غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند
نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند وگر به جان طلبم بوسهای رهانه کند به سنگ خویش بریزد ز طره عنبر و مشک هر…
موی فشانم دگر عشق به درها ببرد
موی فشانم دگر عشق به درها ببرد در همه عالم ز من ناله خبرها ببرد روی چو گلبرگ تو اشک مرا سیم کرد مطرب ما…
من چو همین حرف الف دیدهام
من چو همین حرف الف دیدهام حرف دگر زان نپسندیدهام هر چه نه از پیش الف شد روان همچو الف بر همه خندیدهام هیچ ندارد…
مشتاق یارم و به در یار میروم
مشتاق یارم و به در یار میروم دلدارم اوست، در پی دلدار میروم تا بینم آفتاب رخ او ز روزنی مانند سایه بر در و…
مرا مپرس که چون شرمسارم از یاران؟
مرا مپرس که چون شرمسارم از یاران؟ ز دست این دم چون برف و اشک چون باران به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه…
ما را چو توانی که ز خود دور فرستی
ما را چو توانی که ز خود دور فرستی این نیز توانی که بما نور فرستی در وعدهٔ فردای تو این صبر که کردیم ما…
گفتم که بگذرانم روزی به نام و ننگی؟
گفتم که بگذرانم روزی به نام و ننگی؟ خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت…
گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو
گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر میشد ز تو زان روی همچون…
گر به کام دل رسید از یار خود یاری چه شد؟
گر به کام دل رسید از یار خود یاری چه شد؟ ور به وصلش شادمان گردید غمخواری چه شد؟ عاشقی گر کامیاب آمد ز معشوقی…
کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟
کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟ به نام من ز لبت بوسهای سؤال کند؟ دلم قرین غم و درد و رنج و غصه…
فرش زمردین به زمین در کشیدهاند
فرش زمردین به زمین در کشیدهاند و آنگه برو، ز گل، علم زر کشیدهاند دوشیزگان باغ طبقهای سیم و زر بر سر نهاده، پیش صنوبر…
عشق و درویشی و تنهایی و درد
عشق و درویشی و تنهایی و درد با دل مجروح من کرد آنچه کرد آه من شد سرد و دل گرم از فراق بر سر…
عاشقان درد کش را دردی میخانه ده
عاشقان درد کش را دردی میخانه ده از قدح کاری نیاید، بعد ازین پیمانه ده جان ما بر باد خواهد رفت، ساقی، یکزمان بادهای گر…
شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر
شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر خسروان را جای تشویشست ازان اقلیم گیر بردمش پیش امیری، تا بخواهم داد ازو چون بدید…
سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتن
سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتن روزه از روی چنان باشد عذابی داشتن سوختم از روزهٔ هجرانش، اندر عید وصل هم به می…
سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم
سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم که در حضور تو با خویشتن نمیباشم چو بوی پیرهنت بشنوم ز خود بروم چنان که گویی در…
زلف مشکینت چو دامست، ای صنم
زلف مشکینت چو دامست، ای صنم عارضت ماه تمامست، ای صنم تا بود بر دیگران وصلت حلال بر من اسایش حرامست، ای صنم زان دهان…
ز دور ار ترا ناتوانی ببیند
ز دور ار ترا ناتوانی ببیند تنی مرده باشد، که جانی ببیند کجا گنجد اندر زمین؟ عاشقی کو رخت را به شادی زمانی ببیند کسی…
روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم
روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم در خویش زنم آتش و مردانه بسوزم چون با من بیگانه غمش را سر خویشست با خویش در…
رخ باز نهادم به سماوات الهی
رخ باز نهادم به سماوات الهی تا بر سر گردون بزنم نوبت شاهی رخت و خر خود را همه بگذاشتم اینجا چون یار مسیحم، بسم…
دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود
دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود مرغ و ماهی خواب کردند و مرا خوابی نبود در کتاب طالع شوریده میکردم نظر بهتر از…
دلم ز هر دو جهان مهر پروریدهٔ تست
دلم ز هر دو جهان مهر پروریدهٔ تست تنم به دست ستم پیرهن دریدهٔ تست ز حسرت دهنت جان من رسید به لب خوشا کسی…
دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند
دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند بندهٔ حلقهٔ زلفین و بنا گوش تواند وانکه بردند به گردون ز کله داری سر هم کمر بستهٔ…
دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم
دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم غم هجر تو بنیادم بخواهد کند، میدانم مرا گویی سر خود گیر و پایم بستهای محکم عظیم…
