غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
چیست آن شهریار در پرده؟
چیست آن شهریار در پرده؟ شور در شهر و یار در پرده هر زمان بار میدهد، لیکن نیست امکان بار درپرده پرده از روی برگرفت…
چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد
چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد دگر چو روی به پیچم به من در آویزد اگر برابرش آیم به خشم برگردد وگر…
چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی
چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی نقاب طرهٔ شبرنگ زیر چهره چه سود؟ که چون…
جز نقش تو در خیال ما نیست
جز نقش تو در خیال ما نیست جز با غمت اتصال ما نیست شد روز من از غمت چو سالی لیکن چه کنم؟ چو سال…
تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم
تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم از ما چرا رنجیدهای؟ حاشاک، حاشاک! ای صنم آثار خشم و چشم تو کفرست…
ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگرست تنگهای شکر مصری بسی دیدیم، لیک شکر…
تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد عشق ترا مشکل کاری به نوا باشد شمشماد همی لرزد چون بید ز بالایت بالای چنین، رعنا در…
پرسش خستهای روا باشد
پرسش خستهای روا باشد که درین درد بیدوا باشد بنماید ترا، چنانکه تویی اگر آیینه را صفا باشد بیقفا روی نیست در خارج وندر آیینه…
بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود
بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود دم به دمم درد دل بیش و بتر میشود عمر به سر شد مرا در…
به ذکر تو من شادمانی کنم
به ذکر تو من شادمانی کنم به یاد لبت کامرانی کنم منت عاشق و عاشقت را رقیب که هم گرگم و هم شبانی کنم به…
بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم
بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم بس بدویدیم در به در ز پی تو چون که نشان تو…
بر گل از عنبر کمندی بستهای
بر گل از عنبر کمندی بستهای گرد ماه از مشک بندی بستهای از لب لعل و دهان تنگ، خوش شکرش بگشوده، قندی بستهای از سر…
باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری
باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری بر صید گاه دولت نگرفتهاند هرگز شاهان به باز و…
باد بهار میدمد و من ز یار دور
باد بهار میدمد و من ز یار دور با غم نشسته دایم و از غمگسار دور آنرا که در کنار به خون پروریدهایم خون در…
این باغ سراسر همه پر باد وزانست
این باغ سراسر همه پر باد وزانست جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست او را نتوان دید، که صورت نپذیرد هر چند که صورتگر رخسار…
ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت
ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت صد مشتری درخشان از زهرهٔ جبینت کار تو دل فروزی، شغل تو دیده دوزی دین تو بنده…
ای صبا، یار مرا از من بییار بپرس
ای صبا، یار مرا از من بییار بپرس زارم، او را ز من شیفتهٔ زار بپرس پرسش دل چو به زلفش برسانی، پس از آن…
ای دل، بیا و در رخ آن حور مینگر
ای دل، بیا و در رخ آن حور مینگر بفگن حجاب ظلمت و در نور مینگر برخیز و از شراب غمش مست گرد و باز…
ای ترک حور زاده، ز تندی و کودکی
ای ترک حور زاده، ز تندی و کودکی خون دل شکستهٔ ما را چه میمکی؟ بگشای زلف و غارت دلها ببین، اگر از بند زلف…
ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی
ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی این سرخی من و زردی رخ تست…
آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود
آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود رخت بردارید، همراهان، که محمل میرود کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من جمله را خر…
امشب ز هجر یار بخواهم گریستن
امشب ز هجر یار بخواهم گریستن زارم ز عشق و زار بخواهم گریستن نالیدهام هزار شب از هجر و بعد ازین هر شب هزار بار…
اگر آن یار سیه چرده ببیند رخ زردم
اگر آن یار سیه چرده ببیند رخ زردم هم به نوعی که تواند بکند چارهٔ دردم پیش ازینم دل دیوانه بده جای گرو بود این…
از باده در فصل خزان افتان و خیزان نیکتر
از باده در فصل خزان افتان و خیزان نیکتر ور یار دلداری دهد خود چون بود زان نیکتر؟ شد باغ پرینگی دگر، هر برگی از…
یاران و دوستداران جمعند و جام گردان
یاران و دوستداران جمعند و جام گردان مطرب همیشه گویا، ساقی مدام گردان قومی در انتظاریم، این جا دمی گذر کن وین قوم را به…
همیشه تا تن من برقرار خواهد بود
