتی ز شرف نام ما رود

در هر ولایتی ز شرف نام ما رود گر دوست بر متابعت کام ما رود ای باد صبح دم، خبر او بیار تو آنجا مجال…

ادامه مطلب

خیز، که در میرسد موکب سلطان گل

خیز، که در میرسد موکب سلطان گل چارهٔ بزمی بساز، تا بنهی خوان گل گل دو سه روزی مقام بیش نگیرد به باغ این دو…

ادامه مطلب

حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات

حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو…

ادامه مطلب

چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت

چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت شبهاست تا دلم را تب دارد از غم…

ادامه مطلب

چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم

چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم حکایت دگران سر به سر زیاد بهشتم اگر چه نام مرا دور کرده‌ای تو ز دفتر به…

ادامه مطلب

چشم جان بر اثرت می‌دارم

چشم جان بر اثرت می‌دارم گوش دل بر خبرت می‌دارم میکنم جای تو در جان، گر چه گفتی از دل بدرت می‌دارم همچو خاکم بدر…

ادامه مطلب

جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت

جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟ نزد تو نامه‌ای ننوشتم، که سوز دل صد…

ادامه مطلب

تو آن گم کرده را مشنو که بی‌زاری پدید آید

تو آن گم کرده را مشنو که بی‌زاری پدید آید چو پیدا شد ز غیر اوت بیزاری پدید آید به اول فارغ فارغ نماید خویش…

ادامه مطلب

تخت شاهی دارد آن ترک ختن

تخت شاهی دارد آن ترک ختن کی کند رغبت به درویشی چو من؟ جان من چون پر شد از سودای او بعد ازین جانم نگنجد…

ادامه مطلب

تا به کی این بستن و بگسیختن؟

تا به کی این بستن و بگسیختن؟ سیر نگشتی تو ز خون ریختن؟ چیست چنین مست شدن وانگهی با من بیچاره بر آویختن؟ بر لب…

ادامه مطلب

پاکبازان را چه خارا و چه خز؟

پاکبازان را چه خارا و چه خز؟ گر به رنگی قانعی در خرقه خز جامه گه ازرق کنی، گاهی سیاه جامه خود دانی، تو مردم…

ادامه مطلب

به یک نظر دل شهری شکاردانی کرد

به یک نظر دل شهری شکاردانی کرد همیشه جور کنی و آشکاردانی کرد ز طره غالیه بر یاسمین توانی برد به شیوه معجزه با خنده…

ادامه مطلب

به خرابات گذارم ندهند از خامی

به خرابات گذارم ندهند از خامی سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی صوفی رندم و معروف به شاهدبازی عاشق مستم و مشهور به درد آشامی…

ادامه مطلب

بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی

بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی مگر مراد دل خویش در کنار کشی چو اختیار دلت عشق روی دلداریست ضرورتست که جورش به…

ادامه مطلب

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت بنیاد عشق ویران، گر می‌زنم تظلم ترتیب عقل باطل، گر می‌کنم…

ادامه مطلب

باز دوشم ز راه مهمانی

باز دوشم ز راه مهمانی به خرابی کشید و ویرانی داشت در پیش رویم آینه‌ای تا بدیدم درو به آسانی که جزو نیست هر چه…

ادامه مطلب

با زلف او مردانگی باد صبا را می‌رسد

با زلف او مردانگی باد صبا را می‌رسد وز روی او دیوانگی زلف دو تا را می‌رسد هست از میان او کمر بر هیچ، آری…

ادامه مطلب

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها زلف تو حلقه حلقه و در حلقه تابها حوران جنت ار به کمالت نگه کنند در رو…

ادامه مطلب

ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده

ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده دل من کافر چشم تو به غارت برده بر دل شیفته هجر تو جفاها کرده از تن…

ادامه مطلب

ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور

ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور آمد شتر به منزل لیلی، مکن عبور اینست خارها که ازو چیده‌ایم گل وین جای خیمها که…

ادامه مطلب

ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده

ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده ایزد ز آفرین فراوانت آفریده چون ذره در هوای تو خورشید آسمانی بسیار در فراز و…

ادامه مطلب

ای بر فلک از رخ علم نور کشیده

ای بر فلک از رخ علم نور کشیده زلف تو قلم در شب دیجور کشیده حسن از اثر مستی و ناخفتن دوشت صد سرمه در…

ادامه مطلب

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد صید ندیدم ز بند او، که رها شد با دگران سرکشی نمود و تکبر سرکش و…

ادامه مطلب

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم در آینه جز رویی ننمود مرا، زین…

ادامه مطلب

آمده‌ام که صف این صفهٔ بار بشکنم

آمده‌ام که صف این صفهٔ بار بشکنم صدرنشین صفه را رونق کار بشکنم روی به سنت آورم، میوهٔ جنت آورم صورت حور بشکنم، سورهٔ نار…

ادامه مطلب

اشک ما آبیست روشن در هوات

اشک ما آبیست روشن در هوات خود به چشم اندر نیامد اشک مات در طوافت سعی خواهم کرد از آنک سعی‌ها کردست گردون در صفات…

ادامه مطلب

یا به نزد خویشتن راهم بده

یا به نزد خویشتن راهم بده یا مجال ناله و آهم بده از دهانت چون نمی‌یابم نشان بوسه‌ای زان روی چون ماهم بده تشنهٔ چاه…

ادامه مطلب

هم ز وصف لبت زبان خجلست

هم ز وصف لبت زبان خجلست هم ز زلف تو مشک و بان خجلست تا دهان و رخ ترا دیدند غنچه دل تنگ و ارغوان…

ادامه مطلب

هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست

هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست نتوان گفت که در قالب او جانی هست باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب…

ادامه مطلب

نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد

نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد کو چو لبت پسته‌ای به قند بر آرد صید چو آن زلف چون کمند ببیند پیش رود،…

ادامه مطلب

نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم

نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم اگر دردت رها کردی که من درمان خود سازم مکن جور، ای بت سرکش، مزن در جان من…

ادامه مطلب

نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم

نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم چو گویم کرد سرگردان و می‌بازد به چوگانم بنازم در بغل گیرد، چو جان خویشتن، لیگن…

ادامه مطلب

منازل سفرت پیش دیده می‌آرم

منازل سفرت پیش دیده می‌آرم اگر چه هیچ به منزل نمی‌رسد بارم گیاه مهر بروید ز خاک منزل تو که من ز دیده برو آب…

ادامه مطلب

من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟

من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟ یا چه گویم که نه در لوح و بیان تو بود؟ سخن لب، که تو…

ادامه مطلب

مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم

مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم دانم که دهد عقل نکوخواه مرا پند لیکن عجب…

ادامه مطلب

مدتی من به کار خود بودم

مدتی من به کار خود بودم با خود و روزگار خود بودم صورتی چند نقش می‌بستم گر چه صورت نگار خود بودم به دیدار کسان…

ادامه مطلب

گو هر که در جهان به تماشا روید و گشت

گو هر که در جهان به تماشا روید و گشت ما را بس این قدر که به ما دوست بر گذشت تا او ز نقش…

ادامه مطلب

گفتم از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟

گفتم از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟ گفت چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی گفتم آرام دلم نیست ز…

ادامه مطلب