درد سری میدهیم باد صبا را
درد سری میدهیم باد صبا را تا برساند به دوست قصهٔ ما را برسر کویش گذر کند به تانی با لب لعلش سخن کند به…
در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود راه ترا هزار و دو منزل یکی شود زین آب و گل گذر کن و مشنو…
خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند گر چه در پای دلم…
چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟
چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟ دردم تو میفرستی، درمانم از که باشد؟ گفتی برو ز پیشم، خود میروم، ولیکن زین غصه…
چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن
چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن ضرورتست در آن آستان به سر گشتن من از برای چنان آفتاب رخساری چو سایه عار ندارم ز…
چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت
چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم از…
جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند نقل منه، که او دگر کم سخن علف کند اشتر من به ناخوشی سر ننهد…
تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو
تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو تو ماهی، مهر نتوان دیدن از تو من آشفته دل را تا کی آخر میان خاک و…
ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو به حال من نظری کن، که مردم از ستم تو متاب روی و سر از من،مباش بیخبر از…
تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد
تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد ناله و زاری من بر در و بامت باشد در قیامت همه را چشم بسویی و مرا…
پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما
پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما تن همه جان گشت چو او باز به دل…
بی تو دل من دمی قرار نگیرد
بی تو دل من دمی قرار نگیرد پند نصیحت کنان به کار نگیرد هر چه در امکان عقل بود بگفتیم این دل شوریده اعتبار نگیرد…
به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
به دکان میفروشان گروست هر چه دارم همه خنبها تهی گشت و هنوز در خمارم ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد نتوان به…
بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست
بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدست باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب زان…
بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من! با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من! با تو نشست دشمنم روی به روی و…
باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟
باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟ تشنگان عشق را آن آب چون آذر کجاست؟ همچو چشم خویش ساقی مست میدارد مرا ما کجاییم،…
با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست دل ریشست و تن زار و دگر چیزی نیست دل من بردی و گویی که ندانم…
ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو
ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو سوگند سخت من به دل همچو سنگ تو در دهر سوکوار نباشد به حال من در شهر…
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟ پس ازین پیش من از جور مکن یاد،…
ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟
ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟ پیدا چو نمیگردی، پنهان ز که پرسیمت؟ از جمله بپرسیدم احوال نهان تو ای جمله ترا…
ای دل مکن، بهر ستمی این نفیر ازو
ای دل مکن، بهر ستمی این نفیر ازو چون جانت اوست، تن زن و دل برمگیر ازو آن دوست گر به تیر کند قصد دشمنی…
ای به خار هجر ما را سفته دل
ای به خار هجر ما را سفته دل رحمتی کن بر من آشفته دل رنگ رویم سربسر کرد آشکار سر اندر سالها بنهفته دل قصهٔ…
او را که در سماع سخن نیست حالتی
او را که در سماع سخن نیست حالتی فریاد و رقص او نبود جز ضلالتی چون ذره آنکه رقص کند در رهش ز عشق روشن…
آن فروغ لاله یا برگ سمن، یا روی تست؟
آن فروغ لاله یا برگ سمن، یا روی تست؟ آن بهشت عدن، یا باغ ارم، یا کوی تست؟ آن کمان چرخ، یا قوس و قزح،…
امروز گم شدم تو بر آهم مدار گوش
امروز گم شدم تو بر آهم مدار گوش فردا طلب مرا به سر کوی میفروش دوش آن صنم به ساغر و رطلم خراب کرد و…
ازین نرگس و گل غرورم مده
ازین نرگس و گل غرورم مده وزین عود و شکر بخورم مده چو بیمار عشقم علاجم بکن چو غمخوار مهرم سرورم مده بس این انتظارم…