غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
تا دل مجروح من عاشق زار تو شد هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد لعل تو روزی مرا وعدهٔ وصلی بداد فکرم…
پستهٔ آن ماه مروارید گوش
پستهٔ آن ماه مروارید گوش چون بخندد بشکند بازار نوش صورت او مایهٔ لطفست و ناز پیکر او سایهٔ عقلست و هوش نرگس جادو فریبش…
بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد
بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد چراغ مجلس ما پرتو روی تو بس باشد برای نزهت ار وقتی بیارایند جنت را مرا…
به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد
به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد که دوست بر دل ما جور تا چه غایت کرد؟ لبش، که بر دل ما راه زد،…
بمیرم چشم مستت را که جانم زنده میدارد
بمیرم چشم مستت را که جانم زنده میدارد دلم را با خیال خود به جان با زنده میدارد به نقد اندر بهشتست آنکه در خلوت…
بر در میخانه این غلغل و آن طنطنه
بر در میخانه این غلغل و آن طنطنه چیست؟ بیاور چراغ، پیش نه آتشزنه گر ز حریفان ماست، با دل یک رنگ و راست همچو…
باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟
باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟ یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟ دوستی کو و مجالی؟ که برو…
با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟
با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟ آب چشم من ز سر بگذشت و میگویی بپوش…
این دلبران که میکشدم چشم مستشان
این دلبران که میکشدم چشم مستشان کس را خبر نشد که، چه دیدم ز دستشان؟ بر ما در بلا و غم و غصه بر گشاد…
ای که دیگر بیگناه از من عنان پیچیدهای
ای که دیگر بیگناه از من عنان پیچیدهای دشمنی کردی روی از دوستان پیچیدهای زور بر ما ناپسند آمد که از روی قیاس پنجهٔ مسکین…
ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا
ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد گر زیانست درین…
ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی
ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی شد ز غم آن پری فاش به دیوانگی ما چو خراباتییم گر ننشیند رواست پیش خراباتیان آن…
ای پیک نامه بر، خبر او به ما رسان
ای پیک نامه بر، خبر او به ما رسان بویی ز کوی صدق به اهل صفا رسان بیگانه را خبر مده از حال این سخن…
آنکه میخواست مرا بیدل و بییار شده
آنکه میخواست مرا بیدل و بییار شده زود بینم چو خودش عاشق و غمخوار شده اثری هم بکند زود یقین، میدانم گریه های شب این…
آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت
آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت آتش اندر من مسکین زد و چون باد برفت او به بغداد روان گشت و مرا در…
امروز عید ماست، که قربان او شدیم
امروز عید ماست، که قربان او شدیم اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم چندان غریب نیست که باشد غریبدار این سرو ماه چهره، که…
از مردم این مرحله دلساز نبینی
از مردم این مرحله دلساز نبینی در طارم این قبه هم آواز نبینی تا کی زن و فرزند و برادر؟ که ازین قوم جز خانه…
یوسف ما را به چاه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند گرگ او را در گناه انداختند و آنگه از بهر برون آوردنش کاروانی را به راه انداختند از فراق…
همه عالم پرست ازین منظور
همه عالم پرست ازین منظور همه آفاق را گرفت این نور حاصل شهر عاشقان سریست گرد بر گرد آن هزاران سور گر چه پر آفتاب…
هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت
هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو…
نیک میخواهی که از خود دورم اندازی دگر
نیک میخواهی که از خود دورم اندازی دگر و آن دل سنگین ز مهر من بپردازی دگر آتشی در من زدی از هجر و میگویی…
نه به اندازهٔ خود یار گزیدی، ای دل
نه به اندازهٔ خود یار گزیدی، ای دل تا رسیدی به بلایی که شنیدی، ای دل سپر ناوک آن غمزه چرا گشتی باز؟ که به…
نظری گر ز سر لطف به کارم کردی
نظری گر ز سر لطف به کارم کردی شادمان چون گل و خرم به بهارم کردی جاودان گفتمی آن خنجر و بازو را شکر با…
منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین
منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین گذری کن و گل و سوسن و سمنم ببین تو و او که باشد؟ ازین دویی چه کنی…
من بادهٔ عشق نوش کردم
من بادهٔ عشق نوش کردم چون مست شدم خروش کردم هر عربدهای که باده انگیخت با زاهد خرقهپوش کردم هر کس که زما و من…
