غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
ای از گل سوری دهنت غنچه نمایی
ای از گل سوری دهنت غنچه نمایی وی بر سمن از سنبل تر غالیه سایی میدان که سر ما و نشان قدم تست در کوی…
آنخان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی
آنخان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی میگیر و زانو زن برش، گر مقبلی یللی بلی کریاس دلها موی او، اردوی جانها کوی او…
آن خط عنبرین که چو آبش نبشتهای
آن خط عنبرین که چو آبش نبشتهای مشک ختاست، گر چه صوابش نبشتهای هر نامهٔ جمال که در باب حسن تست زان خط مشک رنگ…
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را مرا پیش لب لعل تو…
از عشق تو جان نمیتوان برد
از عشق تو جان نمیتوان برد وز وصل نشان نمیتوان برد بر خوان رخت ز بیم آن زلف دستی به دهان نمیتوان برد دارم به…
وه! که امروز چه آشفته و بیخویشتنم
وه! که امروز چه آشفته و بیخویشتنم دشمنم باد بدین شیوه که امروز منم شد چو مویی تنم از غصهٔ نادیدن تو رحمتی کن، که…
هرگزت عادت نبود این بیوفایی
هرگزت عادت نبود این بیوفایی غیر ازین نوبت که در پیوند مایی من هم اول روز دانستم که بر من زود پیوندی، ولی دیری نپایی…
هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی
هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی پیمان ما چه شد که فراموش میکنی؟ این سخت گفتنت همه با من ز بهر چیست؟ چون من…
نیست در آبگینه آتش و آب
نیست در آبگینه آتش و آب بادهشان رنگ میدهد، دریاب باده نیز اندر اصل خود آبیست کآفتابش فروغ بخشد و تاب ز آب بی رنگ…
نگر مگرد گر آن سر و سیم بر بگذشت؟
نگر مگرد گر آن سر و سیم بر بگذشت؟ که آب دیدهٔ نظارگان ز سر بگذشت ز من چو زان رخ همچون قمر نشان پرسید…
نازنین، عیب نباشد، که کند ناز ای دل
نازنین، عیب نباشد، که کند ناز ای دل او همی سوزدت از عشق و تو میساز ای دل اگرت میل به خورشید رخش خواهد بود…
من که باشم؟ در زیان افتادهای
من که باشم؟ در زیان افتادهای از هوی اندر هوان افتادهای بیخودی، رخ در بیابان کردهای گمرهی، از کاروان افتادهای ناکسی، از بخت دوری جستهای…
مگر پیر سجاده حالی نداشت؟
مگر پیر سجاده حالی نداشت؟ کزین خلق و کثرت ملالی نداشت؟ ازین دام نام و ازین چاه جاه به بالا نیامد، که بالی نداشت به…
مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی
مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی چشم بد دور ز رویت، که شگرفی و جوانی فکر کردم که بگویم بچه مانی تو؟ ولیکن…
ماییم و خراباتی پر بادهٔ جوشیده
ماییم و خراباتی پر بادهٔ جوشیده جز رند خراباتی آن باده ننوشیده رندان سر افرازش دستار گرو کرده خوبان طرب سازش رخسار نپوشیده رندان وی…
ما با تو رسم یاری گفتیم اگر شنیدی
ما با تو رسم یاری گفتیم اگر شنیدی احوال خود به زاری گفتیم اگر شنیدی گفتی که باز دارم گوشی به جانب تو ای بیوفا…
گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم
گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم من حاکم این شهرم، هم نوشم و…
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی…
کی مرا نزد تو همچون دگران بگذارند؟
کی مرا نزد تو همچون دگران بگذارند؟ این قدر بس که ز دورم نگران بگذارند هیچ شک نیست که ما هم به نصیبی برسیم از…
کاکل آن پسر ز پیشانی
کاکل آن پسر ز پیشانی کرد ما را بدین پریشانی حاصل ما ز زلف و عارض اوست اشک چون خون و چشم چون خانی شب…
عنایتیست خدا را به حال ما امروز
عنایتیست خدا را به حال ما امروز که شد خجسته از آن چهره فال ما امروز شبی چو سال ببینم و گرنه نتوان گفت حکایت…
عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد
عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد ز خاک لاله برآید، ز لاله جان بچکد هزار سال پس از مرگ زنده شاید بود به…
صبری کنیم تا ستم او چه میکند؟
صبری کنیم تا ستم او چه میکند؟ با این دل شکسته غم او چه میکند؟ هر کس علاج درد دلی میکنند و ما دم در…
شاد گردم که هر به ایامی
شاد گردم که هر به ایامی قامتت را ببینم از بامی بیتو کارم به کام دشمن شد وز دهانت نیافتم کامی در جدایی تبم گرفت…
سر عشق از خرد برون باشد
سر عشق از خرد برون باشد عشق را پیشرو جنون باشد چند گویی که عشق بدبختیست؟ پس تو پنداشتی که چون باشد؟ گر تو بر…
زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی
زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی اگر روی ترا دیدی چو من مجنون شدی لیلی ز هجرت چون فرو مانم جزین کاری…
ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد
ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد تنم ز دوری او در شکنجهٔ ستم افتد شبی که قصهٔ درد دل شکسته…
ز برنا پیشگان آموز و رندان رسم سربازی
ز برنا پیشگان آموز و رندان رسم سربازی گرت سودای آن دارد که عشق آن پسر بازی جهان بر دشمنان بفروش و عشق دوستان بستان…
رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی
رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی حرامست ار چنین صورت کند صورتگری چینی به عارض حیرت حور و به قامت غیرت طوبی به…
دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری
دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری بجزو در نظر عقل نیامد دگری خبر محنت ما در همه آفاق برفت که چه دیدیم…
دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش
دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش به چشم من ز هجر آنکه بیما میبرد خوابش مگر باد صبا گوید نشان آتشین رویی که…
دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند
دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند این چنین بیدل و بیچاره که ماییم امروز کس…
دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو جان چو بر جانان رسید، از پیک و پیغامش مگو مرغ جان ما، که از تار بدن…
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش تا چرا این خستهدل را دور کرد از یار خویش؟ حیف میداند که بعد از چند مدت…
در گمانی که به غیر از تو کسی یارم هست؟
در گمانی که به غیر از تو کسی یارم هست؟ غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست حیفت آمد که دمی بی غم…
خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند پادشاهان ولایت چو به نخجیر روند صید را گر چه بگیرند…
حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد دوش گفتی که فلان از سر…
چون قد تو در چمن نباشد
چون قد تو در چمن نباشد چون روی تو یاسمن نباشد اندر همه تنگهای شکر شیرین تر از آن دهن نباشد ای باغ، مشو غلط…
چو آتشست به گرمی هوای تابستان
چو آتشست به گرمی هوای تابستان بده دو کاسه ازان آب لعل، یا بستان هوای عشق و هوای می و هوای تموز سه آتشند، که…
جهان از باد نوروزی جوان شد
جهان از باد نوروزی جوان شد زمین در سایهٔ سنبل نهان شد قیامت میکند بلبل سحرگاه مگر گل فتنهٔ آخر زمان شد؟ ز رنگ سبزه…
ثوابست پرسیدن خستهای
ثوابست پرسیدن خستهای که دور افتد از وصل پیوستهای سواران چابک سرد، گردمی بسازند با پای آهستهای نمیدانم از زورمندان درست جلادت نمودن بر اشکستهای…
تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر
تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر مگر با دشمنان ما قدح پیمودهای دیگر؟ ز شادیها چه بنشستی؟ به عزتها چه برجستی؟ اگر…
تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت باور مکن که هیچ دلی گرد هوش گشت برخاستی که زهر جدایی دهی بما بنشین، که آن به…
پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را
پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را تا ما براندازیم نام و ننگ را امشب زرنگ می برافروز آتشی تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ…
بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد
بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد هر که عاشق گردد، او را در دل آرامی نباشد پختهای باید که داند سوختن در عشق خوبان…
به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران چنین شیرین نباشد در سپاه خسرو توران دلم نزدیک آن آمد که از درد تو…
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان ز سودای کنار او حذر میکردم…
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید ولی امید میدارم که روزی گل به بار آید رفیقان هر زمان گویند عاقل…
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز ضرورتست…
باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای
باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای تیغ ستم کشیدهای، ترک وفا گرفتهای من طلب تو چون کنم؟ چون به تو در رسم؟ که تو…