همیشه تا تن من برقرار خواهد بود به کوی عشق دلم را گذار خواهد بود سرم به خاک بپوسید و آتش غم دوست در استخوان…
هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد
هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد وانکه داغ او گرفت از بندگی عارش نباشد نیست عیبی اندرین گوهر،ولیکن من شکستش میکنم، تاهیچ…
هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
هر چند به کوی او دیرست که پی بردم بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم صد بار سر خود…
نه پیش ازین من بیگانه آشنای تو بودم؟
نه پیش ازین من بیگانه آشنای تو بودم؟ چه جرم رفت؟ که مستوجب جفای تو بودم نهان شدی ز من، ای آفتاب چهره، همانا چو…
نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند
نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند وگر به جان طلبم بوسهای رهانه کند به سنگ خویش بریزد ز طره عنبر و مشک هر…
موی فشانم دگر عشق به درها ببرد
موی فشانم دگر عشق به درها ببرد در همه عالم ز من ناله خبرها ببرد روی چو گلبرگ تو اشک مرا سیم کرد مطرب ما…
من چو همین حرف الف دیدهام
من چو همین حرف الف دیدهام حرف دگر زان نپسندیدهام هر چه نه از پیش الف شد روان همچو الف بر همه خندیدهام هیچ ندارد…
مشتاق یارم و به در یار میروم
مشتاق یارم و به در یار میروم دلدارم اوست، در پی دلدار میروم تا بینم آفتاب رخ او ز روزنی مانند سایه بر در و…
مرا مپرس که چون شرمسارم از یاران؟
مرا مپرس که چون شرمسارم از یاران؟ ز دست این دم چون برف و اشک چون باران به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه…
ما را چو توانی که ز خود دور فرستی
ما را چو توانی که ز خود دور فرستی این نیز توانی که بما نور فرستی در وعدهٔ فردای تو این صبر که کردیم ما…
گفتم که بگذرانم روزی به نام و ننگی؟
گفتم که بگذرانم روزی به نام و ننگی؟ خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت…
گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو
گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر میشد ز تو زان روی همچون…
گر به کام دل رسید از یار خود یاری چه شد؟
گر به کام دل رسید از یار خود یاری چه شد؟ ور به وصلش شادمان گردید غمخواری چه شد؟ عاشقی گر کامیاب آمد ز معشوقی…
کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟
کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟ به نام من ز لبت بوسهای سؤال کند؟ دلم قرین غم و درد و رنج و غصه…
فرش زمردین به زمین در کشیدهاند
فرش زمردین به زمین در کشیدهاند و آنگه برو، ز گل، علم زر کشیدهاند دوشیزگان باغ طبقهای سیم و زر بر سر نهاده، پیش صنوبر…
عشق و درویشی و تنهایی و درد
عشق و درویشی و تنهایی و درد با دل مجروح من کرد آنچه کرد آه من شد سرد و دل گرم از فراق بر سر…
عاشقان درد کش را دردی میخانه ده
عاشقان درد کش را دردی میخانه ده از قدح کاری نیاید، بعد ازین پیمانه ده جان ما بر باد خواهد رفت، ساقی، یکزمان بادهای گر…
شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر
شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر خسروان را جای تشویشست ازان اقلیم گیر بردمش پیش امیری، تا بخواهم داد ازو چون بدید…
سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتن
سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتن روزه از روی چنان باشد عذابی داشتن سوختم از روزهٔ هجرانش، اندر عید وصل هم به می…
سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم
سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم که در حضور تو با خویشتن نمیباشم چو بوی پیرهنت بشنوم ز خود بروم چنان که گویی در…
زلف مشکینت چو دامست، ای صنم
زلف مشکینت چو دامست، ای صنم عارضت ماه تمامست، ای صنم تا بود بر دیگران وصلت حلال بر من اسایش حرامست، ای صنم زان دهان…
ز دور ار ترا ناتوانی ببیند
ز دور ار ترا ناتوانی ببیند تنی مرده باشد، که جانی ببیند کجا گنجد اندر زمین؟ عاشقی کو رخت را به شادی زمانی ببیند کسی…
روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم
روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم در خویش زنم آتش و مردانه بسوزم چون با من بیگانه غمش را سر خویشست با خویش در…
رخ باز نهادم به سماوات الهی
رخ باز نهادم به سماوات الهی تا بر سر گردون بزنم نوبت شاهی رخت و خر خود را همه بگذاشتم اینجا چون یار مسیحم، بسم…
دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود
دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود مرغ و ماهی خواب کردند و مرا خوابی نبود در کتاب طالع شوریده میکردم نظر بهتر از…