مستم از بادهٔ مهر تو، مرا مست مهل
مستم از بادهٔ مهر تو، مرا مست مهل رفتم از دست، دمی دست من از دست مهل دل ز شوق می لعل توچو خون شد…
مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم
مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم نه با او دیگری مشغول و من با او سخن گویم سر بیدوست بر زانو چه گویی؟…
ما به ابد میبریم عشق ترا از ازل
ما به ابد میبریم عشق ترا از ازل در همه عالم که دید عشق چنین بیخلل؟ از سر من شور تو هیچ نیاید برون گر…
گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی
گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی بستان نگر،ز گل شده همچون خورنقی وز کارگاه صنع به بستان کشیدهاند هر جا که بود زرد…
گر سری در سر کار تو شود چندان نیست
گر سری در سر کار تو شود چندان نیست با تو سختی به سری کار خردمندان نیست گردن ما ز بسی دام برون جست و…
گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی
گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی ماجرای پادشاهان کس نگوید با غلامی رای آن دارم که روی از زخم شمشیرت نپیچم کم نه…
کجاست منزل آن کوچ کرده؟ تا برویم
کجاست منزل آن کوچ کرده؟ تا برویم چو بادش از پی و چون برقش از قفا برویم چو باز مرغ دل ما هوای او دارد…
فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد
فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و…
عشق را پا و سر پدید نشد
عشق را پا و سر پدید نشد زین بیابان خبر پدید نشد جز دل دردمند مسکینان ناوکت را سپر پدید نشد همه چیز از تو…
صنما، بیتو مرا کار به جان آمده گیر
صنما، بیتو مرا کار به جان آمده گیر دلم از درد فراقت به فغان آمده گیر دل شوریده ز هجر تو به جان میآید جان…
شبت میبینم اندر خواب و میگویم وصالست این
شبت میبینم اندر خواب و میگویم وصالست این به بیداری تو خود هرگز نمیپرسی چه حالست این؟ دهان یا نوش، قد یا سرو، تن یا…
سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت
سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت دلی، که ترک تنی کرد و پیش جانی رفت؟ از آن زمان که تو باغ مراد بشکفتی…
سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا
سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا عهد من از یاد مهل،…
زلف تو اگر به تاب میبینم
زلف تو اگر به تاب میبینم دل ز آتش غم کباب میبینم این جور، که بر دلم پسندیدی ظلمیست که بر خراب میبینم در دیدهٔخود…
ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم
ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم ولی تعلق خاطر نمیهلد که نشینم سوار گشتم و گفتم ز دست او ببرم جان کمند عشق…
روزگار از رخ تو شمعی ساخت
روزگار از رخ تو شمعی ساخت آتشی در نهاد ما انداخت ما طلبگار عافیت بودیم در کمین بود عشق، بیرون تاخت سوختم در فراق و…
دیگر آن حلقه و آن دانهٔ در در گوشت
دیگر آن حلقه و آن دانهٔ در در گوشت که ببیند، که نبخشد دل و دین و هوشت؟ پای بر گردن گردون نهم از روی…
دوست با کاروان کن فیکون
دوست با کاروان کن فیکون آمد از شهر لامکان بیرون عور گشت از لباس بیچونی باز پوشید کسوت چه و چون گه بر آمد به…
دلم در دام عشق افتاد هیلا
دلم در دام عشق افتاد هیلا فتاده هر چه بادا باد هیلا چو دل را در غمش فریادرس نیست مرا از دست دل فریاد هیلا…
دل من فتنه شد بر یار دیگر
دل من فتنه شد بر یار دیگر چه خواهی کردن، ای دل، بار دیگر؟ ندیدم در تو چندان کاردانی که اندر پیش گیری کار دیگر…
دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد جوری که آن بت میکند بیاختیاری میبرد چندیست تا بر روی او آشفته گشته این چنین…
درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم
درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم با مایهٔ عشق تو آن نه باد و نه اینم چشم همه آفاق به دیدار تو بینند…
دانهای بر روی دام انداختی
دانهای بر روی دام انداختی مرغ آدم را ز بام انداختی تا شود سجاده و تسبیح رد جرعهای در کاس و جام انداختی هر کرا…
حلوای نباتست لبت، پسته دهانا
حلوای نباتست لبت، پسته دهانا در باغ گلی نیست به رخسار تو مانا زیر لبت ازوسمه نقطهاست، چه روشن؟ گرد رخت از مشک زقمهاست چه…
چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من
چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من زان سبب شادی نمیگردد به گرد کار من اشک چشمم سر دل یک یک به رخها بر…